۱۴۰۱ دی ۱۱, یکشنبه

دوربین‌چی! قشنگ‌تر بگیر - گزارش خبرنگار سایت مجاهد از تظاهرات در تهران


           تظاهرات مردم و جوانان در تهران ۱۰دی ۱۴۰۱

شنبه دهم دی ـ حوالی ساعت ۱۱صبح به بازار رسیدم. چقدر شلوغ بود. معلوم بود بیشتر جمعیت برای اعتراض اومدن. دختر و پسر، پیر و جوون و کودکان خردسال کف خیابون جمع شدن. مامورهای انتظامی هم با لباس فرم اطراف جمع شده و آماده بودن.

به سمت اول بازار یعنی ۱۵خرداد آروم راه افتادم. رفتم سمت سبزه‌میدون و کمی پایین‌تر نشستم روی نیمکتی تا گوشیمو تنظیم کنم. از این‌که این همه جمعیت رنگ و وارنگ توی بازاری که یه زمون کامل تو چنگ رژیم بود می‌دیدم خیلی خوشحال شدم. به تک‌تک چهره‌ها خیره شدم. از نگاهشون خوب می‌شد فهمید که برای اعتراض اومدن. هیچ ترسی توی چهره‌ها نبود. متوجه شدم یه تعداد لباس‌شخصی تو جمعیت وول می‌خوره. با خودم گفت چه جالب! الآن با یه نگاه میشه فهمید کی از کجا اومده و چیکاره‌اس.

چند خانم نزدیک نیمکت شدن و پسر جوونی هم وارد شد. فهمیدم از قبل همدیگه‌رو نمی‌شناختن اما تو همین اعتراضات با هم آشنا شدن و قرار گذاشتن بیان برای ترکوندن بازار. تو همین فکر و خیال بودم که صدای مرگ بر دیکتاتور از یه سمت بلند شد برگشتم دیدم چند مزدور لباس‌شخصی و انتظامی اون طرف خیابون جمع شدن و چند لباس شخصی هم از روبه‌رو عکس می‌گیرن. با اون خانمها و پسر جوون راه افتادیم به سمت چهارراه ۱۵خرداد و خیام. هنوز چند قدمی نرفته بودیم که با صدای همهمه برگشتم. دیدم مامورها حمله کردن و مردم در حال عقب‌نشینی شعار مرگ بر دیکتاتور میدن. سر تقاطع ۱۵خرداد و خیام دو دسته شدیم و در دو طرف خیابون شروع کردیم:

مرگ بر خامنه‌ای، حکومت بچه‌کش نمی‌خوایم نمی‌خوایم. . مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر، توپ تانک فشفشه آخوند باید گم بشه...

۲۰دقیقه شعار دادیم. با هر شعار تعدای به صف اضافه می‌شدن اما خبری از مأمور نبود. البته لباس‌شخصی زیاد بود اما جرأت نکردن نزدیک بشن.

جلو در مترو سمت لوسترفروشی‌ها جمعیت با پاکوبیدن شروع کردن: زندانی سیاسی آزاد باید گردد، آزادی آزادی آزادی... چقدر بچه‌ها پرشور و دوست داشتنی بودن... یهو تعدادی مأمور نیروی انتظامی و ناجا ریختن و تلاش کردن بچه‌هارو متفرق کنن. این‌که میگم بچه‌ها یعنی پیر و جوون و همه اونهایی که به عشق آزادی شعار می‌دادن و به ریش پاسدارها می‌خندیدن. جمعیت دو تکه شد یه تعداد رفتن سمت بازار و یه تعداد هم همونجا دم مترو موندن. مامورها خسته شدن گفتن خب بسه دیگه برین داخل مترو شعار بدین اینجا بسه جمعیت از خدا خواسته رفتن داخل مترو و صدای بلند مرگ بر دیکتاتور و مرگ بر خامنه‌ای از مترو بلند شد...

من رفتم سمت بازار توی مسیر با چند خانم مسن و دو پسر جوون و یک مرد سالخورده و خانمی تقریباً ۲۵ساله که چشمش رو بسته بود آشنا شدم. اینها همه توی همین تجمعات با هم آشنا شده بودن. از خانمی که هم ماسک داشت و هم یه چشمش رو بسته بود پرسیدم چشمت چی شده؟ گفت ساچمه خورده! گفتم وای چی شده؟ خوب میشه؟ گفت دکترها گفتن پنجاه پنجاس. گفتم خب خیلی باید حواست جمع باشه فکر نمی‌کنی میای بیرون بدتر میشه گفت اونا چشممو زدن تا بیرون نیام منم تصمیم گرفتم بیام برون. کور هم بشم میام...

نزدیکای سبزه‌میدون دوباره مامورها با لباس فرم جلومون ظاهرشدن. تلاش کردن با فحاشی و مشت و لگد جمعیت رو پخش کنن. وحشیانه می‌زدن اما خبری از گاز اشک‌آور و ساچمه‌ای نبود. مأمورای خامنه‌ایی که بهشون لگد می‌زدن نمی‌ترسیدن با فحش و ناسزا حالشونو جامی‌آوردن. همون‌جا زیر مشت و لگد باز دو دسته شدیم و به دو سمت خیابون راه افتادیم. دیدیم یه تعداد لباس شخص از روبه‌رو دارن عکس می‌گیرن چند تا خانم وقتی به مزدور و دوربین‌هاشون رسیدن بی‌خیال و بی‌تفاوت وایستادن گفتن آهای دوربین‌چی! قشنگ بگیر! یکی دیگه رد شد گفت قشنگ‌تر بگیر!