۱۳۹۴ آذر ۲۵, چهارشنبه

رضا فلاحی:‌ استاد محمد ملکی... الا ای پیر فرزانه... الا ای پیر برنا...

 
حتما آنانی که متعلق به نسل پیش از انقلاب هستند به خوبی به یاد می آورند که کتابهای آموزش و پرورش آن زمان با بیت شعری بسیارساده، پر معنی، موجز، نغز و پر مغز و خطی بسیار زیبا، مزین بود:
              توانا بود هر که دانا بود    زدانش دل پیر برنا بود ( 1 )

 
دانش آموزان با این بیت کوتاه، بزرگ و بزرگ تر می شدند و جالب آنکه هرمقدار که بر سن و سال و عمر افزوده می گشت این بیت نیز کش می آمد و بزرگ و بزرگ تر می شد و چنانکه مفهوم ژرف آن فزوده می گشت. معجزه ای در آن کلام بود و سحر و جادویی که هیچ وقت تکراری و ملال انگیز نمی نمود.پنداری که با گذر زمان، عرض و عمق این نوشته نیز بسیط و منبسط تر می گشت، چنانکه آموزش و پروش، تحصیل و تدریس بدون آن عاطل و باطل می گشت.تا اینکه جهالت بر سرزمینمان سایه فکند و آن شعر نیز در گوشه ای از این سرزمین پهناور پنهان گشت تا باز در سر بزنگاهی دیگر چون آتشی سوزان از زیر خاکسترها برون اید و بساط جاهلان شب پرست را به هم ریزد.
چند روز پیش به ویدئو کلیپی از استاد محمد ملکی در فضای مجازی نگاه می کردم، به چین و چروک هایی که بر صورت این استاد نازنین جای خوش کرده بودند و گرد سپیدی که بر ریش ایشان نشسته بود وبه صدق، صفا و صمیمیت و اقتداری که در صدای ایشان منعکس بود می اندیشیدم.
کمتر کسی است که نام ایشان را نشنیده باشد.استاد ناخواسته و به جبر زمان به نمادی از ایستادگی و مقاومت علم در برابر جهالت مبدل گردیده است. مردانی چون او علیرغم تحمل شدائد بسیار و سختی های بیشمار؛ هنوز منتظر بهارند و ازادی .آنانی که حاکمیت شیطان و جمود را بر نمی تابند و ایمان د ارند که پایان شب سیه، سپید سپید است حتی اگر شب چند دهه مقاومت کند.
     گویند که سنگ لعل شود در مقام صبر    آری شود ولیک به خون جگر شود
برخی که او را در جمع ظلم دیدگان معترض می بینند و سخنان وی را می شنوند؛ در عجبند که چگونه استاد این چنین محکم و پابر جا، سالیان سال علیرغم کهولت و بیماری های متعدد، بر عقیده خود ایستاده است و لغزشی بر او راه نیست. برخی همانگونه که در این کلیپ هم به چشم می خورد معتقدند که این رژیم سنگین تر از آنست که بشود جارویش کرد، ولی مستندات تاریخی بارها خلاف آنرا ثابت نموده است، و همانطور که استاد می گوید "همین حرکت های کوچک است که منجر به تغییرات و جنبش های بزرگ میشود".
و شاید این سئوال بر ذهن متبادر شود که چه بر انقلاب ضد سلطنتی آمده است که امروز در عنفوان پیری، این پیر دیرو دیار، دوباره فریاد می زند که:
ز گهواره تا گور آزادی بجوی!
و
ای یارم ! ای آزادی کجایی... ؟
با دیدن این ویدئو کلیپ استاد و ارزو و تمنای وصالش به آزادی، بی اختیار به سال های نوجوانی و زمان انقلاب ضد سلطنتی 57 برگشتم، زمانی که یار ! را گر چه برای لختی کوتاه چون نسیم صبحگاهی و در خروس خوان زیارت کردیم. آه آزادی کجایی ! بیا ای یار ! رخدادها یکی پس از دیگری با سرعت برق و باد طی شد ؛ انگار همین دیروز بود!
همه جا صحبت از مجاهدین و فدایی ها و عملیات محیرالعقول آنها بود و از طرفی دیگر و در تلویزیون ملی ایران، صحبت از مشتی خرابکار و وطن فروش.ولی خیلی زود این دو واژه فدایی و مجاهد و مقاومت و جانبازی آنها جای خود را در میان مردم بازکرد. تظاهرات شروع شد و روز به روز گسترش می یافت. دولتی با دولت دیگر معاوضه می شد و در بر همان پاشنه می چرخید تا شاه رفت ...
باد آورده را باد می برد
خاندان پهلوی که حاکمیت خود را صرفا مدیون شرایط تاریخی نقل و انتقال قدرت بود و نفسا فاقد هرگونه پیشینه تاریخی مشخص مبارزاتی و سیاسی، در گرد باد انقلاب 57 به مثابه ضرب المثل " باد اورده را باد می برد" از هستی ساقط گردید. حکومت پادشاهی به همت بزرگ ارتشداران همه احزاب را ملغی و غیر قانونی اعلام کرده بود و حکومت جدید پس از شاه، بر بستری از ویرانه های سیاسی وگسل های زلزله زده بنا می گردید.نخبگان جامعه در دوران سلطنت پهلوی و پس از 28 مرداد یا فراری از میهن شدند، یا محکوم به زندان و تمشیت ! یا خانه نشین شدند. در چنین کاخ ویرانه ای که ستون هایش را پیشتر و در خواب وکلا و وزرا، موریانه ها و در نبود سازمان ها و احزاب سیاسی و آزادی سست نموده بود، کشتی انقلاب به گل نشست. آن هم با رهبری که در خفا با زد و بند استعمار، بر فرش قرمز گسترده در نوفل لوشاتوی پاریس با میکروفن های تیون شده، سکان این کشتی طوفانزده را در دست داشت. امام اشیاطینی که با واژه عشق و محبت و دوستی بیگانه بود و جز به نفرت و ویرانی و انتقام نمی اندیشید، در هر قدمش طنین و ضرب آهنگ " هیچ هیچ هیچ " و " پوچ پوچ پوچ" را می شد شنید.سینه اش انبان قرون کینه وتنفری بود که لحظه به لحظه چون آتشفشانی فعال و فعال تر میشد و خلایق انگشت به دهان از این همه نفرت. بیراه نخواهد بود اگر او را الهه خشم، غضب و نفرت و ویرانی بنامیم.
خمینی که خود در پس پرده بزرگ عمامه داران پیش از خود، درس طراری و فریب خلق را به خوبی آموخته بود؛ در این فضای جدید نیازمند راه بلدان و شعبده بازانی بود که بتواند با کمک آنها آزمون گذر از مکتب رهبریت کشوری مدرن را ولو با تقلب و تک ماده، پاس کند و این وظیفه سترگ را مثلث بیق ( 2 ) با تضمین به شرط قبولی برایش راست و ریست کردند.آنان به وی آموختند که چگونه دم خروس " حکومت اسلامی " و آنهمه نفرت را عجالتا لای قبا پنهان نماید، از مروت و مدارا، حقوق ملت و از همه مهمتر از آزادی ! ... سخن بگوید و از باغی سر سبز و خوش بدون شاهی دیکتاتور.دیری نپایید که این اژدهای یخ زده، همچون نمونه افسانه ای خود، که گویی همان است که عینی میشود، یخ هایش ذوب گشت و از پی شکار جوی های خون روان.( 3 )
    آفتاب گرم‌سیرش گرم کرد             رفت از اعضای او اخلاط سرد
   مرده بود و زنده گشت او از شگفت    اژدها بر خویش جنبیدن گرفت
   بندها بگسست و بیرون شد ز زیر     اژدهایی زشت غران همچو شیر
   در هزیمت بس خلایق کشته شد       از فتاده و کشتگان صد پشته شد
خمینی که به درستی دانش و خرد ورزی را با موجودیت خویش و هم مسلکانش در تضادی اساسی می یافت، تلاش وافر برای در هم شکستن دژ دانشگاه و حذف اساتید متعهد و مسئول نمود. ( 4 ) در حاکمیت جهل خمینی و خمینیان، جایی برای علم و دانش نبود و فقط به کمی زمان نیاز بود تا به تدریج حوزه های ضد علمیه و طلاب آن، یکی یکی سنگر های دانشگاه را مسخّر خود نمایند.خمینی که به یاد داشت چگونه اراذل و اوباش و قمه کشان (5) نقشی اساسی در کودتای 28 مرداد و بازگرداندن شاه به قدرت داشتند، با آن شامه ضد خلقی خود،به عنوان مبرم ترین نیاز حکومتش به سازماندهی بنیادین اراذل و اوباش (جدّ لباس شخصی های امروز) پرداخت. خمینی می دانست که عالمان و خرد مداران حکومت قرون وسطایی وی را تحمل نخواهند کرد، همانگونه که با سلف وی و در ردای کشیشان نکردند.
گروه خون و شمشیر یکی از اولین گروه های اراذل و اوباش خمینی ساخته ضد دانش و دانشگاه بود که در برابر دانشگاه تهران، هر روز حادثه آفرینی می کرد. (همان دوران طلایی امام راحل). دانشگاه با توجه به ذاتش که شک و تردید نسبت به پدیده ها و مبارزه با جهل و جاهلان بود، نمی توانست به ابزار قدرت خمینی بدل گردد،بل به کانون مبارزه با استبداد و حاکمیت چماقداران خمینی و نعلین پوشان مبدل گردید. طلاب و آخوندها که به غلط دانشگاه را با مسجد اشتباه گرفته بودند یکی پس از دیگری در جلسات پرسش و پاسخ دانشگاهیان؛ وامانده و مجبور به ترک تریبون می شدند. به اسم انقلاب فرهنگی، دانشگاه ها بسته شد. به امر خمینی مجلس جهت یکدست کردن حکومتش و فرمانروایی مطلق،حکم به عدم صلاحیت بنی صدر داد؛ راهپیمایی مسالمت آمیز نیم میلیون نفره مردم تهران به دعوت سازمان مجاهدین خلق به گلوله بسته شد و آغاز سرکوب تمام عیاری که تا کنون همچنان به اشکال مختلف قربانی می گیرد و هنوز بساط جاهلان و رمالان برجا.
این جنگ جهاّل و خردورزان تا به امروز همچنان ادامه داشته و دارد. دانشجویان مبارز و مجاهدی که در مکتب اساتیدی چون محمد ملکی درس آموخته بودند؛ برخی چون خود او به زندان افکنده شدند، برخی تیرباران گردیدند؛ برخی بر طناب های دار بوسه زدند، برخی با پیوستن به ارتش آزادیبخش، شورای ملی مقاومت به جنگ با دژخمیم برخواستند. این همه آنانی نیست که در جنگ با خمینی این کفتار پیر جماران بوده و هستند. باید به این لشگر انبوه، صفی بیشمار از رزمندگان با شهامت نیز افزود. بسیاری دیگر چون، نداها، محسن روح الامینی، ترانه موسوی ؛ صانع ژاله، سهراب اعرابی، ستار بهشتی، سعید زینالی، ریحانه جباری، مصطفی کریم بیگی و هزاران جنگ آور گمنام و با نام که هر یک سربازانی با وقار و پر غرور در این جنگ نابرابر با دژخیمند.
به کلیپ باز می گردم؛ آنجا که
خانمی مسن، به اسلحه و مبارزه مسلحانه با رژیم حکم می کند:
خانم معترض:" خدا شاهده من ( اسلحه ) به دست می گیرم."
"نوریزاد: نه ؛ نه، ما ( ! ) با اسلحه مخالفیم ...اون ها اتفاقا منتظرن که ما یک روزی دست به اسلحه ببریم. "
استاد ملکی با اعتراض به به نوریزاد:
" اصل حقوق بشر ماده آخرش میگه اگر همه راه های مسالمت آمیز به جایی نرسید ملت ها حق دارند هر طور که می خواهند عمل کنند ( از جمله تغییر با عمل مسلحانه)
تا کی سکوت ؟تا کی کتک خوردن، تا کی بچه های مردم رو گرفتن ؟
خداوند فرموده حقتونو باید بگیرید، حقتونو بگیرید
ای یارم ای... ازادی بیا ...آخر دیگر چقدر منتظر بمونیم ! من که دیگه روزهای آخرزندگیمه،ز گهواره تا گور آزادی بجوی ...خدا به من عمری داده و تا لحظه آخر در حالیکه سرطان تموم وجودمرو گرفته ، قلبم با باطری کار می کنه ولی دنبال آزادیم ؛ آزادی برای ملت " ( 6 )
     قد خمیده ما سهلت نماید اما      بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد
نزدیک به چهار دهه از حاکمیت این اشرار بر ایران می گذرد؛ همه گزینه های پیش رو برای تغییر صلح آمیز و بدون نیاز به خشونت یکی یکی از طرف رژیم پوچ شد.
جان کلام آنکه، آنچه استاد ملکی ها را در این راه سخت و دشوار به پیش می راند؛ آنچه پیری و کهولت جبر زمانه را نه تنها بی اثر و کم اثر، بلکه موثر در رزم با ظلمت و جهالت می نماید همان برنایی است که در دانایی و خرد ورزی است، فهم آزادی و آزادگی ؛ کزوست که دل پیر برنا بوَد.
امروز صدای زنده باد آزادی از سراسر ایران دیکتاتورزده و حتی از داخل زندان ها طنین افکن شده است .دهه هاست که آن دیو تنوره کش نقش بر زمین شده است و حاکمان با مقوا هایی با زور ضرب چسب دوقلو و سریشم سرکوب به زور تصویر مجازی او را بر پای نگاه داشته اند. کیست که دیگر امروز از امام مقوایی نشنیده باشد! یکپارچگی هر چه بیشتر و پیوستن صفوف کارگران و زحمتکشان به ویژه آموزگاران، دانشجویان و اساتید آزاده - کسانی که به لحاظ جایگاه علمی و مسئولیت اجتماعی از ویژگی های منحصر به فرد اجتماعی برخوردارند – و اساتیدی چون استاد محمد ملکی از دل آن جمع پر فروغ بر می خیزند، پیروزی بر شب پرستان را تضمین خواهد کرد.
با ارزوی طول عمر، سلامتی و موفقیت برای استاد محمد ملکی، قهرمانان دژ لیبرتی، زندانیان سیاسی و عقیدتی، خانواده های شهدا و زندانیان سیاسی که در برابر ظلم جباران، از پای ننشسته اند و در مقابل زندان اوین و ساختمان دنا که سنبل غارت و چپاول این ملت فقیر شده است پایداری و حضور خود را به رخ رژیم سرکوب می کشند.
با امید به سرنگونی قریب الوقوع حاکمیت فاشیستی – مذهبی حاکم بر ایران
بی تردید زمستان گذرد
زنده باد آزادی
ز گهواره تا گور آزادی بجوی