۱۳۹۴ آذر ۲۲, یکشنبه

عکسی و درسی از «شکری»

شکرالله پاکنژاد

 
«این عکس چند روز بعد از آزادی "شکری" [شکرالله پاکنژاد] از زندان مشهد و ورود به تهران، در اوائل بهمن ماه 1357 در آستانۀ قیام مردم، توسط یکی از رفقایی که متأسّفانه نامش را نمیدانم، به احتمال زیاد در میان جمعیت تظاهرکننده، در جلوِ تئاتر شهر تهران گرفته شده شد.

او در آن روز درسی فراموش ناشدنی به من داد.
اگر درست به خاطرم مانده باشد، در اوایل بهمن ماه1357، یک شب به ما خبردادند که فردا صبح تظاهراتی آرام علیه حکومت نظامی و برای دفاع از آزادیهای دموکراتیک در جلوِ تئاتر شهر تهران برگزار می¬شود.
 صبح لباس پوشیدیم و پیاده عازم محل شدیم. در بین راه دوستان دیگری به ما ملحق می شدند. در بین این آشنایان، دختر جوانی که در یکی از شرکتهای تجاری بزرگ کار می کرد، با لباس و آرایش خاص آن زمان توجه مرا به خود جلب کرد. به شکری گفتم این خانم با این لباس و ناخنهای لاک زده چطور می-خواهد در تظاهرات شرکت کند. اگر سربازان حمله کردند، با این کفشهای پاشنه بلند، چطور می تواند فرار کند؟ بهتر است به او بگویی برگردد، یا نیاید، یا لباسش را عوض کند و بعد بیاید.
 شکری با تعجّب به من نگاه کرد و گفت: تو "پوشش اختیاری" او را زیر سؤال می بری یا واقعا نگران سرنوشت او هستی؟
 با تعجّب به فکر فرورفتم و از این که شکری یک استدلال ظاهراً "منطقی" ولی "دو آتشۀ" مرا زیر سؤال برده کمی دلخور شدم.
 طبق معمولِ همیشگی در حالی که لبخندی مهربانانه بر لب داشت، آهسته به من گفت: فکر کنم ذهن تو درگیر سؤال اوّلی است! تو جوانی و تازه از زندان بیرون آمدی. حتماً دوست داری این دختر با کفش کتانی و اُوِرکت چینی و موهای دم اسبی در این تظاهرات، که تازه مسالمت آمیز هم هست، شرکت کند و «شعارهای سرخ» سردهد. من به تو پیشنهاد می کنم سعی کنی مردم را همانطور که هستند ببینی و قبول کنی. البته اگر دنبال انقلاب مردم باشی.
 از این حرف بیشتر دلخور شدم.
 با خنده شروع کرد و گوشه یی از رویدادهای انقلاب کوبا و بهخصوص عملیات "خلیج خوکها" را برایم تعریف کرد که وقتی انقلاب کوبا توسط مزدوران و ضد انقلابیون مسلّح کوبایی از طریق "خلیج خوکها" مورد تعرّض قرارگرفت، زنان و مردان انقلابی با هر لباسی که بر تن داشتند و به خصوص زنانی که شبها در بارها و رستورانها کار می کردند، با همان لباس کار و به قول تو، "ناخنهای لاک زده و آرایش غلیظ و کفشهای پاشنه بلند"، دوش به دوش انقلابیون، تفنگ به دست گرفتند، کشته دادند و بدون نگرانی از به هم خوردن آرایش و شکسته شدن ناخنهایشان، مزدوران را به عقب راندند.
و ساعتی بعد، که باندهای سازمانیافتۀ مرتجعِ اعزامی از مراکز خاص مذهبی، در میان جمعیت انبوه تظاهرکننده، برای پایین کشیدن عکس "صمد بهرنگی"، نمایش پر فضیحتی به راه انداخته و برای توجیه کارشان به "امریه ها»ی صادره از قم، استناد می کردند، تهاجم خشمگینانه و فریادها و شعارهای همان دختر جوان در اعتراض به ظهور فاشیسم مذهبی و سیاهی که ایران را به اینجا رساند، مرا به تحسین واداشت»
(خاطره یی از «عزیز» دربارۀ برادرش، جاودانه یاد، شکرالله پاک نژاد).