علیاکبر اکبری
تردید نخواهم کرد
و گلوله را درست میان دو چشم دشمن خواهم نشاند
یا آنجا که قلبش میتپد
تردید نخواهم کرد
من برای هزارمین بار
و یقین دارم
خط فاصل آدمی و گرگ در روان کشیده شده
«در اندیشه و آرمان»
ساعت ۱۲/ ۱۰ شب جمعه ۵/۱۰/ ۷۶
علیاکبر شاعر نبود و تحصیلات دانشگاهی هم نداشت ولی در اثر جوشش عواطف ناشی از آشنایی با آرمانها و ایدئولوژی ناب مجاهدین، مرد علم و شمشیر شده بود و اینگونه روان و زیبا، عبارات موزون و نغزی را سرود که روح را نوازش میدهد و دلها را از آن انتقام و هیولاکشی خنک میکند.
او با این دلنوشته نشان داد که بارها صحنه مجازات جلاد را در ذهن خود تجسم و مرور کرده و قلبش برای فرا رسیدن آن لحظه پر میکشیده است. آنقدر در تصمیم خود ثبات قدم داشته که تردیدناپذیریاش «برای هزارمین بار» به شکل شعر جوشیده و روان شده است.
بهدرستی گفتهاند که انقلاب انسان را زیبا میکند. این زیبا شدن یکشبه اتفاق نمیافتد و در مسیر «مبارزه» روی میدهد. در همین مسیر است که انسان رشد میکند. افق دیدش وسعت مییابد. با دیدن فقر و درد مردم رنج میکشد، با محبت و عاطفی میشود. دیگر حتی یک ذره ظلم را هم تحملناپذیر میداند. برای تغییر تعادلقوا جبر محیط و جامعه را در هم میشکند، پس استعدادهایش شکوفا و تواناییهایش بارز میشود. با وجود اینکه ممکن است آموزشهای آکادمیک ندیده باشد، اما ناگهان طبع شعرش گل میکند و نویسنده میشود. ترانهسرایی میکند و آواز میخواند.
محمد سیدی کاشانی از کادرهای قدیمی سازمان مجاهدین همین مفهوم را در صفحه ۱۷ کتاب خود «سمفونی مقاومت» با مثالی از شهید «رسول مشکینفام» آورده و گفته است: «کار و رنج و شکنج یک ملت اسیر و فرزندان مبارز او فرصت، انگیزه، شور و حیاتیترین عناصر یک اثر هنری را متولد کردهاند... شعری است به نام «بهروز را دیدم» این شعر را رسول مشکینفام پس از اعدام بهروز (علی باکری) در اوین در ۳۱ فروردین ۱۳۵۱ سرود و آن را روی کاغذ سیگار نوشت. اصغر بدیعزادگان این شعر را از محل جاسازی آورد و با هم خواندیم رسول شاعر نبود اما اعدام بهروز او را تکان داده بود:
بهروز را دیدم، بهروز را دیدم همین امروز، بهروز را در آشیان خاطرم دیدم، او چون همیشه مهربان و گرم و گیرا بود، چشمانش از مهر و عطوفت داستانها داشت، در فکر فردا و امید نسل فردا بود، فردا همیشه از برایش آرمانها داشت...»
لاجوردی که بود؟!
اسدالله لاجوردی یکی از شقیترین شکنجهگران در تاریخ رژیم آخوندی بود. اینکه چه تعدادی از مبارزان و مجاهدان به دست او بهقتل رسیدهاند هنوز مشخص نیست اما آنچه مشخص است این است که مهرهٔ اصلی خمینی در سالهای اولیه دههٔ شصت برای کشتار در زندانها بود. در زمانی که اوین پر از زندانی بود و همهٔ بازجویان در شعبهها مشغول شکنجه بودند و از شلاقزدن خسته میشدند، از لاجوردی رهنمود و آموزش میگرفتند.
شقاوت و خشونت او به حدی بود که حتی منتظری هم بعدها در صفحه ۴۸۷ خاطرات خودش به آن اشاره کرده و مینویسد: «زندانها در شرف انفجار بود که من دخالت کردم و در اثر پیگیری خیلی بهتر شده است ولی افراد تند و وارثان امثال لاجوردی منتظر استشمام نظر بیت حضرتعالی هستند تا خشونتها را از سر گیرند و میگویند خشونت، نظر امام مدظله است، زیرا لاجوردی نماینده معظم له بود و او این روش را میپسندید».
آری لاجوردی کسی بود که خط خمینی را در مسخ انسان پیش میبرد. بارها زندانیان را تهدید کرده بود که نخواهد گذاشت یکی از آنها زنده از زندان بیرون برود. بسیاری از اقدامات وحشیانه در شکنجه همچون قبر، تابوت، واحد مسکونی، سرپا نگهداشتن طولانی همراه با بیخوابی دادن و... از ابتکارات او بود.
آری، بهراستی او معتاد «خشونت» بود و زجر دادن انسان «را میپسندید»!
آن روزها و این روزها...
آنچه که نسلهای بعدی از سرکوبگران و لباسشخصیهای خامنهای و بازجویان و قضاتی همچون مرتضوی و صلواتی و... دیدهاند همان «افراد تند و وارثان امثال لاجوردی» هستند و همان خط سرکوب و شکنجه و اعدام را پیش میبرند.
آن روزها بنیانگذار رژیم جهل و جنایت و لاجوردی هنوز زنده بودند؛ دوران جنگ بود و بهانهٔ سرکوب و اختناق، فراهم؛ خبری از ماهواره و اینترنت و فضای مجازی نبود؛ فاز تهاجم رژیم ضدبشری بود و برخی شبها تا سیصد چهارصد نفر در اوین میکشتند و کسی خبردار نمیشد...
اما این روزها دوران یکهتازی ولایت فقیه به پایان رسیده و جامعهٔ ایران پس از قیامهای سراسری وارد فاز جدیدی شده؛ همهٔ ذخایر استراتژیک رژیم ته کشیده و تمام دجالبازیهایش در صدور بنیادگرایی افشا شده؛ در آخرین قیام بزرگ، درصد بالایی از دستگیریها از خانوادههای خود سپاهیان بود؛ در پنج انتخابات اخیر حدود ۹۰درصد به این رژیم «نه» گفتهاند؛ زندانها شعلههای مقاومت شده و سی هفته است که زندانیان با هماهنگی و اتحاد در سهشنبههای «نه به اعدام» اعتصاب غذا میکنند؛ خط سرخ مبارزه و مقاومت فراگیرتر شده و پیشتازان و وفاداران به آرمان آزادی همچون علیاکبرها در هیأت کانونهای شورشی هر روز در گسترش هستند.
از قطرهخونهای آن پاکبازان بود که مبارزه ادامه یافت و سیلابهای قیام برخاست.
یاد علیاکبر، آن قهرمان هیولاکش بهخیر و راهش پررهرو.