جهش هر ستاره دنباله دار برایم همیشه تداعی عروج روح کسی به ستاره موعود خود پس از مرگ است از بس از کودکی به من گفتند، در آسمان بالادست، هرکس برای خود ستاره ای دارد که روح او پس از جدایی از جسم به آن سو پرواز و برای ابد آنجا جاخوش میکند.
حالا اما که گاهی شبهای روشن آسمان به اختران خیره میشوم و هیچ ستاره ای از جا نمیجنبد، دچار وسوسه اندوه میشوم که این ستاره ها به کسی تعلق یا تعلق خاطر به هیچ کس ندارند و اگر هم به احتمال کسی را از آن خود روی زمین دارند لابد جاودان و نامیراست که به سوی ستاره خود پر نمیکشد.
در کش و قوس سرنوشت، روزی اما من به تصادف سرگذشت مردی را شنیده و بعد درباره اش کمی خواندم که در هفت آسمان ـ نمیدانم ـ اما در خطه ای از خاک جهان اگر میخواست صدها ستاره یا نشان درخشان داشت با اینهمه خودخواسته و با گزینش سرنوشت خاص خویش حتی از لذت تماشای شکوه آسمان شبانه و پرواز اختران شوخ چشم بازیگوش نیز حذر نمود تا با چشمان تیزبین باز، سرنوشت سوگناک نسلی را شهادت دهد که هیبت هولناک ” سایه خدا “ و شحنه ها در سایه سالها همراهی استعمار و ارتجاع، بارها و بارها خروش آزادی و عدالتجویی آنان را در گلو شکسته و هر زمزمه خاموشی را فرونشانده بود تا در سکوت خوفناک ” جزیره ثبات و آرامش “ نظم بی نظمی آن بهم نریزد.
در پیچ و تاب تاریخ سوگوار وطن زخم دیده فرتوت و در سیاهی آسمان آن اما ناگهان حلول اختری تابان چون شهاب سوزان، سیاهی شب ترسناک را سوخت و شکست و من که از ظهور این ستاره به تصادف آنهم دیر و از دور شنیده و آگاه شده بودم از اینکه آدمها را نه با صفت با یا بی خدا بلکه بر متن حضور و تمرکز آنان بر مسیر تکامل انسان و بهبود شرایط اجتماعی همگان میسنجد، افزوده شادمان دچار شگفتی و تحسین شدم که خدایش نیز در مصاف با خدای دست آموز پسندیده شاهان جنایتکار که خود را سایه او مینامیدند و خدای مسخ شده شیخان شیاد که خود را نایب او میدانستند، سخت آشفته و برافروخته و در برج عاج نیز ننشسته تا شقاوت پیشه در مسجد و کنیسه و معابد به کشتار پیروان ادیان دیگر و دگراندیشان حکم دهد، بلکه همگان را یکجا به حمایت از محرومان و ستمدیدگان حکم نموده تا هنگامه و هیبت ” مرگ ظالمان “ فروریخته به آخر برسد و با آنکه بخوبی و آزمودگی صعوبت راه را که نه کوتاه و آسان بود، سنجیده و میدانست با اینهمه اما خویشتن و یارانش با چنان سلاح آرمانی و ایمان قلبی آراسته و در آن قدم نهاده بودند که از آن پس همگی و پس از نیم سده گذر طولانی سخت نیز اینک بیشماران هنوز راه سنگلاخ پیش رو را با توشه آرمان و یقین به تحقق آن درنوردیده و پیش میتازند که بزودی روزی” فریاد انتقام خلق “ بسا رساتر از قبل، سلطنت فقیه خون آشام پلید را نیز چون سلف ” عاری از مهر “ او درهم کوبیده و دنیایی عاری از ستم و ظلم برپا سازند.
حالا اما که گاهی شبهای روشن آسمان به اختران خیره میشوم و هیچ ستاره ای از جا نمیجنبد، دچار وسوسه اندوه میشوم که این ستاره ها به کسی تعلق یا تعلق خاطر به هیچ کس ندارند و اگر هم به احتمال کسی را از آن خود روی زمین دارند لابد جاودان و نامیراست که به سوی ستاره خود پر نمیکشد.
در کش و قوس سرنوشت، روزی اما من به تصادف سرگذشت مردی را شنیده و بعد درباره اش کمی خواندم که در هفت آسمان ـ نمیدانم ـ اما در خطه ای از خاک جهان اگر میخواست صدها ستاره یا نشان درخشان داشت با اینهمه خودخواسته و با گزینش سرنوشت خاص خویش حتی از لذت تماشای شکوه آسمان شبانه و پرواز اختران شوخ چشم بازیگوش نیز حذر نمود تا با چشمان تیزبین باز، سرنوشت سوگناک نسلی را شهادت دهد که هیبت هولناک ” سایه خدا “ و شحنه ها در سایه سالها همراهی استعمار و ارتجاع، بارها و بارها خروش آزادی و عدالتجویی آنان را در گلو شکسته و هر زمزمه خاموشی را فرونشانده بود تا در سکوت خوفناک ” جزیره ثبات و آرامش “ نظم بی نظمی آن بهم نریزد.
در پیچ و تاب تاریخ سوگوار وطن زخم دیده فرتوت و در سیاهی آسمان آن اما ناگهان حلول اختری تابان چون شهاب سوزان، سیاهی شب ترسناک را سوخت و شکست و من که از ظهور این ستاره به تصادف آنهم دیر و از دور شنیده و آگاه شده بودم از اینکه آدمها را نه با صفت با یا بی خدا بلکه بر متن حضور و تمرکز آنان بر مسیر تکامل انسان و بهبود شرایط اجتماعی همگان میسنجد، افزوده شادمان دچار شگفتی و تحسین شدم که خدایش نیز در مصاف با خدای دست آموز پسندیده شاهان جنایتکار که خود را سایه او مینامیدند و خدای مسخ شده شیخان شیاد که خود را نایب او میدانستند، سخت آشفته و برافروخته و در برج عاج نیز ننشسته تا شقاوت پیشه در مسجد و کنیسه و معابد به کشتار پیروان ادیان دیگر و دگراندیشان حکم دهد، بلکه همگان را یکجا به حمایت از محرومان و ستمدیدگان حکم نموده تا هنگامه و هیبت ” مرگ ظالمان “ فروریخته به آخر برسد و با آنکه بخوبی و آزمودگی صعوبت راه را که نه کوتاه و آسان بود، سنجیده و میدانست با اینهمه اما خویشتن و یارانش با چنان سلاح آرمانی و ایمان قلبی آراسته و در آن قدم نهاده بودند که از آن پس همگی و پس از نیم سده گذر طولانی سخت نیز اینک بیشماران هنوز راه سنگلاخ پیش رو را با توشه آرمان و یقین به تحقق آن درنوردیده و پیش میتازند که بزودی روزی” فریاد انتقام خلق “ بسا رساتر از قبل، سلطنت فقیه خون آشام پلید را نیز چون سلف ” عاری از مهر “ او درهم کوبیده و دنیایی عاری از ستم و ظلم برپا سازند.