کنفرانس در پاریس ـ ۱۴مرداد ۱۴۰۳
در مراسمی که در پاریس به مناسبت سالگرد کشتار مجاهدین در ۶ و ۷ مرداد سال ۱۳۸۸ برگزار شد علاوه بر آقای جولیانی و دکتر رایان، یکی از حامیان قدیمی مقاومت، آقای لارش ریسه رئیس کمیتهٴ دوستان ایران آزاد در نروژ هم حضور داشت و صحبت کرد.
وی در ابتدای صحبتش، مجاهدین در اشرف سه را «دوستان» خودش نامید و از سابقهٔ طولانی خودش در آشنایی با آنها یاد کرد و گفت: «نکته جالب برای من در طول این ۲۵سال که حضور دارم این است که همیشه حقیقت در کانون فعالیت این جنبش بوده است. حتی اگر حقیقت همیشه به نفع ما نباشد، من هرگز موردی پیدا نکردهام که از این جنبش حقیقت را نشنوم». در ادامه از زندگی خصوصی خودش گفت که حتی همسرش نیز تحت تأثیر رفتار مجاهدین قرار گرفته و در نهایت رابطه عمیقش با مجاهدین را اینگونه توصیف کرد: «دوستیمان برای همیشه ماندگار خواهد ماند و ما میتوانیم در میان هر طوفانی استوار بایستیم. ما مطمئنیم که این دوستی و پیوند همیشگی سرانجام به یک پیروزی بزرگ منجر خواهد شد».
اما نکته جالب و درسآموز در صحبتهای وی، یادآوری از سه شخصیت متفاوت بود. سه شخصیت از سه کشور جداگانه که با وجود تفاوتهای نژادی و فرهنگی و حتی زمانی و مکانی، آرمانهای مشترکی را نمایندگی میکنند.
ویلیام ویلبرفورس
وی در خلال سخنانش از ویلیام ویلبرفورس یاد کرد و گفت: «نماینده مجلس انگلستان، ویلیام ویلبرفورس، چند دوست را جمع کرد و هدف بسیار خاصی داشت و آن هدف این بود که بردهداری را در امپراطوری انگلستان لغو کند. بعد از ۲۰سال کار و آزار و اذیت و به سخره گرفته شدن در تئاترهای کمدی و کارتونها، توانستند اکثریت را برای رأیگیری در مورد قانون لغو تجارت بردگان بهدست بیاورند و بعد از ۳۷سال، توانستند یک رأی دیگر بگیرند تا همهٔ بردهها را آزاد کنند».
ویلیام ویلبرفورس که آقای ریسه از او نام برد، یک سیاستمدار انساندوست و یک اصلاحطلب واقعی بود که در اواخر قرن ۱۸ و ابتدای قرن ۱۹ رهبری جنبش ضدبردهبرداری در انگلیس را برعهده داشت.
او در جوانی و ۲۱سالگی وارد مجلس عوام شد. در ۱۷۸۵ با ناخدای یک کشتی حامل بردگان که از خرید و فروش انسانها ناراضی بود، ملاقات کرد. از شنیدن درد و رنج بردگان به خشم آمد و مبارزات خود را علیه بردهداری آغاز کرد.
ویلبرفورس برای پایان دادن به بردهداری با بسیاری از قویترین سیاستمداران در افتاد و زخمزبانهای بسیاری را به جان خرید. بارها به او خرده گرفتند که چرا اولویتها و منافع کشور خود را در نظر نمیگیرد و بهجایش از بردگان سایر کشورها حمایت میکند اما او با همکاری تعدادی از دوستان و همفکرانش در مسیر خود ثابتقدم ماندند و در یک کار گروهی، کارزاری حدود بیستساله را در پارلمان بریتانیا هدایت کردند و در نهایت موفق شدند در ۱۸۰۷ قانون لغو بردهداری را تصویب کنند. فیلم «زیبایی حیرتآور» در سال ۲۰۰۶ از زندگی این بزرگمرد ساخته شده است.
حبیب آزاده (مسعود)
آقای لارش ریسه در ادامه از روانشاد مجاهد صدیق حبیب آزاده (مسعود) نام برد که موجب «اولین مواجهه» آقای ریسه با مقاومت ایران بوده است: «مردی بسیار مهربان بود که مرتباً به مجلس اسلو میآمد: مسعود. او عاشق همه بود و سپس بیمار و دچار تومور مغزی شد... مانند ویلیام ویلبرفورس، که در طول سالها تمام این آزار و اذیتها را تحمل کرد، تمام ادعاهای نادرست علیه او، تمام به سخرهگرفتنهایش در تئاترهای کمدی در لندن و کارتونها، او تا آخر استوار ایستاد».
حبیب که مبارزات و پایداریاش چشم آقای ریسه را گرفته است، در سال ۱۳۳۷ در تهران به دنیا آمد. پس از پایان تحصیلات متوسطه در سال ۵۶ برای ادامهٔ تحصیلات به آمریکا رفت و در لسآنجلس وارد دانشگاه شد. همزمان با آغاز قیام ضدسلطنتی، با مجاهدین آشنا شد. بعدها به یمن انگیزههای پاک و تلاشهای بیدریغش، در موضع یکی از مسئولان تشکل هواداران مجاهدین در لسآنجلس قرار گرفت. در سال ۱۳۶۰ از دانشگاه و تحصیل دست شست و بهطور تمام وقت به مجاهدین پیوست. در سال۶۴ با انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین دگرگون شد و همان سال با اصرار زیاد به عراق رفت. همرزمانش از مهربانیها، دلسوزیها و ظرفیت بیپایانش داستانها دارند. در دههٔ پایانی عمرش برای ادامهٔ مسئولیتهای انقلابی به اروپا اعزام شد و در همان سالیان بود که آقای ریسه از طریق وی با مقاومت ایران آشنا شد. حبیب پس از عمری مجاهدت پرافتخار، از همه امتحانات و شیطانسازیها و جنگ سیاسی رژیم آخوندی علیه مجاهدین سربلند بیرون آمد و در نهایت در سال ۹۳ بهدلیل بیماری در اروپا درگذشت و به یاران شهیدش پیوست.
او چنان روحیهای داشت که حتی در دوره بیماری به سایرین و هواداران و دوستان مقاومت از جمله آقای ریسه پیام مقاومت میداد و تاثیرگذار بود. اینک پس از ۲۵سال از اولین برخورد، هنوز آقای ریسه از او یاد میکند و نام و خاطرهاش را زنده نگه میدارد.
لارش ریسه
آقای ریسه در پایان از تجربهٔ خودش نیز در مبارزه علیه نظام آخوندی صحبت کرد و گفت: «شما نشان دادهاید که میتوانید در هر طوفانی استوار بایستید. خودم این را تجربه کردم وقتی که در یک مقاله کامل در بزرگترین روزنامهٔ نروژ ادعا شد که من با تروریستها کار میکنم! البته با یک عکس زیبا از من! پس من هم برچسب خوردم، اما برایم افتخار بزرگی بوده و همچنین باعث خوشحالی بسیار من شد».
به این ترتیب وی در سخنرانیاش از سه شخصیت نام برد که اگر چه در ظاهر تفاوتهای بسیاری دارند ولی حامل ارزشهای مشترکی هستند.
انسانهایی که با واژهٔ «مقاومت» به زندگی خود معنا و مفهوم میدهند و نام نیکی بر جای میگذارند.
از دیدن ظلم و نابرابری آشفته میشوند و در سمت درست تاریخ قرار میگیرند.
با بردهسازی و بندهسازی انسان مخالف و در پی آزادی از همه قید و بندها هستند.
به سرنوشت سایرین اهمیت میدهند و حاضر میشوند قسمتی یا همهٔ عمر خود را برای زندگی و سعادت دیگران ایثار کنند.
زخمزبانها، شیطانسازیها، برچسبها را به جان میخرند ولی از آرمان آزادیخواهی کوتاه نمیآیند.
در دوره و زمانهٔ خودشان شاید از آنها تقدیر نشود اما در تاریخ نامشان جاودانه میماند و پاکبازیها و فداکاریهایشان به داراییها و فرهنگ انسانی میافزاید و به نسلهای بعد منتقل میشود.
این گونه «مقاومت ایران» در مسیر «انقلاب دموکراتیک مردم ایران» باعث پیوند ارزشها میشود. بسیاری از یادها و خاطرهها را از عمق به سطح جوامع آورده و فرهنگ بشری را غنیتر میکند.
دنیای سیاه و پلید دیکتاتورها را در هم میکوبد و با «مقاومت» و «انقلاب» ِمستمر «انسان» و «انسانیت» را زیبا میکند.