۱۴۰۲ دی ۲۹, جمعه

یک گام، یک تاریخ

                                مسعود رجوی

«لحظاتی هستند که دوران سازند

کلماتی که دل انگیزتر از آوازند

مردمانی که تو گویی آنان، از دل پاک حقیقت زادند»

(سه عبارت فوق مطلع شعر بلندی از شاعر متعهد ویتنامی توهوئو است که در وصف قهرمان انقلابی ویتنام «وان تروی» و پس از اعدام وی در ۱۵ اکتبر ۱۹۶۴ سروده شده است. وان تروی پس از دستگیری با سرفرازی تمام با شعار زنده باد “هوشی مین“ به‌طور علنی تیرباران شد و فیلم تیرباران او در سراسر جهان پخش گردید و انعکاس بسیار زیادی پیدا کرد. این شعر توسط بهمن آژنگ ترجمه و توسط شهید علیرضا نابدل چریک فدایی خلق به‌صورت شعر تنظیم شده است).

خبر یک جمله بیشتر نبود: آخرین دسته از زندانیان سیاسی بر اثر قیام بزرگ مردم ایران از زندان آزاد شدند. مسعود رجوی و موسی خیابانی در میان آنان بودند.

سرانجام در۳۰ دی سال ۱۳۵۷ ساعت ۲۲ درب آهنی زندان قصر گشوده شد و مسعود رجوی، بعد از عبور از حکم اعدام و شکنجه و فشارهای مستمر ۷ ساله، با عبور از آستانه نیم متری درب زندان، گام به بیرون زندان گذاشت و به دریای مواج خلق پیوست. یک پیوند مبارک که در یک گام خلاصه شد و آغاز رویش بذر تاریخ نوین خلق ایران گردید.

آری لحظاتی هستند که به اندازه تمام تاریخ گذشته و شاید هم آینده، دوران‌ساز می‌باشند. آن شب با آن گام، چنین لحظه‌ای آفریده شد. لحظه پیوند بین خلق با همان قهرمانی که مردم در تظاهرات نامش را فریاد می‌زدند و خواستار آزادیش بودند، مسعود

و جمله «مسعود رجوی از زندان آزاد شد»، متشکل از کلماتی هستند که دل‌انگیزتر از هر آوازی می‌باشند. و آن شب این آواز در تاریخ ایران، جاودانه سر داده شد.

آن شب مسعود مستقیماً به محل دادگستری که خانواده‌های زندانیان روزهای متوالی بود در آنجا تحصن کرده بودند، رفت. چند نفری که همراه مسعود بودند و مدت کوتاهی قبل از مسعود از زندان آزاد شده بودند، از جمله ج. د تعریف کردند که، در آستانه درب ورودی دادگستری، پرچم سه رنگ ایران آویزان بود. مسعود به سمت پرچم رفت و آنرا بوسید و بعد وارد ساختمان شد. وقتی مسعود پرچم را می‌بوسید، هوا تاریک بود و تماشا کنندگانی نیز وجود نداشتند که این صحنه را ببینند و مسعود بود و پرچم. او با این اولین بوسه بعد از خروج از زندان بر پرچم ایران، رابطه و پیمان خالصانه‌اش را برای رهایی ایران در دل شبی تاریک و سرد تأکید کرد و تا امروز که به صبح رهایی نزدیک هستیم، با پرداخت سنگین‌ترین قیمت‌ها بر آن وفادار و پایدار مانده است. این “بوسه“ در حقیقت عبارت چهارم همان شعری است که در ابتدای نوشته آورده‌ام.

و حالا اگر باور داشته باشیم که جهان قانونمند است، پس هیچ چیزی در دل این قانونمندیها گم نمی‌شود و اثرش هرگز محو نمی‌گردد.

زیرا قانون عبارت است از: رابطه ضروری بین دو یا چند عنصر که از ماهیت آنها ناشی می‌شود. و ما در اینجا صحبت از دو عنصر خلق و رهبر می‌کنیم و رابطه ضروری بین آنها و ماهیت هر یک از آن دو.

آری یک گام صادقانه، یک فریاد آزادی طلبانه، یک آه دلسوزانه، یک ضربه شلاق بر بدن یک انقلابی، گذراندن یک ساعت در سلول انفرادی و یا زندان عمومی، و سرانجام یک قطره خون و یک انسان فدا شده در راه رهایی میهن، هرگز و هیچوقت نه گم می‌شود، نه فراموش می‌شود و نه آثارش محو می‌گردد.

اگر به اینها ایمان داشته باشیم، پس باید بتوانیم سرانجام نشان بدهیم که صد سال نبرد و مبارزه در ایران زمین به کجا رسیده و در کجا متبلور شده و چگونه به بار نشسته و گل داده و سرانجام ثمر نهایی‌اش را در آزادی خلق قهرمان ایران چگونه به ظهور می‌رساند. مبارزاتی از قبیل قهرمانیهای ستارخان سردار دلیر مشروطه، تا ناشناخته‌ترین مجاهدی که در رکاب او جنگید و بر خاک افتاد و نامش در هیچ کجای کتابها ثبت نشد، تا آخرین شهیدی که در انقلاب ضدسلطنتی سال ۱۳۵۷ بر سنگفرش خیابانهای تهران به ابدیت پیوست، و هرگز شناخته نشد، از پیرزنی که عاشقانه طلاهایش را داد و اوراق قرضه دکتر مصدق را خریداری کرد و از همه آنهایی که به دست رضا خان قلدر با آمپول هوا به دیار باقی پیوستند و تا اقیانوسی مواج از خون قهرمانانی که به دست مهیب‌ترین ضحاک تاریخ ایران، خمینی ضدبشر و جانشین جنایتکارش خامنه‌ای، شکل گرفت... . همه و همه اینها درکجا گره خورده‌اند.

آیا به راستی چنین نقطه‌ای وجود دارد. آیا حقیقتاً چنین ثقل متکاثف و فشرده‌ای هست که بتواند همه این پرداختهای بیکران را در خود جذب کند و آنها را در عشق به رهایی و آزادی بازتاب دهد و به اوج و عروجی که سزاوارش هست بالغ کند. راستی اگر چنین نقطه و کانونی نباشد، جهان، معنای خود را از دست می‌دهد، همه چیز بی‌سمت و سو می‌شود و ما در گردابی از حوادث ناگوار یا گوارا غوطه‌وریم که نهایتاً به ناکجا آباد ختم می‌شود.

بنابراین باید گفت که پاسخ البته که مثبت است، اگر ما آن نقطه را نمی‌یابیم و یا بر ما مکشوف نیست، به‌قول حافظ «از قامت ناساز بی‌اندام ماست»، محصول پیله‌های است که بر اطراف خودمان بافته‌ایم، پیله‌هایی که در کانون آنها فقط “خود“ را یافته‌ایم و بر گرداگرد آن خیالات خام خود را کاشته‌ایم و دیگر هیچ.

امازمانه یکی ازنقش هایش این استکه حقایق راآشکاروبلندآوازه میکندونشان میدهد که:

«مردمانی که تو گویی آنان، از دل پاک حقیقت زادند» در تاریخ تکرار می‌شود. خلقها و تاریخ آنها زنده هستند و از بقا و دوام خودشان دفاع می‌کنند و الزامات آنرا می‌آفرینند. به‌قول حضرت علی ـ که خود تک ستاره درخشان و بی‌بدیل تاریخ تکامل و تعالی انسان است ـ اللَّهُمَّ بَلَی لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ. (حکمت ۱۴۷ نهج‌البلاغه- رضی) خدایا! آری اینچنین است که زمین هرگز از قیام‌کنندگان در راه تو خالی نمی‌شود.

من کاملاً حس می‌کنم که در این نوشته کوتاه بابی در وصف مسعود باز شده است که خودم نمی‌توانم آنرا تکمیل کرده و به بلوغ برسانم. زیرا او که «از دل پاک حقیقت زاده شده است»، بالاتر از سقف اندیشه و پرواز بینش من است. باشد تا روزی بیایند کسانی که بتوانند او را رمز گشایی کنند و هزارتوی عاشقانه، عارفانه، شکافنده و رزمنده‌اش را به تصویر بکشند. زیرا: لحظاتی هستند که دوران سازند. کلماتی که دل‌انگیزتر از آوازند. مردمانی که تو گویی آنان، از دل پاک حقیقت زادند.

محمد بقایی