۱۳۹۶ بهمن ۱۲, پنجشنبه

حمید اسدیان: شمه ای از خروار- درباره خوکچه ای که به جهنم سلام گفت!


قسمت آخر
خائنان، مطرودان،

درهم شکسته و،حقیر.

با تاول زخم نهفتة یهودا در روح،

و غربیلهای برای آن کس که دشنة خونچکان را

با آستین سفیدش پاک میکند،

گونه های سرخ از غازة بی شرمی را میآرایند.


این وضعیت دوگانه یغمایی ادامه داشت. ما هم استقبالی از تشدید وضعیت او نمی کردیم. برای شخص من مشخص بود که با حادتر شدن وضعیت یغمایی اهل کشیدن و تحمل نیست. تا این که یکبار دبه کرد که من زنم را می خواهم! برادر مسعود ما را صدا کرد و ازخواهر مجاهدم درخواست کرد به او کمک کند و به خانه و زندگی با یغمایی بازگردد. من آنجا شاهد بودم که آن خواهر بزرگوار چه فشار هولناکی را تحمل می کند. ولی فقط به خاطر خواهش برادر مسعود بود که پذیرفت و به خانه بازگشت. چندی بعد جنگ اول آمریکا با عراق شروع شد. ستاد تبلیغات تعطیل شد و ما به ارتش آزادیبخش منتقل شدیم. البته یغمایی در همان پایگاه بدیع زادگان ماند و ما به ارتش رفتیم. من در قسمت ترابری و تدارکات و لجستیک خودروهای ارتش مسئولیت چند سوله بزرگ را داشتم و مشغول بودم که یک روز با عجله صدایم کردند و گفتند باید به «بدیع» بروم. به شدت نگران بودم و بالاخره با ماشین پیک مخصوص که از بدیع آمده بود خودم را به آنجا رساندم. گفتند اسماعیل دیشب با همسرش دعوایش شده و خواسته او را کتک بزند و آن خواهر شبانه فرار کرده است. داشتم دیوانه می شدم. این دیگر چه فضاحتی است؟ بعد برادر مسعود صدایمان کرد. از احوال یغمایی پرسید و یغمایی شروع به گریه و زاری کرد. بدون این که اشاره ای بکند به جریان کتک زدن و فرار همسرش. برادر مسعود گفت بیا برو به خارج! یغمایی که فهمید دیگر زمان اخراجش فرارسیده گفت نمی روم. برادر گفت حتی اگر فکر می کنی که اروپا محیط مناسبی نیست بیا بفرستیمت به کانادا. گفت نمی روم. در این جا برادر مسعود با نگاهی که آتش به دل همه ما زد گفت:‌ ببین اسماعیل من مسئول ارتش آزادیبخش هستم! الان بچه هایمان در کفری گیر افتاده اند و هر لحظه امکان حمله نیروهای رژیم وجود دارد. خدا را خوش می آید که وقت صرف این قبیل مشکلات بشود؟ همه حاضران، از جمله خود من، داشتیم دیوانه می شدیم. برادر مسعود گفت خوب بیا برو پیش حمید در اشرف باش تا ببینیم چه می شود. قبول کرد؛ و با من راهی اشرف شد و در قسمت ترابری کاری به او دادم تا سرگرم باشد. از آن زمان تا همین لحظه که این خاطره را می نویسم من هیچگاه نتوانسته ام از مظلومیت نگاه برادر مسعود رهایی یابم و هر بار که آن همه بزرگواری و مظلومیت را به خاطر آورده ام تمام کارهایم تعطیل شده اند. گیج و مات و منگ به این فکر کرده ام که اگر یغمایی دهشاهی صداقت داشت این برخوردها را فراموش می کرد؟ که حالا بیاید این گونه لجن پراکنی نسبت به برادر مسعود بکند؛ و این شعر نزار قبانی به یادم آمده است که:
در شهر غبار چه تفاوتی است
میان تصویر یک شاعر و یک دلال؟
و راستی مگر یغمایی اندکی و فقط اندکی شعور و معرفت داشت که این چیزها را بفهمد؟ در عوض نوشته است:‌ «. انقلاب ایدئولوژیک در محتوا به نظر من چرخش کامل بود به طرف نوعی ولایت فقیه و تمرکز قدرت تام و تمام در دست یک نفر یعنی رهبری خاص الخاص... است» و به یاد آورده ام داستان خر عیسی را که سعدی چه حکیمانه درباره اش گفته است هرچند به مکه برده شود «چو بیاید هنوز خر باشد». اتفاقا نقطه خیانت یغمایی هم همین است. من اصلا تعجب نمی کنم که کسی مخالف و حتی دشمن مسعود باشد. مسعود خودش بارها به طنز و جد به افرادی مانند همین یغمایی می گفت و بر روی تابلو هم می نوشت که «مرا نکشید و نفروشید»! حرفهای دیکته شده اطلاعات و انجمن نجات هم برای من جدید نیست. آن چه جدید است ابعاد نمک نشناسی خائنانه یغمایی آن هم در مورد کسی مثل برادر مسعود است که او را همیشه حفظ و حراست می کرد به حدی که اعتراض سایرین برانگیخته می شد.
به هرحال این قضایا همچنان ادامه داشت. تا این که بالاخره یغمایی تا حدی تعیین تکلیف کرد و از خیر مجاهد شدن گذشت؛ اما باز هم همان کسی که می خواست به کانادا بفرستدش او را رها نکرد. او را به عضویت شورا پذیرفت اما سقوط آغاز شده بود. پروسه مسخ رفته رفته شتاب گرفت؛ و همان شد که سعدی حکیمانه گفته بود. مسخ شده را اگر در دریای هفت گانه بشویندش پلیدتر می شود.
اما افسوس که عضویت یغمایی در شورا هم زود گذر بود و دردی را دوا نکرد. من عمدا نمی خواهم در اینجا وارد پروسه خروج او از شورا و پشت کردن کامل او به مقاومت بشوم؛ اما هرگاه لازم باشد در مورد تمام جزئیات آن آماده شهادت دادن هستم. چون از نزدیک شاهد بودم و از مدتی قبل از بیرون رفتن او هم حرفهایی شنیده بودم و حتی خودش از روابطش با زنان متعدد از ملیتهای مختلف چیزهایی به من گفته بود (یغمایی شمه ای از این قبیل ارتباطات را در نوشته ای بی سر و ته به نام «قصه جام» که بالکل فاقد ارزش ادبی است نوشته و منتشر کرده است) حتی گفته بود از یک خانم ژاپنی یک پسر پیدا کرده است. من هم به عنوان مسائل شخصی و فردی او نه به کسی چیزی گفته بودم و نه برایم اهمیت داشت... اما بعد با تلخکامی و حیرت بسیار با یک فقره پنهان کاری و نارو زدن روبه رو شدم. این را فقط از این بابت اشاره کردم که گواهی بدهم علت استعفای یغمایی از شورای ملی مقاومت برخلاف آن چه که الان مدعی است اختلاف عقیده نبوده است. قضیه یک فرار به جلو در واکنش به خیانت به اعتماد بی دریغی بود که نثار او شده بود.
بگذریم ...برای ما بسیار روشن بود که او در بیرون از مجاهدین و شورا وضع بهتری نخواهد داشت. مرحله ای شروع شد که اهالی کرگدن شده یواش یواش زیبایی های کرگدن را کشف می کردند و اندر اوصاف آن داد سخن می دادند! و این بود که یک دفعه یغمایی شد پژوهشگر تاریخ و شاعر و محقق و نویسنده تا در دست توابهای هفت خط و هفت رنگ بگویند آن چه را استاد ازل از اتاق مبارزه با نفاق وزارت اطلاعات مخابره می کند.

خائنان! با خنازیری از لعنت بر گلو
و تفالة قانقاریایی بر دل
از زقوم حسادتها و حقارتها مینوشند
و در انبانههای حسرت خود
جذام و برص را پنهان کردهاند.


مسیر خائنان یا راه طی شده به جهنم
با این که می شود در مورد لاطائلات یغمایی بسیار سخن گفت اما بهتر است از آن بگذریم و به مسیر پیموده منتهی به دوزخ یک خائن مسخ شده بپردازیم. آشنایی با این مسیر انحطاط بیشتر به درد مان می خورد.
در اولین گام یغمایی به سراغ چیزی رفت که خودش «عشق و عواطف انسانی» نامیده بودش. او انتظار داشت همسر سابقش نیز مثل خودش دنیای مبارزه و انقلاب را ترک کند؛ اما آن خواهر بزرگوار تصمیم خود را گرفته بود. می خواست به هرقیمت به مبارزه اش ادامه دهد و بر سوگند وفایش با خلق و انقلاب استوار بماند. قبول چنین واقعیتی البته برای یغمایی بسیار دشوار بود. در دستگاه ذهنی و ارزشی او زن موجودی بود تحت تملک مرد. نه قدرت تصمیم گیری دارد و نه توان انتخاب راه و مسیری تازه را. از این نظر یغمایی در اولین قدم سوگندهای خود را فراموش کرد و بعد از پشت کردن به سازمان با کینه ای حیوانی به لجن مال همسر سابق خود پرداخت. نوشته بی سرو تهی را سر هم کرد که اسمش را «قصه جام» گذاشت ولی در واقع یک کینه کشی مبتذل بود که حتی سر و صدای دوستان خودش را هم در آورد. او در این نوشته به کابوسها و خاطراتش از چند فاحشه که به صورت واقعی با آنها رابطه داشته، می پردازد و... افسوس که حرمت خواهر مجاهدم اجازه نمی دهد که بیش از این در باره این لجن نامه بنویسم. کینه جوی افسار گسیخته در یک جنون گاوی تمام دعاوی «عاطفی ـ انسانی» خود را فراموش کرده و او را همطراز زنان آن چنانی قرار داده بود. چیزی هم که در این میان مطرح نیست و نمی تواند باشد انتخاب آگاهانه آن زن است! از این دیدگاه «زن» اصولا موجودی نیست که تصمیم دیگری بگیرد. همیشه در طول تاریخ برایش تصمیم گرفته اند و حالا هم یک عده پیدا شده اند و از این حرفهای «بد بد» می زنند و در دهان او می گذارند که چه نسبتی به مردی که دیگر نمی خواهد «مالک» ش باشد بدهد. به یاد می آوریم که خانم اینگه بورگ باخمن گفته بود فاشیسم در ابتدا از رابطه بین یک مرد و زن آغاز می شود و نه با پرتاب اولین بمبها!
به هرحال بعد از مدتی بامبول دیگری از طرف وزارت اطلاعات علیه مجاهدین علم شد به نام قتل های مشکوک در اشرف. وزارت خبیثه قصد داشت به هرچیزی بیاویزد تا مجاهدین را در سنگر مقاومت شان در اشرف منحرف، سست و مردد کند؛ بنابراین الم شنگه ای به همین نام به راه انداخت. اینجا بود که ناگهان یغمایی در حالی که ازدواج مجدد هم کرده بود به عنوان امدادرسان غیبی آنها هوس کرد از همسر مطلقه ۲۰ سال پیش خبر بگیرد! راستی او کجاست؟ سناریو به اندازه ای ابلهانه بود که مرغ پخته را هم به خنده وامی داشت. باید مجاهدین توضیح می دادند که «خانم اکرم حبیب خانی» که مادر فرزند آقای اسماعیل یغمایی بوده است و در اشرف بوده و اکنون سالها است که خبری از او نیست کجاست؟» راوی داستان هم این بوده که یک نفر! به فرزند ایشان گفته است مادرت مرده! و آقای یغمایی «دلواپس» است و آمده توضیح می خواهد! و معلوم هم نیست که مجاهدین چرا باید به ایشان توضیح بدهند؟ یغمایی این بار نوشت که گزارشهایی از وقوع قتلهای مشکوک در اشرف منتشر شده و مجاهدین باید به من توضیح دهند که اکرم حبیب خانی (مادر فرزند من) کجاست و چه بلایی سرش آمده است؟
راستی ایشان «وکیل و وصی» چه کسانی است که خونخواه مجاهد عاقل و بالغی شده که سالهای سال است مسیری متضاد با «همسر سابق» خود انتخاب کرده است؟ این کشاکش بالاخره به آنجا منتهی شد که خواهر مجاهد اکرم حبیب خانی ناگزیر به نوشتن جزوه ای به نام «شرافت به یغما رفته» پرداخت و در آن توضیحات مبسوطی درباره توطئه وزارت اطلاعات در این مورد نوشت. به این وسیله تمام تهمت ها و فشارها خنثی شد و یغمایی رو سیاه تر از همیشه رسوا گردید.
هنوز از این قضیه چندی نگذشته بود یک باره یغمایی خواب نما شد که آی مال و منال همسر جدید من دارد به باد می رود و خانه اش دارد حراج می شود و... و من (یعنی یغمایی) در این زمینه «تا آخرین نفس هستم»!
در این وسط جار و جنجال یغمایی معنایی کاملا بودار داشت. به ویژه آن که ادعاهای سخیف و مضحک تعداد دیگری از عوامل وزارت خبیثه هم به آن اضافه می شد. این در شرایطی بود که رژیم در پاتک به حکم منع تعقیب و تبرئه کامل مجاهدین و شورا در پرونده ۱۷ ژوئن، فردی را هم به شکایت و دادخواهی آورد که متعاقبا معلوم شد مدتهاست مرده است!
به هرحال این توطئه نیز با شکست کامل مدعیان روبه رو شد؛ اما بعد از آن نیز یغمایی و همگنان پیشانی سفیدش هر از چندی بامبولی در می آورند تا ما را به راه دیگری که داریم بکشانند؛ اما ما آموخته ایم که به هر قیمت که شده هدف را فراموش نکنیم. هدف هم یک چیز رویایی و رمانتیک نیست. هدف «کل نظام» است. به هرقیمت و بهایی که لازم است بپردازیم؛ و در این مسیر به قول شادروان شاملو حتی از «ناتوانی» هایمان هم شمشیری علیه دشمن می سازیم؛ بنابراین خیال یغمایی و تمام پیشانی سفیدهایی همچون او راحت باشد. همانطور که تا همین جا به هرقیمتی شده راه را ادامه داده ایم باقیمانده راه را هم خواهیم پیمود؛ و باز هم به گفته هم شاملوی بزرگ «مگر بدون اعتماد به پیروزی هم می توان به جنگ دشمنی رفت؟».


دوستان!
شعر را چه سود اگر نتواند اعلام قیام کند؟
اگر نتواند خودکامگان را براندازد؟
شعر را چه سود اگر نتواند آتشفشانها را
به طغیان وادارد آن زمان که نیازش داریم؟
شعر را چه سود اگر تاج
از سر شاهان قدرتمند این جان بر نگیرد؟

(از شعر گزارشی بسیار محرمانه از سرزمین مشت ـ نزار قبانی)

تحریف مبارزه ضدارتجاعی به مبارزه ضد مذهبی


یغمایی در آخرین کلیپی که در یوتوب گذاشته خطاب به برادر مسعود گفته است:‌ «شما در پیام تان از حضرت معصومه و امام رضا صحبت کرده اید بگذارید بگویم که مذهب درجامعه ایران تمام شده است و شما اگر بخواهید ادامه دهید باید این خرافات را کنار بگذارید و...» و سپس به یک شکرخوری بسیار بزرگتر از دهانش در مورد پیامبر اسلام و حضرت علی پرداخته که:‌ «به نظر من شما واقعیت اسلام را نمی بینید به دلیل این که در مدار جاذبه هستید و گرنه هیچیک از اعمال پیامبر اسلام و امام اول شیعیان قابل دفاع و توجیه نیست. محمد حنیف نژاد نیز علیرغم همه فداکاریهایی که کرد دراین مدار جاذبه قرار داشت و نتوانست از آن خارج شود».
تا آنجا که به محتوای حرف این قبیل پژوهندگان مربوط می شود باید بگوییم که حرفهای یغمایی و همگنان او مطلقا هیچ «چیز» تازه ای ندارد. در هفتاد سال پیش علی دشتی که دست برقضا علاوه بر رابطه با انگلیسیها از مداحان رضا شاه هم بود و برایش می نوشت:‌ «ما اعلیحضرت پهلوی را تنها یک نفر پادشاه خود نمی دانیم بلکه او را مظهر ایدئال ملی خودمان می دانیم...» کتاب «۲۳ سال» را نوشت. این کتاب بسیار پر و پیمان تر از تمام اباطیل یغمایی و همگنان او است؛ یعنی امثال یغمایی که در سپتیک تخیلات خود از اکتشافات جدید خود سرمست هستند هر چه در مورد زندگی پیامبر اسلام و قرآن و اسلام بگویند به گرد پای کتاب دشتی نمی رسد؛ اما همانطور که رابطه مستقیمی وجود دارد بین «مظهر ایدئال ملی» دشتی و لاطائلاتش در مورد اسلام و پیامبر در مورد یغمایی هم بین آن همه «درود بر شاه» گفتن ها و اعلام پشیمانی (مودبانه اش را نوشتم) از مبارزه با شاه و ساواک رابطه مستقیمی وجود دارد. کما این که یغمایی در همین آخرین کلیپش گفته است:‌ «به نظر من اسلام سیاسی و جمهوری دمکراتیک اسلامی مرده است و دیگر هیچ نقشی در ایران ندارد و آینده ایران یک نظام سکولار و دمکرات است». این پیش بینی یغمایی فقط یک جمله «جاوید شاه» کم دارد که امیدواریم به زودی آن هم رفع شود. نوشته ها و استدلالات کشاف اپورتونیستهای چپ نما علیه دین و مذهب در چهل و چند سال پیش نیز یادمان نرفته و در این زمینه هم یغمایی دیر آمده است!
پرداختن به این نکته از این نظر حائز اهمیت است که توجه کنیم این ضدیت هیستریک با مذهب و جایگزین کردن آن مبارزه با ارتجاع یکی از ویژگی های عملی بریدگان و خائنان این چنینی است. وقتی مجاهدین با دریای خون و رنج و رزم رژیم خمینی را به اینجا رسانده اند و وقتی خمینی کارهایی کرده که حتی منتظری می گوید باعث چندش مردم از ولایت فقیه شده است، بد و بیراه گفتن به پیامبر اسلام و حضرت علی و دین مذهب مجاهدین همراه با دور زدن خمینی و دم تکان دادن برای رژیم و انجمن نجاتش نه فقط خرجی ندارد بلکه موجب در آمد است. هریاوه سرایی می تواند عربده بکشد و یاوه ها را نشخوار چند باره کند. آن چه که هزینه دارد و «جیز» می کند شعار «مرگ بر خمینی» است. این شعار است که مجاهدین باید بهایش را بپردازند و صدتا صدتا جلوی جوخه مرگ لاجوردی و گیلانی قرار بگیرند تا برای همیشه در تاریخ ایران شعار «مرگ بر شاه سلطان ولایت مرگت فرارسیده» ثبت شود. فراموش نکنیم که این شعار در حالی که هنوز سه سال از حاکمیت «امام» ی که ۵ میلیون نفر به استقبالش رفتند نگذشته بود توسط میلیشیای جوان مجاهد در خیابانهای تهران به ثبت رسید. وای کاش این قبیل پژوهندگان کودن تاریخ ذره ای شعور، و البته شرف میداشتند تا فرق اسلام خمینی و مجاهدین را فهم کنند. خانم بتانکورت که مدت ۶ سال و نیم از عمرش را در اسارت به سر برده بعد از آشنایی با مجاهدین در یک گردهمایی همبستگی با مردم فرانسه و یادبود قربانیان حملات تروریستی در پاریس در ۳۰ آبان ۹۴ گفت: فکر می‌کنم امروز کافی نیست که بگوییم، این اسلام نیست. به‌نظرم مهم است روشن باشد و گفته شود که این ضد اسلام است، برداشت دیگری از اسلام نیست، بلکه ضد اسلام است و از این ایده باید به‌صورت دینی دفاع کرد و آن‌را مورد بحث قرار داد، آن هم با استدلال‌هایی که بتوانند در برابر استدلال‌های افراط‌گرایان پاسخگو باشند
چرا این مسأله اهمیت دارد؟ زیرا اگر ما این کار را اینجا انجام ندهیم، یعنی در فضای دموکراسی، در نتیجه مجبوریم تنها برداشت از اسلام را بشنویم، یعنی برداشت رژیم ایران، برداشت عدم برابری زنان، اعمال مذهب بر سیاست، طرد، خشونت، (اقدامات) خودسرانه و قضاوت کور است و به همین خاطر باید از اینجا گفت، در اینجا، در فرانسه، یک اسلام دموکراتیک وجود دارد تا در برابر اسلام حکومت مذهبی (رژیم) ایران قد علم کند.
از این‌رو برای من خانم رجوی، (صادقانه فکر می‌کنم)، شما که در فرانسه قربانی این اسلام افراط‌گرا هستید و کتابی نوشته‌اید تا توضیح بدهید، چرا این اسلام نیست، شما که برابری زنان را در جنبشتان به یک اولویت تبدیل کرده‌اید، شما که اعتقاد دارید می‌توان در یک جامعة اسلامی در دموکراسی و در یک حکومت مبتنی بر جدایی دین و دولت زندگی کرد، شما که سال‌هاست به این مسأله فکر می‌کنید، شما صدایی هستید که ما باید بشنویم. ما به تفکرات شما نیاز داریم، به الگوی شما نیاز داریم، به الگوی همة کسانی که امروز در اینجا با شما هستند نیاز داریم، کسانی که مبارزة خود را از دیروز یا از جمعه ۱۳ نوامبر شروع نکرده‌اند، بلکه از زمان اشرف و البته بسیار قبل از آن مبارزه می‌کرده‌اند. شما ایرانی‌هایی که هنوز در خودتان عطش یک ایران آزاد و مبتنی بر برابری زن و مرد را دارید، این برای ما به‌عنوان فرانسوی مهم است که بدانیم، در جهان اسلام و در میان مسلمانان فرانسه، برابری زن و مرد ارزشی است که از آن دفاع می‌شود. ما به این نیاز داریم، چرا؟ چون اگر پرچم‌های آزادی، برابری و برادری را زمین بگذاریم، خودمان را رها کرده‌ایم و آن‌چه به‌عنوان نوری در جهان نمایندة آن هستیم بر زمین می‌افتد. فکر می‌کنم که ما اجازه نداریم به تفرقه بیفتیم. ولی برای متحد بودن، ما باید با شجاعت بسیار زیادی متحد بشویم، زیر پرچم خوبی در برابر بدی»

لوث کردن ارزشهای انقلابی
 وقتی یغمایی می نویسد یا می گوید:‌ «کلمه مجاهد قریب به ۳۵ سال است که بهانه کشتار همه کسانی است که نفسی برمی آورند» و یا «از نظر من سازمان مجاهدین الان با یک بحران ایدئولوژیک روبه رو است و علت همه بریدنها از شما در همین بحران ایدئولوژیک است» هیچ فرقی با آن تواب تشنه به خون و هار ندارد که بی دنده و ترمز می گوید:‌ «فرقه رجوی مطلقا در جبهه خلق قرار ندارد»؛ و فراموش می کند که ۴ سال قبل خودش مدعی شده بود: «من عمیقا از مبارزات مجاهدین خلق علیه تمامیت نظامی جمهوری اسلامی حمایت کرده و از همراهی و مساعدت به هرنیرویی که برای سرنگونی و اسقاط این رژیم تلاش کند دریغ نخواهم کرد ـ ایرج مصداقی در گزارش ۹۲».
به هرحال هردو قاطر بارکش یک گاری هستند که یکی می گوید: «...از نظر من فرح پهلوی یک موی گندیده اش می ارزد به صد تای مریم رجوی...»(یغمایی که ادبیات خوانده است به «گولو گولوی هار» بگوید مو که گندیده نمی شود!) و این یکی قاطر پاسخ می دهد:‌ «محمد رضاشاه و فرح پهلوی بسا مترقی تر از اپوزیسیون اقای رجوی و بانو هستند». اصلا هم نباید فریب زرورق حرفهایشان را خورد که یکی می گوید: «من گروه خونم با سلطنت نمی خواند» و دیگری که خود را «حقیقت جو» می نامد. هر دو خائن به خلق و انقلاب هستند و فضاحت قضیه صریحتر از این است که قابل پوشش باشد. اصل حرف همان است که جای دیگر درباره شاه خائن نوشته یا گفته است: «هر وقت می رفت توی آمریکا شوروی فرش سرخ می انداختند. سرود ملی می نواختند با کالسکه طلا این ور اون ور می بردند. ایرانی یک غروری داشت پاسپورتش از پاسپورت اروپائی ارزشمند تر بود»؛ و البته این روی سکه وادادگی مفرط و مفلسی فلاکت بار این جماعت است. روی دیگر فحاشی نسبت به مجاهدین و مقاومت است. یغمایی در این زمینه روی دست تواب هار بلند شده است که خطاب به رهبری مجاهدین می گوید: «الان کیسه های خون خواهر و مادر و پدر مادر ما رو شونه هاتونه و مشغول معامله و زندگی خودتون هستید. آن هم با کثیف ترین دیکتاتورها. می خواهید آزادی را به ارمغان بیاورید. اگر این آزادی است با این تفکر با این پایه های ایدئولوژیک تف به این آزادی». آن تواب رسوا و بی آبرو هم در تحقیر مجاهدین پایدار در اشرف و لیبرتی گفته بود:‌ «یک مشتی بیمار در سن ۶۰ سالگی به سر می برند در آلبانی چندین هزار کیلومتر مریض بیمار روحی بیمار بعضی هاشون کنترل ادرارشون را ندارند بعد ادعا می کند که اینها بروند کنترل دست بگیرند این آدم باید مالیخولیا داشته باشد چه رسد که نقش دن کیشوت هم پیدا کرده است» از هیچ جلاد و بازجو و شکنجه گری چنین شقاوتی را شنیده یا دیده اید؟ هرگز! این همه لوث کلمات و ارزشها از عهده خائنان برمی آید و بس. آن همه نه هر خائنی؛ و نه خائنانی که سرشار از کینه و بغض هستند. بلکه اضافه برهمه اینها خائنانی که طی سالیان تمام سوز شده اند و دیگر هیچ حرفی برای گفتن ندارند.
اما گذشته از این حرفها وقتی یغمایی چنین افسار پاره می کند یک ارزش را قربانی می کند. ارزش مقاومت. لوث کردن ارزشهایی است که مقاومت تا به حال با تمسک به آنها طی طریق کرده، از آن الهام گرفته و به مدد همان ارزشها سنگینی یک مبارزه را بردوش حمل کرده است. به راستی چه کسی یا چه جریانی در بحران است؟ و این سمپاشی نسبت به مقاومتی که روز به روز آینده تابناک تری می یابد به نفع کیست؟ یغمایی و همپالگی هایش که فاشیستی ترین عقاید را درباره مجاهدین و مقاومت ایران دارند هیچ مأموریتی جز ناامیدی و پاشاندن یأس ندارند؛ و مثل موریانه به بدنه مقاومت و مجاهدین می افتند تا آرمانها را مخدوش و غیر قابل دسترس و مقاومت را بیهوده معرفی کنند. نگاهی به موضعگیری های این جماعت در مورد «اشرف» بیندازید. آنها «به فرموده» با قلمهای زهرآگین و زبانهای مسموم خود به رذیلانه ترین وجهی احلام آخوندها را تبلیغ می کردند و همواره به مجاهدین ایراد می گرفتند که مقاومت بیهوده است و باید اشرف را ترک کرد. البته آنها هرگز پاسخ نمی دادند که اگر مجاهدین با دست خالی در برابر سلاح آتشین و تانک و نفربرهای مالکی و قاسم سلیمانی نمی ایستادند به کجا باید می رفتند؛ زیرا که روشن بود جایی جز عبای ملاها وجود نداشت؛ اما از نظر یغمایی و همگنان دور و برش این مقاومت قهرمانانه که در تاریخ مقاومت در سطح جهانی بی مانند بوده است بی ثمر و ناشی از خیانت رهبری آنها بوده است. آنها ریاکارانه برای مجاهدان پایدار دل می سوزاندند اما وقتی از مغزشویی آنها سخن می گفتند تحقیرآمیزترین توهین را به آنها می کردند؛ و بعد به صورت طبیعی این سوال مطرح می شد که چه کسی این مغزشویی را کرده است؟ یاوه هایی ردیف می شد گاه انسان احساس می کند با مشتی کودن و کوتوله سیاسی روبه رو است؛ اما واقعیت اصلی را فراموش نکنیم. ما با یک مشت خائن روبه رو هستیم که در انجام وظیفه خیانت خود سوگند خورده اند؛ و حتی کمر به تبرئه سرسلسله همه خائنان تاریخ، یهودای اسخریوطی، پرداخته اند. بخوانیم و برمسخ انسانهایی که روزی روزگاری «انگ روشنفکری» و «زندانی» داشتند و در دام یهودا افتادند نظاره کنیم. یکی از آنها، محمد جعفری نامی است که با نام مستعار همنشین بهار یاوه نویسی می کند. او در باره سرسلسله خائنان تاریخ نوشته است:‌ «گاهی من فکر می‌کنم اون داستان یهودا نیز اما و اگر دارد. چطور ممکن است یکی از حواریون مسیح که ازش نیکیها یاد می‌کنند آنقدر پست باشد که به خاطر سی سکه نقره که کتاب مقدس می‌گوید دوست نازنینش مسیح را به پلیس بشناساند؟ شاید، شاید یهودا میهنش را دوست داشته و درست یا نادرست راه و رسم مسیح را در ضدیت با آن می‌دیده و به همین دلیل به این نتیجه رسیده که بیایم به قیمت یهودا شدن به قیمت تف و لعنت دنیا را به خود خریدن این کار را بکنم...».
در این میان آیا برای شهیدان که به قول سارتر «ستارگان خاموشی هستند که همچنان نورشان به ما می رسد؟» حرمتی باقی می ماند؟ هرگز! از نظر امثال یغمایی شهیدان قربانی شدگانی معزشویی شده هستند که فریب جاه طلبی های یک رهبر «دیکتاتور» را خورده اند. آنها تعدادی قلیل و اندک هستند که جز به کشتن دادن خود کاری نکرده اند و تا به حال هم هیچ تأثیری برروی روند مبارزه با آخوندها نداشته اند. در برابر این خائنان چه باید گفت؟ پروفسور ژان زیگلر، نایب رئیس کمیته مشورتی شورای حقوق بشر ملل متحد، پاسخی دندان شکن به همه این یاوه گویان داده است. شمه ای از حرفهای پرفسوز ژان زیگلر را در مورد نقش استراتژیک اشرف در مبارزه برای آزادی بخوانیم تا نقش تاریخی اشرف و مجاهدان اشرفی و اتفاقا رهبری مقاومت در سالهای پایداری بیشتر روشن شود: «باید پرسید چرا اشرف این گونه رعشه به جان رژیم می اندازد؟ این رژیم تروریست که در سراسر جهان ترور می کند، رژیمی که هشتمین تولیدکننده نفت در جهان است. چرا؟ جواب این است که چه گوارا آن را فرموله کرده است. او این را در یادداشتهای بولیوی، در یادداشتهای جنگ چریکی در بولیوی مطرح کرده است، تحت عنوان تئوری کانون. می گوید اگر در جایی یک کانون وجود داشته باشد، حتی اگر به لحاظ کمیت محدود باشد، به لحاظ جغرافیایی محدود باشد، این کانون ارزشهای دموکراتیک را ساطع می کند. تشعشع ارزشهای آزادی، تشعشع ارزشهای همبستگی بین المللی خواهد بود. این برای ستمگران غیرقابل تحمل است، حتی اگر قدرتمندترین حکومت ستمگر باشد. آنها نمی توانند وجود چنین کانونی را تحمل کنند که هر لحظه مشروعیت رژیم ستمگر آنها را نابود تهدید می کند. ملاها خطر اشرف را خوب درک کرده اند».

دوزخ اما سرد

قصه است این قصه، آری، قصه درد ست
شعر نیست
این عیار مهر و کین مرد و نامرد است...
این گلیم تیره بختی ها ست
خیس خون داغ سهراب و سیاوشها
روکش تابوت تختی هاست

(اخوان ثالت شعر خوان هشتم)


اخوان ثالث شعری دارد به نام «دوزخ اما سرد» و در توصیفش گفته که لعنت آغازی است «سراپا نکبتی منفور» در خلال این وجیزه بارها و بارها به دوزخ خمینی فکر کردم و از خود پرسیدم دوزخ با آدمی به عنوان انسان چه می کند. دوزخ جایگاه مسخ شدگان است. به درجات و به اشکال گوناگون. باید رفت کتاب دوزخ از «کمدی الهی» دانته را خواند. تعبیرات قرآنی هم درباره مسخ شدگان بسیار تکان دهنده است.
چیزی که با اندکی مسامحه در قرآن مترادف خنزیر نامیده شده. در سوره مائده (آیه ۶۰) درباره انسانهایی مسخ شده که به میمون و خوک تبدیل شده اند و تأکید شده که جایگاهی زشت دارند. میمونهای تکیه زده بر منابر برایم آشنا بودند؛ اما خوکها را نمی شناختم. یا مصادیقش را نمی دانستم.
در زمانه ای که خمینی «امام» است انسان مسخ شده عنکبوت و کرگدن نمی شود. آنها تبدیل به خوک می شوند؛ و خائنان خوکچه های مفلوک و درمانده این زمانه اند.
خوکچه که می گویم نه از آن نوع حیوانی است که هندی اش مشهور است و حتی در خانه ها هم نگهداری می شود. منظورم خوک است از خانواده گرازسانان و راسته جفت سم سانان که مهم ترین خصوصیتش همه چیز خوار بودن آن است.
تفاوت خوکچه به عنوان یک حیوان با یک انسان خوکچه شده هم این است که اولی با یک جبر طبیعی خوکچه «خلق» شده و این دیگر انسانی است که خود در ادامه انتخابش، مسیری را برگزیده و در طریقی قدم زده است که بالاجبار و خواهی نخواهی از او موجودی همه چیز خوار و همه چیزگو می سازد. خوکچه ای که می گویم خوک حقیری است که زمانی انسانی بوده و حالا مسخ شده و لذا خواندن حرفهایش تهوع آور است و دیدن شمایلش نفرت انگیزتر! به قول حافظ: «گرسنگ از این حدیث بنالد عجب مدار» به صف خوکچه های منتظر ورود به دوزخ نگاه کنید. من نام یکی شان را آوردم. یکی که به دوزخ سلام گفته است!
فقها گفته اند خوردن گوشت خوک در بیابانی که خطر مرگ از گرسنگی وجود دارد حلال است؛ اما مرجع تقلید من در این مورد حکیمی است که «قیمتی لفظ دری» را به پای خوکان نمی ریزد و گفته است: «خوک همه شر و زیان ست و نحس» لذا ترجیح می دهم که بمیرم و نیم نگاهی به خوکان و خوکچه ها نیندازم.