درخت ایستاده بود،تنهای تنها درمیان دشت.با شاخها وبرگهای انبوه، که روزها در زیر انوارگرم ودرخشان خورشید،میدرخشیدند وشبها به رنگ نقرهفامِ مهتاب جلوه میکردند.
نه علفهای هرز و نه خس و خاشاکِ بیریشهای که سراسر دشت را پوشانده بودند، هیچکدام را یارای دیدن اینهمه زیبایی و شکوه و جلال نبود.
در آن شب ظلمانی که انبوه ابرهای تیره آمدند، توفانِ سیاه آغاز شد و تمام شب دشت را زیر تازیانههای وحشتناک خود گرفت، درخت نیز بینصیب نماند. بسیاری از شاخهها شکستند و برگهای تازه و نورس، فروریختند. درخت اما جانانه ایستاده بود.
سپیده که زد، توفان فرونشست و خورشید در آسمان آبی درخشش طلاییرنگ خود را آغاز کرد.
دشت اما، مثل همیشه نبود. نه خبری از علفهای هرز بود و نه نشانی از خار و خاشاک. درخت اما با شاخههای شکسته و برگهای فروریخته، همچنان ایستاده بود و به غارت توفان نرفته بود.
رمز ماندگاری درخت، ریشههای پیچدرپیچ و تنومند آن، تنیده در سراسر دشت بود. آنچنانکه گویی دشت و درخت دو عنصر جداییناپذیر و غیرقابلتفکیک از یکدیگرند.
آری! مانا و پابرجا باقی خواهد ماند، آنکه ریشه در خاک دارد و بی بیم و هراس از شبهای توفانی، نستوه و سربلند عبور خواهد کرد.
باد اما، بیرگ و بیریشهها را با خود خواهد برد.
راههای تشخیص آلترناتیو:
در فرهنگ سیاسی به نیرویی که دارای تمامی مختصات لازم، برای جایگزینی نیروی حاکم باشد، آلترناتیو میگویند. مهمترین مسئولیتهایی که نیروی جانشین در کنار سایر مسئولیتها، باید توانِ بر عهده گرفتن و حلوفصل مسائل آنها را داشته باشد، شامل امور سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و آموزشی و اجتماعی میباشند.
بحث آلترناتیو بهویژه در این روزهایی که قیام و خیزش انقلابی، ضربات کاری بر پیکر نظام فرسودهٔ ولایتفقیه وارد کرده و سرنگونی آن را بیش از همیشه در چشمانداز قرار داده، تبدیل به یک بحث اساسی و جدی شده است.
قدر مسلم اینکه آلترناتیو یکشبه عمل نمیآید. همانند هر کار خطیر دیگری، نیاز به زمان و نیروهایی مجرب و خبره و متخصص و قبل از همهٔ اینها، ازخودگذشته دارد.
آلترناتیو اصیل و واقعی، باید در میدانهای مختلف پس از زمین خوردنها و دوباره ایستادنهای فراوان، تبدیل به پولاد آبدیده در عبور از کورههای آتش و توفانهای بنیان برافکن شده باشد.
نگاه و قصد و نیتش در ورود به سیاست نه بهعنوان یک سرگرمی و خودنمایی یا سکوی پرتاب بهسوی قدرت و ثروت، که نجاتِ یک سرزمین و یک ملت باشد و در عمل نیز ایستادگی در سمت مردم را تا پای جان در میدان عمل به اثبات رسانده باشد.
برای ما ایرانیها که بهویژه از دوران انقلاب مشروطه تا امروز، از دخالتهای بیگانگانِ شرق و غرب رنج ها بردهایم و ستمها کشیدهایم، نیروی جایگزین باید این توانایی را داشته باشد که با تدبیر و اتخاذ تصمیمات صحیح، دست استعمارگران را از منافع مادی و سیاسی کشورمان کوتاه کرده و به هیچ نیروی خارجی اجازهٔ دخالت در امور ایران و ایرانی ندهد و تحت هر شرایطی از مواضع خود، دفاع نماید، ولو به بهای بمباران شدن در بیابانها توسط ارباب بیمروت دنیا و مورد هجوم و دستگیری و دستبند و زندان قرار گرفتن، در کشور مهد آزادی در قلب اروپا!.
باید با دوقلوهای همزادِ تاریخِ ما که یکی میچاپد و از هم میدرد و آن دیگری به زبان دین، توجیه میکند و حق حساب میگیرد، چنگ در چنگ شده باشد.
در دوران حاکمیت هر دو دیکتاتوری، استبدادی و ارتجاعی سکوت نکرده باشد. ایستاده باشد و حق مردم و آزادی آنها را فریاد کرده باشد، به قیمت گزافِ جان شیرین. شرحه شرحه شدن بر تختهای شکنجهٔ هر دو مجرمِ تاجدار و عمامه بر سر و به بهای بدنام شدن و دشنام شنیدن و خنجر در پشت از نارفیقان خوردن.
تقابل آلترناتیو اصیل با نوع قلابی:
آلترناتیو را نمیشود همینطوری سر هم کرد و همانند یک جنس بنجل، روانهٔ بازار سیاست نمود. نه اینکه اصلاً شدنی نیست. شدنی هست. قبلاً بوده و ساختهاند و به لطایفالحیل به خلایق انداختهاند. اما امروز حداقل برای سرزمین ما، دورانش سپریشده است.
بهکارگیری اینگونه ترفندهای کثیف، نه اینکه کار امروز و دیروز باشد. قرنهاست که به ما جنس تقلبی غالب کردهاند، لعل و گوهرهای درخشان را بردهاند و بهجایش خرمهره نشاندهاند. این را حتی "حافظ شیراز" هم میداند و از دردِ آن نالیده است:
"جای آن است که خون موج زند در دل لعل...زین تغابن که خزف میشکند، بازارش"
چرا می گوئیم دورانش گذشته است؟! به این دلیل که امروز یک آلترناتیو اصیل و درخشان با سوابق و کارنامهٔ روشن و مشخص درست وسط میدان ایستاده است و به همین دلیل جنس دستساز یکشبه و تقلبی، دیگر برای هیچ شیخ و شاه و عامل استعمار و ارباب استعماری، کارساز و گرهگشا نخواهد شد.
در این میان تنها نصیبی که جنس تقلبی و سازندگانش در تقابل با نیروی اصیل و ریشهدار در جامعه ایران خواهند برد، بر ملأ شدن ذات و ماهیتِ قلابی و رسوایی و بیآبرویی بیشتر است. اندک اندوختهای هم اگر باشد، در این تقابل، میسوزد و بر بادِ فنا میرود.
میگویند که با "حلوا حلوا کردن دهان شیرین نمیشود". همانگونه که با ائتلافهای آبکی و نمایشی راه انداختن هم، مشکل اساسی ایران و ایرانی حل نخواهد شد.
آلترناتیو کیست؟
درآشفته بازاری که دستفروشها هم قورباغه رنگ کرده و میخواهند بهجای قناری غالب کنند، بهترین راه برای شناختِ نیروی اصلی، گوش دادن به زوزههای گرگهای پاچهورمالیدهٔ حاکم است.
هیچکس جز نیروی حاکم، نمیتواند با زبان و بیان اشهد خودش، اینگونه مستأصل، با جیغوداد، از آنکه ناقوسهای مرگش را به صدا درآورده، گاه با عربده و گاه با ترسولرز و گاه با دشنامهایی که حتی بعضی از رسانههای خودیشان هم ناچار به سانسور کلمات قبیح آن هستند، نام نبرد.
نیرویی که چهل سال از پا ننشسته. "یکی به میخ و یکی به نعل" نزده با این امید و آرزو که ناگهان "دری به تخته بخورد" و "تغاری بشکند و ماستی بریزد" تا جهان به کامش گردد.
چهل سال قید تعطیلی و استراحت و خواب راحت را زده است تا برای یکلحظه هم که شده، یقهٔ چرکین آخوندها را رها نکرده باشد.
سازماندهی کرده و تشکیلاتش را منسجم نموده و به این، چشم بر هم زدنی حتی نیندیشیده که "چو فردا رسد، فکر فردا کنیم". در گرماگرم نبرد و جنگی بهغایت نابرابر در تقابل با هیولای آدمخوار، برنامههایش را هم برای آینده آماده کرده و در
"دَه ماده" در معرض دید عموم قرار داده است. با خونش هم پیشاپیش پای واژه واژهاش، امضا زده است.
از تمامی توفانهای سهمگینِ حوادث و شعلههای خانمانسوزِ دشمنان رنگارنگ، بهسلامت و سرافرازی عبور کرده و حالا پیشقراولان و طلایه دارانش دارند در خیابانهای قیام و انقلابی نوین، همانند الماسی صیقلخورده میدرخشند و حماسه میآفرینند.
این همان درخت است. باریشههای گسترده در دشتهای پهناور ایرانزمین، که هیچ توفانی یارای از جا کندنِ آن نیست. با سایههای گسترده بر سر تمام مردم و سرزمینی که ایرانش نامیدهاند.
میخواهد میوهاش " آزادی " را بین تمامی فرزندانش، کرد و لر و ترک و عرب و بلوچ و ترکمن و فارس، به مساوی و عدالت تقسیم نماید و چنین خواهد کرد. در سایهٔ همین درخت تناور و ریشهدار در تاریخِ معاصر میهن، ایران آباد و آزاد خواهد شد.