۱۴۰۲ آبان ۸, دوشنبه

پاسخ ایران به قتل‌های حکومتیِ حجاب اجباری چیست؟

                              آرمیتا گراوند

 توصیف جنایت‌های پیاپیِ حکومتی درایران آخوندزده،امری عادی وروزمره شده است. شاید قلم‌ها هم از تکرار این توصیف‌ها، جان به‌لب شده باشند! بی‌شک الفبای واژه‌گان از این‌همه تکرارشدن‌شان در وصف جنایات حکومتی، سرسام گرفته‌اند.

نویسندگان و مفسران سیاسی و اجتماعی که به‌خاطر کارشان بیشتر در معرض این توصیفات هستند، از تهدید عادی شدن جنایت و سانسور حکومتی می‌گویند، می‌نویسند و هشدار می‌دهند.

آیا هدف اتاق فکر حاکمیت آخوندی، عادی کردن جنایت، سانسور، فقر، گرانی و نابودی مناسبات انسانی نیست؟ آیا این تکرارها برای عادی‌سازی، ترفند تضمین تداوم سلطه و حکومت آخوندها نیست؟

تحمیل حجاب اجباری توسط مرتجعان زن‌ستیز، رویکردی ده‌ها ساله بوده تا آن را به امری عادی برای زن ایرانی تبدیل کنند. در سایه‌ٔ این عادی‌سازی تحمیل، چه جنایت‌های آشکار و پنهان که توسط کمیته‌چی‌ها، پاسداران، ماشین‌های گشت ارشاد و اتاق‌های امن نظام علیه زن و دختر ایرانی صورت گرفته است. تداوم این جنایات، در منظر حکومتیان تبدیل به فریضه‌یی دینی و ثواب اخروی شد!

کشته شدن زن و دختر ایرانی به‌خاطر تن ندادن به حجاب تحقیری و تحمیلی، روندی از عادی‌سازی شر و جنایت است که در ۲سال اخیر با تصمیم اتاق فکر نظام و با زعامت ولی‌فقیه و تأیید وی، به‌جریان افتاده است.

حیرت جان‌سوز آدمی از کشته شدن زن و دختری به‌دلیل پوشیده نبودن چند تار یا دسته‌یی موی سر، موجب واکنش‌های مشترکی از جانب بسیاری ایرانیان شده است تا جمله‌گی یک درد مشترک را فریاد بزنند که: ما در کجا داریم زندگی می‌کنیم؟ این چه زندگی‌ست؟

این واکنش‌ها را وقتی با علت کشته شدن مهسا امینی و آرمیتا گراوند پیوند می‌زنیم، به این واقعیت می‌رسیم که دامنه‌ٔ سرکوب و جنایت حکومتی برای حفظ نظام، علیه غیرسیاسی‌ترین شهروندان هم سرایت یافته است.

به‌راستی جاویدنام‌هایی چون مهسا امینی و آرمیتا گراوند، وقتی فقط به‌خاطر بیرون بودن از دایره‌ٔ زنان حوزوی حکومتی، جان‌شان سر چند تار مویشان می‌رود، این داغ را با چه تعبیری باید تاب آورد؟ دقت کنید که جاودانه‌گی مهسا و آرمیتا نه به‌خاطر چریک بودن، پیشتاز مبارزه علیه حاکمیت بودن، زندانی سیاسی بودن، جلودار [لیدر] قیام بودن و شورش و عصیان‌گری سیاسی، بلکه فقط به‌خاطر قربانی شدن در یک جنایت زن‌ستیز بر سر چند تار موی بوده است.

جریان عادی کردن جنایت و سوق دادن آن به جانب جزئی‌ترین مسائل شخصی و شهروندی، تا آنجا دامنه دواند که در ایران اشغال‌شده و آخوندزده، تن ندادن به حجاب اجباری، موجب قتل حکومتی می‌شود و در مقابل آن، جاودانه‌گیِ مردمی و اجتماعی می‌آورد!

«نازنین!»

آخوندهای ولایی ــ فقاهتی، «روزگار غریبی» دست‌وپا کرده‌اند؛

یکی جاودانه می‌شود برای کشف دارویی نجات‌بخش انسان‌ها؛

یکی جاودانه می‌شود به‌خاطر تهیه و توزیع نان و غذا میان قربانیان ثروت و قدرت؛

یکی جاودانه می‌شود به‌خاطر پاسخ به سفارش مردم برای گفتن شعر زندگی‌شان؛

یکی اسطوره می‌شود به‌خاطر پیوند هنرش در ورزش یا موسیقی یا ادبیات یا سینما با اخلاق و مروت و بودن کنار مردم و دوری از نامردمان؛

یکی جاودانه می‌شود به‌خاطر کشفی علمی، هنری، ادبی و فرهنگی تا راه برای هزاران استعداد باز شود؛

یکی اسطوره و جاودانه می‌شود به‌خاطر آفریدن حماسه‌ٔ آزادی در مصاف با دیکتاتوری و بنده‌گی،

و در ایران اشغال‌شده و آخوندزده، تن ندادن به حجاب اجباری، موجب جاودانه‌گی می‌شود!

این بساطی‌ست که آخوندهای حکومتیِ باعمامه و بی‌عمامه بر فلات ایران پهن کرده‌اند. می‌ماند پاسخ انسانی و تاریخیِ ما ساکنان و دارنده‌گان هویت ایرانی به این بساط؛

اگر شنونده و پیام‌گیرنده‌ٔ تاریخ و پاسخ‌دهنده به آن باشیم، یک آن و یک روز هم نباید به جانیان و قاتلان مهسا امینی و آرمیتا گراوند فرصت تداوم حکومت داد. این مسئولیت تاریخی و انسانیِ تمام ایرانیان است. این پیام خون مهسا امینی و آرمیتا گراوند است.