دو كلام روح افزا و دو بيان شيوا در اين هفته، بار ديگر نقطة ظهور حقيقت اجتماعي ميهن در زنجير شد، گواه آشكاري رو در روي رژيم آخوندي و ترفندهاي جنگ رواني اش عليه مردم ايران.
نخست، صحبتهاي دلنشينمادر مجاهد مهري جنت پور(مادر داعي)
و كلمات برخاسته از قلبي مالامال شور و شيدايي: «...موقعي كه در سلولهاي زندان اوين تحت شكنجه بودم ، ميگفتم چه افتخاري براي من بالاتر ازاين كه من هم در جايي تحت شكنجه هستم كه مسعود عزيزم بوده و همين باعث ميشد كه درد شكنجه را فراموش كنم و بتوانم بيشتر مقاومت كنم...».
و كلمات برخاسته از قلبي مالامال شور و شيدايي: «...موقعي كه در سلولهاي زندان اوين تحت شكنجه بودم ، ميگفتم چه افتخاري براي من بالاتر ازاين كه من هم در جايي تحت شكنجه هستم كه مسعود عزيزم بوده و همين باعث ميشد كه درد شكنجه را فراموش كنم و بتوانم بيشتر مقاومت كنم...».
مشربِ من، خرقه از دست صدف پوشيدن است تيغ بر سر ميخورم، گوهر بدامان ميدهم
بيان احساسي خاضعانه و بدهكار نسبت به خلق و فرزندان خلق، در عين آشيان داشتن بر بلنداي پرداخت و فداي بي نظير كه شأن والا و مرتبت اخلاقي و انساني او را بارز ميساخت و در وراي آن، ريشههاي عميق يك مقاومت مردمي و اصيل در جامعه را به تصوير كشيد.
دومين مورد، سخنان «فرزانة جواندلي» ديگر در مراسم خاكسپاري مادرداعي بود كه باز، بيان متفاوت همان حقيقت در كلامي ديگر بود: «...حرفهاي من را گوش كنند و ضبط كنند آنهايي كه مأمور اين كار هستند.بله من با صداي بلند ميگويم ...50سال شاه و شيخ سعي كردند كه اين شجره را بخشكانند ولي مگر ميشود؟...تير زدي، تبر زدي، تبر زدي، تبر زدي، بر تن بي سپر زدي، ديگه وقتي ديدي اينها كافي نيست با موشك، 80موشك، فكر كردي همه چيز را از بين مي بري. اما مطمئن باش، مطمئن باش تا يكي دو ماه ديگر ليبرتي از اولش هم زيباتر و بهتر و قشنگ تر خواهد شد.
... هستند كساني كه دلشان به حال اين ملت مي سوزد و... هستند كساني كه فرياد مي زنند زگهواره تا گور آزادي بجوي...»
پيك جهانرو، چو چرخ، پيرِ جوانوش چو صبح يافته پيرانهسر، رونقِ فصلِ شباب
حقيقتي كه روايت جوشش و عطش موجود در عمق جامعة سركوب شده را از زبان عامي ترين تا روشنفكران و متفكران ميهن بازتاب داد. واقعيتي محسوس كه ارتجاع پس ماندة اعصار، در رصد روزانة ارگانهاي امنيتياش، آنرا بسيار عيني درك، لمس و تجزيه و تحليل ميكند و با اشراف به آن اينگونه ميكوشد خود را به ضرب شكنجه و اعدام بر جامعهاي كه هرگز او را نپذيرفته است، تحميل كند. نگراني و هراسِ برآمده از همين تجزيه و تحليلهاي عيني از واقعيت موجود و اشراف به خشم انفجاري نهفته زير پوست جامعه است كه 37 سال، خواب از چشم حاكمان سفاك ربوده است، چشم انداز قطعي پيروزي ترقي بر كهنگي، پيروزي روشني و آينده بر تاريك انديشي و عقب ماندگي. اينهراسي است كه خامنهاي رأس زهرخوردة اين ارتجاع، خود را مجبور ميبيند با زيرپاگذاشتن تمامي معيارهاي حقوقي، ديني و بشري،80 موشك تقويت شده به كمپي غير مسلح، محصور و بي دفاع شليك كند و با خريد رسوايي و آبرو باختگي بار ديگر ماهيت ضدبشري و اصلاح ناپذير خود را به نمايش گذارد و آدرس هماورد سياسي خود را با بلندترين صدا اعلام كند.
اما آن دو صحبت كه با خلوص تمام از دلهايي دردمند و پرتجربه برآمده بود، براي هركس كه عامدانه خود را به خواب نزده باشد و آهنگ درك حقيقي روند حركت اجتماع امروز ميهن را كرده باشد، حاوي كدها و پيامهاي زيادي است، شايد مهمترين درس اما، اهميت نقش و جايگاه «جلوهگاه اميد» در حركت اجتماعي است، به اين سبب است كه در رژيم دزدان حق حاكميت ملت و جلادان عمامه به سر، از نخستين روز و قبل از هركس، سرخ ترين مرز را با رشيدترين فرزندان مردم ايران و اين «جلوهگاه اميد» آنها كشيده است و با وقيحانه ترين صورت و صريحترين بيان هم اعلام ميكنند: «... محاربه گاهی یک سازمان است. یک سازمان می شود سازمان محاربه، مثل سازمان منافقین... هرکس به هرنحوی، تحت هر شرایطی به سازمان منافقین کمک کند، این عنوان چون جریان، جریان سازمان یافته یی است، عنوان محاربه دارد...»(معاون قضائية ارتجاع در تلويزيون رژيم 7آبان88). اما به رغم مهيبترين سركوب معاصر، امروز زير چكمة اين فاشيسم مذهبي هار، وحشي و بي رحم، در شجاعانه ترين صورت، «وجدانهاي زندة جامعة امروز ما» كه برآيند واقعيت فعلي ميهناند، مرز ابداعي ارتجاع خون آشام را علني زير پا له و عميق ترين سمپاتي، لطف و عنايت خود نسبت به «فرزنداني از اين ميهن كه در برابر استبداد فسادپرور ديني چون كوه ايستادهاند» ابراز ميكنند، پيش از اين هم زندانيان سياسي قهرمان با تمسك به همين «جلوهگاه اميد» رعب و وحشت اعدام و خليفة سفاك ارتجاع را در هم شكسته با صدايي بلند پيشاپيش همة آزاديخواهان داخل ميهن، صلاي الهام گيري از «سازمان رهبريكننده» سر داده، خود را «اشرف 350» ناميدند.
حالا خامنهاي زهرخورده و شاخ شكسته، در حضيض تشتت دروني، بحرانهاي فراگير اقتصادي و شكستهاي مستمر منطقه اي، در جاليكه خودش با بالاترين درجة نگراني، اهميت و نقش «جلوهگاه اميد» و سازمان رهبري كنندة ظفرنمون مردم را حس مي كند، دجالانه با نعل وارونه، مواجب بگيران خود را در نقش منتقد و دلسوز رنگآميزي ميكند تا با روشهاي جنگرواني، شك و شبه منتشر كنند و سفسطه و منطق سخيف و عوام فريبانة او را غرغره كنند كه «...مجاهدین... مشغول کدام مبارزه با رژیم هستند؟...» اما پاسخ هايي كه روزانه، ولي فقيه فرتوت از سر جنون و سوزش نشان ميدهد، از يك سو و پاسخ هايي كه در سوي ديگر از جانب فداكاران و فرهيختگان تشنة آزادي در درون ميهن با خطرپذيري تمام به اين ترهات دادهاند، شايسته ترين افشاگر و پاسخ تاريخي به اين مددرسانيهاي خائنانه براي خليفة ارتجاع است و بسا رساتر از آن قراردارد كه هرآنكس خود را به كري هم زده باشد ياراي انكار داشته باشد.
كدام شاخص ديگر، براي اثبات حقانيت و درستي يك «مشي» در كلان تأثيرگذاري و ايجاد حيات و حركت اجتماعي به سوي آزادي، در ابعاد يك خلق، بيش از اين در جنگ جدي و سرنوشت ساز بين مردم و دشمنان آن وجود دارد؟