پدر طالقانی و آقای مسعود رجوی
بیان حقیقت برای مردم ایران و ثبت در تاریخ ـ نوشته نصرالله اسماعیلزاده ـ قسمت پنجم
در قسمت چهارم یک نامه دولتی سوئیس درباره پرونده برادر مسعود از نظرتان گذشت که بعد از۳۰سال از طبقهبندی خارج شده بود و آنچه در مورد تبدیل مجازات اعدام به حبس ابد بین رئیسجمهور سوئیس و شاه گذشته بود.
همچنین نامه علنی روشنگر و افشاگرانهٔ او در مورد توطئه رژیم شاه و دژخیمان ساواکش از قزل قلعه خطاب به هموطنان و رزمندگان انقلابی را که در همان زمان بهصورت اطلاعیه منتشر شد و در نشریات خارج کشور هم چاپ شده بود به اطلاعتان رساندیم.
حالا در پنجمین قسمت این برنامه به کتاب «بیان حقیقت» باز میگردیم:
من در جریان دادگاه ۱۱ نفر، با مسعود ارتباط نداشتم. اما، زندانیان آن زمان مانند مهدی ابریشمچی و محمد حیاتی و عباس داوری برایم تعریف کردند که وقتی به مسعود گفتند درخواست فرجام بده تا اعدام نشوی به خط خودش نوشت «نیازی به فرجام نیست، من برای شهادت انقلابی آمادهام» و جلوی ازغندی گذاشت.
از آنجا که مخاطب فرجام، طبق قوانین دادرسی ارتش در آن زمان، شخص شاه بود، بازجو محمدی (از شاگردان ازغندی) که شاهد این صحنه بوده آنقدر از کوره در میرود که شروع به ناسزا گفتن میکند و به جانب مسعود حمله برده و سیلی میزند تا اینکه ازغندی به او دستور توقف میدهد.
در همین رابطه من مواردی را که پس از انتقال مسعود از اوین به قزل قلعه شاهد بودهام اضافه میکنم.
۱ – در قزل قلعه بودم که مسعود را از اوین به آنجا آوردند. شهید دکتر طباطبایی هم آنجا بود. وقتی مسعود وارد حیاط زندان شد خیلی گرفته و ناراحت بود، حالتی بهتآلود داشت. لحظاتی گویی در جمع ما نبود. به او سلام کردم و باب صحبت را باز کردم، دیدم مسعود اصلاً حال و هوای صحبت ندارد. مسعود ناراحت بود که چرا او که در لیست اعدام بوده، اعدام نشده است. میگفت چرا مرا همراه بقیه اعدام نکردند. گفت بقیه اعدام شدند، اما مرا اعدام نکردند. چرا؟
دکتر طباطبایی و من و چند نفر دیگر در اتاق پشت دفتر زندان بودیم، مسعود هم به جمع ما اضافه شد. آقای سامع هم در آن زمان در قزل قلعه بود.
بیان حقیقت برای مردم ایران و ثبت در تاریخ ـ نوشته نصرالله اسماعیلزاده ـ قسمت ششم
در قسمت پنجم کتاب «بیان حقیقت برای مردم ایران و ثبت در تاریخ» شهادتهای تاریخی را در مورد دوران بازجویی و شکنجههای مجاهدین در سال۱۳۵۰ مرور کردیم و اینکه مجاهدین چطور توانستند با مقاومت در برابر شکنجهها سرنخهای وسیعی را که ساواک در همان یورش اول شهریور ۵۰ بهدست آورده بود، کور کنند. همچنین در همین قسمت نگاهی داشتیم به کارزار گسترده شهید بزرگ حقوقبشر دکتر کاظم رجوی در سوئیس برای جلوگیری از اعدام برادر مسعود و همچنین نگاهی بهآن چه در دادگاه مجاهدین که در بهمن ۱۳۵۰برگزار شد.
اکنون به ششمین و آخرین قسمت کتاب میپردازیم.
حقیقت اصلی
حقیقت اصلی چیزی جز این نیست که رژیم آخوندی از سازمان مجاهدین، شورای ملی مقاومت و رهبری آن بهشدت وحشت دارد و به درستی آنرا تهدید سرنگونی خود میداند. این همان حقیقتی است که رژیم شاه هم در آن سهیم بود. همانطور که پدر طالقانی در دیدار از مجاهدین آزاد شده از زندان، در منزل رضاییهای شهید در رابطه با مجاهدین در زندان گفت: «در درون زندان وقتی که شکنجه چیها و بازجوهایی که خودتان میشناسید و دیدید از نزدیک. وقتی اسم مجاهدین برده میشد، اعصاب اینها بهم میلرزید و کنترل شان را از دست میدادند، با اینکه اغلب در چنگال آنها بودند. این دلیل بر قدرت عقیده و ایمان به حق است. از اسم مسعود رجوی وحشت داشتند، از اسم خیابانی وحشت داشتند».
وقتی که در مقابل شکنجه چیها و بازجوهایی که خودتون میشناسید و دیدید از نزدیک وقتی که اسم مجاهدین برده میشد اعصاب اینها به هم میلرزید و کنترلشون رو از دست می دادن. این دلیل بر قدرت عقیده و ایمان به حق بود. از اسم مسعود رجوی وحشت داشتند از اسم خیابانی وحشت داشتند.
این همان حقیقتی است که خمینی پس از میتینگ امجدیه و سخنرانی تکاندهنده مسعود در آنجا صراحتاً گفت که دشمن نه آمریکا و نه شوروی و نه در کردستان بلکه دشمن در همینجا در تهران و زیر دماغمان است... .
حالا مأمور ساواک شاه پرویز معتمد، که با تأیید بیت رهبری، توسط اطلاعات سپاه جنایتکار برای همکاری و ضربه زدن به مجاهدین و شورا و مسعود انتخاب شده، در مصاحبهاش در نوامبر ۲۰۱۴ همان ترس خمینی از سرنگونی رژیم ولایت فقیه را دوباره انعکاس میدهد و میگوید مسأله این است که ”اون مجاهدین که داره خودشو آماده میکنه که بره (داخل ایران) و دوباره همان روز از نو روزی از نو“ . او ادامه میدهد که من خط ها را میشناسم.
بیسبب نیست که به درخواست بیت ولایت برای ضربه زدن و متلاشی کردن مجاهدین در اشرف و پاریس، حسن جوادیان به ساواکی سابق متوسل میشود تا به خیال خود بتواند توطئه علیه مجاهدین و رهبری مجاهدین را به اجرا در بیاورد.
زیرا بیت رهبری نگران آن است که سرانجام مجاهدین با توانایی و قدرت نفوذ و سازماندهیشان در امر خطیر سرنگونی، رژیم ولایت فقیه را به کمک مردم ایران به زباله دادن تاریخ بفرستند.
اکنون وقتی بهعملکرد مصداقی دقت کنیم میبینیم علیه مجاهدین و مقاومت چهارنعل در خط وزارت اطلاعات میتازد. در نوشتههای مصداقی دشمنی هیستریک اش با مسعود و مقاومت موج میزند و نشان داده که تا بن استخوان میسوزد که چرا مسعود در جریان تصمیمگیریهای خطیر جان سالم به در برده است. مطلوب مصداقی آن میبوده که مسعود در عبور از شرایط خطیر و توطئهها جان میباخت. در فرهنگ عامه و در لغتنامه دهخدا به فردی که آرزوی مرگ فردی را داشته باشد میگویند «تشنه به خون». بیسبب نیست که به مصداقی میگویند تشنه به خون.
من در پایان یک بار دیگر بر حفاظت از رهبریت و مسئولان مجاهدین تأکید دارم. این درسی است که از دستگیری و شهادت حنیف بنیانگذار و درسی است که از سرقت انقلاب توسط ارتجاع و شخص خمینی به دست میآید، حفاظت از رهبری ذیصلاح و آلترناتیو دموکراتیک انقلابی. این یک وظیفه خطیر ملی و میهنی در این روزگار است.