۱۳۹۴ آذر ۱۶, دوشنبه

از قندچی، شریعت رضوی و بزرگ نیا تا نسترن عظیمی ـ علیرضا ملایجردی

از قندچی، شریعت رضوی و بزرگ نیا تا نسترن عظیمی ـ علیرضا ملایجردیاز قندچی، شریعت رضوی و بزرگ نیا تا نسترن عظیمی ـ علیرضا ملایجردی
یکشنبه, 15 آذر 1394 00:00

 
(به مناسبت 16 آذر)
28 مرداد تابستان 1332، در جریان کودتای ننگین و استعماری، دولت ملی دکتر محمد مصدق سقوط می‌کند. حزب خائن توده تماشاگر صحنه می‌شود تا بقول خودش نیروهایش را حفظ کند و پیشوای ملی ما را تنها می‌گذارد. بعدازآن کودتای سیاه، آخوندهای مرتجعی همچون کاشانی به پابوسی و دست‌بوسی شاه می‌شتابند،
چماق دارانی همچون شعبان بی‌مخ، در خیابان‌های تهران عربده می‌کشند و سیاسیون به کنج عافیت می‌خزند. آرزوهای مردم بر باد می‌رود و گرد مرگ بر آسمان سیاسی ایران‌زمین پاشیده می‌شود. همه‌جا سکوت است و خفقان.
«فصل‌ها فصل زمستان شد
ترس بود و بال‌های مرگ
خیمه‌گاه دشمنان پرجوش، سنگر آزادگان خاموش
کس نمی‌جنبید چون بر شاخه برگ از برگ»
در روزهای پایانی پائیز در نیمه آذرماه، ناگهان در آسمان غمزدة وطن رعدی می‌غرد و برقی می‌درخشد. 16 آذر، دانشگاه تهران می‌خروشد. دانشجویان شجاع همچون آتشی از زیر خاکستر ققنوس آزادی شعله می‌کشند. خونخواهان شهید راه آزادی وطن، دکتر حسین فاطمی به خیابان‌ها می‌ریزند. آن‌ها محاکمه رهبر ملی‌شان را بعدازآن کودتای ننگین تحمل نمی‌کنند. شاه خائن برای خوش‌رقصی در پیشگاه ارباب خود، تظاهرات دانشجویان را به رگبار میبنندد. سه دانشجوی دلیر بر خاک می‌افتند:
1-                 آذر (احمد) قندچی
2-                 آذر (مهدی) شریعت رضوی
3-                 مصطفی بزرگ نیا
48در ماه آذر، آذرها شعله می‌کشند، آذرهای بزرگ. دانشگاه آذرستان می‌شود. از آن هنگام تا به امروز، دانشگاه‌های ایران سیاسی‌ترین دانشگاه‌ها و دانشجویان ایرانی، سیاسی‌ترین دانشجویان خاورمیانه بشمار می‌روند.
در سال‌های بعد، آن هنگام که خمینی و همپالگیهای او و رفرمیست‌های بی‌عمل در لاک خود فرورفته و در مقابل سرکوب عریان شاه سر در گریبان خود فرومی‌برند، این دانشگاه است که کانون جنبش‌های انقلابی مسلحانه می‌شود. حنیف نژادها، سعید محسن‌ها، بدیع زادگان‌ها، فاطمه امینی‌ها، احمدزاده‌ها، پویان‌ها، صمدها، مرضیه اسکویی‌ها و... این ستارگان تابناک در آسمان میهن می‌درخشند و خواب را با عملیات انقلابی خود از چشمان شاه و ساواک او می‌ربایند. در سال‌های 56 و 57، دانشجویان این پیشتازان انقلاب، در هر کوی و برزن جلوداران تظاهرات علیه شاه می‌شوند. از آن خون‌های پاکی که در 16 آذر 32 در مقابل دانشگاه تهران بر زمین ریخت، شراره‌ها بپا می‌خیزد. آذرها و بزرگ نیاها در همه‌جا ریشه می‌دوانند و بچه می‌کنند. همه‌جا شهر و روستا فریاد می‌شود، قیام شعله می‌کشد و در بهمن 57 طومار رژیم شاه خائن را در هم می‌پیچد.
اما افسوس! آن انقلاب عظیم بهمن به سرقت می‌رود. خمینی این دزد بزرگ قرن، با خیانت بر اعتماد توده‌ها، دیکتاتوری دینی خود را برپا می‌دارد و در همان اولین روزهای حکومت فاسد خود، دانشگاه این سنگر آزادی را هدف حملات کینه‌توزانه خود قرار می‌دهد. بیش از یک سال و اندی باز بودن در دانشگاه‌ها را تحمل نمی‌کند. در کودتایی ارتجاعی و خونین دانشگاه و دانشجویان را به خاک و خون می‌کشد. انقلاب فرهنگی! از بهار 59 تا زمستان 62 خمینی در دانشگاه‌ها را تخته کرده و تمامی استادان و دانشجویان انقلابی را از دم تیغ شقاوت می‌گذارند. نگاهی گذرا به لیست شهدای منتشرشده از سوی سازمان مجاهدین خلق ایران، آمار تکاندهای از دانشجویان اعدام‌شده را نشان می‌دهد.
در این چندساله، آخوندهای پلید شبانه‌روز در کار بودند تا دانشگاه را به حوزه جهل و جنایت تبدیل کنند. استادان متعهد را یا شهید یا تبعید یا زندانی و یا تصفیه و خانه‌نشین و دانشجویان انقلابی را یا شهید و یا زندانی کردند. دفاتر وحدت حوزه و دانشگاه درست کردند و دست وحوش انجمن اسلامی را در دانشکده‌ها باز گذاشتند تا در صحن دانشگاه‌ها ترک تازی کنند. با این فکر باطل که دیگر دانشگاهی که بتواند در مقابل فرهنگ آخوندی قد علم کند، در کار نخواهد بود. با این خیال و تصور بود که در دانشگاه‌ها در زمستان 62 دوباره به روی دانشجویان باز شد. در همان ماه‌های اولیه تضاد ماهوی دانشگاه و دانشجو با افکار پلید خمینی و آخوندهای ابله قرون‌وسطایی بیرون زد. برای حوزوی کردن دانشگاه درس‌هایی تحت عنوان معارف اسلامی به راه انداختند. استادان این دروس همگی آخوندهای هرزه و بی‌سواد حکومتی بودند. با الگوی پوسیده حوزه قرار شد که این کلاس‌ها به‌صورت مباحثه برقرار شود. همان ترم اول، دانشجویان در زمان برگزاری این کلاس‌ها زیر درختان و روی چمن نشسته باهم گپ زدند و در آخر یکی از جمع آنان که حوصله بیشتری داشت به‌سرعت یک صفحه از قسمتی که باید مورد مباحثه قرار می‌گرفت خلاصه‌نویسی کرده و تحویل داد. وقتی مسئولان انجمن‌های اسلامی که اغلب از پاسداران و فالانژهای حرفه‌ای بودند این وضعیت را به رؤسای خود گزارش کردند، در ِاین دکان تخته شد و دیگر این الگوی مسخره درترم بعدی تکرار نشد. دانشجویان آگاه با نوشتن شعار و یا با پوششی که دلخواه آخوندهای خمینی صفت نبود، مخالفت خود را با حکومت به نمایش گذاشتند. سال 63 خمینی که دید چند سال تعطیلی و آن‌همه تصفیه و کشتار در دانشگاه راه بجایی نبرده، دوباره از دانشگاه احساس خطر کرد. این بار اما توطئه دیگری را اجرا کرد. ابتدا میرحسین موسوی، نخست‌وزیر وقت خمینی، ابلاغیه بلند بالایی بر سردر ِتمامی دانشگاه‌ها نصب کرد و در آن نحوه پوشش دانشجویان دختر و پسر را که مطلوب خمینی مرتجع بود مشخص کرد. بعد هم در آن سال تعدادی از بسیجی‌ها را تحت عنوان سهمیه بسیجی‌ها وارد دانشگاه کرد. این جانوران با درس‌ومشق و کلاس هیچ سنخیتی نداشتند و کارشان کنترل دانشجویان بود و جاسوسی. رژیم که دید این توطئه علیه دانشگاه کار آیی دارد، سال 64 این سهمیه را گسترش داده و رسمی کرد. این بار گله‌های بیشتری از وحوش به دانشگاه‌ها وارد شدند. در تمام سال‌هایی که من‌بعد از بازگشایی دانشگاه‌ها در دانشگاه بودم هرگز هیچ اسمی از آن سه شهید مبارز برده نشد. نه اسمی از 16 آذر بود، نه مراسمی، نه یادبودی و نه تجمعی. اما دانشگاه، همان دانشگاه بود. با تمامی توطئه‌ها و ترفندهای خمینی، جو غالب با دانشجویانی بود که افکار خمینی را برنمی‌تافتند.
بعدها که من از کشور خارج‌شده و وارد دانشگاه انقلاب، قرارگاه اشرف شدم، به‌تدریج نسل دیگری از دانشجویان که با افکار ارتجاعی خمینی کاملاً بیگانه بود در دانشگاه‌ها سر برآورد. یاد شهدای 16 آذر گرامی داشته شد و یک‌باره قیامی عظیم از دانشگاه شعله کشید. قیام سال 78 دانشگاه، لرزه بر اندام خامنه‌ای جلاد انداخت. دانشجویان در تظاهرات خود علیه خلیفه ارتجاع عکس‌های منحوس خمینی را پاره و لگدمال کردند. دانشگاه دوباره شکوفا شد. به آخوند جماعت نه گفت. دوباره خون قندچی، شریعت رضوی و مصطفی بزرگ نیا جوشید و خروشید، در رگ‌های ندا آقا سلطان‌ها، ترانه موسوی‌ها، کیانوش آساها، مصطفی غنی‌ها و صدها دانشجوی شهید دیگر جاری شد. دانشگاه به کانون شورش علیه نظام ولایت‌فقیه تبدیل شد. شیر دختر دانشجویی در صحن دانشگاه خروشید که: ما زن و مرد جنگیم، بجنگ تا بجنگیم.
nastaranآن دانشجوی شورشی در ادامه رشد انقلابی خود به سازمان پیشتازش در اشرف پیوست و در 19 فروردین سال 90، در جریان حمله وحشیانه وحوش عراقی تحت امر خامنه‌ای در مقابل گلوله‌های مزدوران سینه سپر کرد و در خاک مقدس اشرف، در جوار مولا حسین، در خون غلطتید. همان‌طور که در صحن دانشگاه خروشیده بود اثبات کرد که او زن جنگ است.
بله او از نسل همان شهدای 16 آذر بود. آذری که دوباره بعد از 58 سال شعله کشید. از دانشگاه شروع کرد، خود را به اشرف رساند و بعد پیام زنان اشرفی را به دانشگاه برد و همکلاسی‌هایش را با انقلابی‌ترین شعار روز، آموزش جنگیدن داد: ما زن و مرد جنگیم، بجنگ تا بجنگیم. نسترن عظیمی، دانشجوی جوان از نسل سوم انقلاب 57، وقتی جلادان خامنه‌ای می‌خواستند او را دربند کشند دوباره خود را به کانون استراتژیکی نبرد، اشرف، رساند.
 هنوز هم هر بار که این صحنه از تظاهرات دختران و پسران شجاع دانشجو را می‌بینم، چهره معصوم نسترن جلو چشمانم ظاهر می‌شود. خیابان 100 شهر اشرف، با کاپشنی ورزشی و جلیقه‌ای خاکی به تن، آرام در داخل لندکروز برای همیشه بخواب رفت. لندکروز حرکت کرد و ما را برای همیشه ترک کرد.
روزی دیگر دوباره نسترن‌های بشماری از نسل همان شهدای 16 آذر، بپا خواهند خواست و طومار ولایت سفیانی خامنه‌ای را در هم خواهند پیچید. به امید آن روز. گرامی باد خاطره تابناک قندچی، شریعت رضوی، بزرگ نیا، نسترن عظیمی و تمامی شهدای دانشجو.
علیرضا ملایجردی