۱۴۰۲ اردیبهشت ۳, یکشنبه

اندر باب خشونت پرهیزی از زندانی سیاسی سعید ماسوری


                     زندانی سیاسی سعید ماسوری

اخیراً در باب مقوله“ خشونت پرهیزی ”و“ تظاهرات میلیونی ”و محاسن و مناقب آن فراوان سخن به میان می‌آید، در این نوشتار به‌طور مختصر مبانی استدلالی آنها را از زبان خودشان برمی‌شماریم و آنگاه نظرات مخالف آن را به‌طور خلاصه بیان کرده به امید آن که مقدمه‌ای باشد برای یک بررسی و واکاوی علمی و جامعه شناختی‌تر در باب همین مقوله“ خشونت پرهیزی“و احتمال تظاهرات گسترده و میلیونی که به کار تحقیقی و جمعی‌تر نیاز دارد که در دست تدوین است.

 

مدافعان سیاست“ خشونت پرهیزی ”بر یکسری مبانی حقوقی و جامعه شناختی اتکا می‌کنند.

از جمله این‌که: جامعه ایران را یک جامعه جنبشی قلمداد می‌کنند. یعنی پیوسته نارضایتی‌های عمومی در آن موج می‌زند و به اعتراض تبدیل می‌گردد، این نارضایتی‌ها حاصل ناتوانی حکومت در پاسخ به نیازهای جامعه و مطالبات مردم است.

نارضایتی‌هایی که خود حاصل ناتوانی نظام در پاسخ به انتظارات عمومی است و هیچ سازوکار مشخص و معینی هم برای حل و فصل آنها در نظر گرفته نشده و مضاف بر آن این‌که نهادهای حکومتی خود محل تولید معضلات و بحرانها هم هستند و عملکردهای آنها در تناقض و منافی با“ خیر ”و“ مصلحت“ عمومی ارزیابی می‌شوند. در چنین اوضاعی آنچه قربانی می‌شود، رفاه، عدالت و طبعاً دموکراسی و آزادی مردم است و این یعنی بحران.

 

بحران در تعریف عبارت از وضعیتی است که حکومت هیچ سازوکار پیش‌بینی شده‌ایی برای رفع معضلات مبتلا به نداشته و قادر به پاسخگویی به مطالبات مردم نیست و هم از این بابت است که بحران را بحران ساختاری می‌گویند.

این وضعیتی است که اغلب بر آن واقفند و می‌دانند که حکومت هیچ راه‌حل و ساز و کاری برای رفع این مشکلات و پاسخگو بودن به مردم را ندارد و لاجرم چاره‌ای جز سرکوب و سرکوب بیشتر در برابر خواسته‌های مردم ندارد.

 

آنجا که تحمل مردم هم به آستانه خود رسیده باشد و دیگر توان تحمل بیشتر را نداشته باشند و جز سرکوب و باز هم سرکوب پاسخی نگیرند و چیزی عایدشان نشود، چه کاری از دستشان بر میآید؟ یعنی سؤال این‌گونه مطرح می‌شود که:

چگونه می‌توان بر حکومتی که دستگاه عظیم اداری، ارتش قدرتمند و قدرت قانونگذاری را در اختیار دارد، لجام زد و آنرا کنترل کرد؟ (عجم اوغلو)

در حالیکه می‌دانیم حکومتی با چنین امکانات عریض و طویلی به‌طور قطع منابع اعمال زور بسیاری بیشتری را در مقایسه با مردم، در اختیار دارد. طبعاً در نزاع بین مردم و چنین حکومتی، پیش‌بینی برنده شدن حکومت چندان مشکل نیست چرا که مردم نه سازمان اداری، نه نیروی مسلح و ارتشی در اختیار دارند و نه منابع مالی (نفت، گاز و معادن و….) و ثروتی.

 

پس عاقلانه‌تر آن است که مردم در چنین میدانی که پیشاپیش شکست در تقدیر است وارد نشده و میدانی را انتخاب کنند که در مصاف با حکومت امید و امکان پیروزی در آن وجود داشته باشد. مثل تظاهرات آرام، راهپیمائیهای خشونت پرهیز یا در سکوت، اعتصابات و امثالهم… چرا که اگر مردم دست به خشونت بزنند و مقابله به مثل کننند. ناظران (داخلی و بین‌المللی) با آنها همدلی نمی‌کنند و حمایتی را هم ارائه نمی‌دهند، چون خشونت ورزی شده، لذا نباید چنین کرد و نباید حمایت و پشتیبانی آنها را از کف داد.

اضافه بر آن این‌که، اگر جامعه دست به خشونت بزند، پس از طی شدن دوره خشونت (حتی اگر پیروز گردد) تضمینی بر عدم ادامه این خشونت در جامعه وجود ندارد و به تجربه جامعه خشونت‌زده به سختی می‌تواند به دموکراسی نائل آِید.

 

نکته دیگر موازین ”حقوق بشر” است و این‌که حتی مجرمان هم حق یک دادگاه عادلانه و یک پروسه حقوقی منصفانه را دارا هستند. فلذا حتی اگر در خیابان یکی از نیروهای سرکوبگر در حال هدفگیری و شلیک به یکی از عزیزان یا هموطنانمان در تظاهرات باشد نمی‌توان به او تهاجم کرد و او را از پای در آورد، چون در تناقض آشکار با“ حق رسیدگی عادلانه“و حقوق مجرم است.

به عبارت دیگر نباید حتی حقوق ناقضان حقوق‌بشر (سرکوبگران…) را هم نقض کرد!

پس کمترین دست‌آورد خشونت پرهیزی از دست ندادن انسانیت است!

 

برخی با اشاره به“ حق طبیعی حیات” ازخشونت مشروع و گروهی از“ دفاع مشروع“سخن به میان آورده‌اند، که از جمله آنها می‌توان از هانا آرانت هم نام برد.

ولی جالب است که در جمعبندی نهایی برخی واکنش در برابر تهاجم و خشونت را از سه حالت خارج نمی‌دانند که عبارتند از:

۱- مقابله به مثل (اعمال خشونت متقابل)

۲- فرار کردن (برای پرهیز از خشونت و یا از سر ترس)

۳- مقابله بدون خشونت

این مختصری بود از آنچه مدافعان سیاست خشونت پرهیزی بر پایه آن استدلال می‌کنند حال خواهیم دید که مخالفان این سیاست چه می‌گویند. آیا مشتی خشونت طلب هستند؟

 

لفظ خشونت:

آنان که از تقبیح خشونت و خشونت پرهیزی نوشته و گفته‌اند غالباً بکارگیری زور و اسلحه (به قصد گرفتن حقوق دیگران برای خود) را خشونت دانسته و در عین‌حال مقابله و مقاومت با همان ابزار را (برای گرفتن حق خود از دیگران) را هم خشونت می‌نامند.

یعنی یک لفظ مشترک برای دو مفهوم و شرایط کاملاً متباین و متفاوت بکار برده می‌شود. این یا از نارسایی زبان است و یا به‌قول“دریدا ” دالی است که می‌تواند بر چند مدلول، دلالت کند و یا به‌قول نیچه “دلالتها معطوف به قدرت هستند”.

به‌هرحال ما هیچگاه حمله یک حیوان وحشی و درنده به یک کودک و محافظت پلیس از کودک را هم سنگ قرار نداده و هر دو را وحشیگری نمی‌نامیم. حمله حیوان به کودک از سر ترس است و مذموم و دفع آن، اگر چه با سلاح و خشونت، مشروع است و ممدوح و چه بسا، به پلیس نشان لیاقت هم بدهند.

 

نگاهی به اعلامیه جهانی حقوق بشر

در دوگانگی (دو گونه گی) این لفظ (یعنی خشونت) در جوامع انسانی هم شاید بی‌جهت نیست که حتی در مقدمه اعلامیه جهانی حقوق‌بشر آمده است که: از آنجا که عدم شناسایی و تحقیر حقوق انسان‌ها، به اعمال وحشیانه‌ایی منتهی گردیده (…. . have resulted in barbarous acts…. .) اگر با قانون مورد حمایت قرار نگیرند. به‌عنوان تنها و آخرین راه‌حل و چاره به شورش برخواهد خاست….

به صراحت تجاوز نوع اول به حقوق انسان‌ها را بربریت و توحش خوانده است و مقابله با آن را شورش و قیام نامیده و نه“ خشونت ”، یعنی دوقطبی توحش – شورش بکار رفته است نه خشونت-خشونت.

آنجا که دولتهای عضو، احترام به حقوق‌بشر و آزادیهای اساسی را متعهد شده‌اند (امروزه دموکراتیک) و آنها که هیچ تعهدی نداشته و اولیه‌ترین حقوق شهروندی و انسانی را به‌رسمیت نشناخته‌اند را امروزه غیردموکراتیک می‌خوانیم.

 

جامعه‌شناسی جنگ، مبارزه برای حقوق بنیادین

چند پاراگراف قبل در ارتباط با لفظ خشونت تلویحا به جامعه‌شناسی جنگ، اشاره‌ای رفت. آنجا که جامعه‌شناسان جنگ معتقدند که جنگ و خشونت تنها زمانی رخ می‌دهد که عده‌یی می‌خواهند حقوق دیگران را برای خود بگیرند (غصب کنند) و گروهی دیگر که می‌خواهند حق و یا حقوق خود را از دیگران بگیرند و این داستان همیشه تاریخ بوده و هست. فلذا جنگ و خشونت، ریشه در همین امر ساده ”حق“دارد.

 

حال اگر این حق و حقوق، از حقوق اولیه، طبیعی و بنیادین افراد باشد. مثل حق حیات و زندگی، حق رهایی از فقر و گرسنگی، حق انتخاب و تعیین سرنوشت و غیره چنین حقوقی اغلب غیرقابل تفکیک از انسان‌هاست و با گوهره انسانی پیوند خورده است که سلب آن، سلب امکان حیات و حیات انسانی انسان‌ها است.

به‌عنوان مثال حیات و زندگی انسان‌ها چیزی نیست که انسان‌ها از آن بگذرند و بر سر آن از خود دفاع نکنند. و لاجرم نمی‌توان کسی را به‌خاطر دفاع از خود (برای حیات و زنده ماندن) و یا مبارزه برای گرسنه و تشنه نماندن و فقیر نبودن و غیره … مواخذه کرد. از همین جا این دفاع یا مبارزه می‌تواند به‌خاطر خانواده و عزیزان هم صورت گرفته و از آنجا به‌شان و حیثیت انسانی هم سرایت کند.

کارگر یا معلم و پرستاری که نه فقط از زندگی و حق حیات خود بلکه از زندگی و حق حیات و رهایی از فقر و گرسنگی خانواده و همکاران خود هم دفاع می‌کند و چه بسا در همین سطح هم متوقف نمانده و به دفاع و مبارزه برای همه هموطنان و حتی هم‌نوعان هم تسری یابد.

از قضا در همین جاست که گوهره انسانی درخشیدن می‌گیرد و در غیراینصورت معنای“ انسان بودن ”و یا آنچه“ کرامت انسانی“می‌خوانیم، چیست؟

 

بالاخره، مقابله به مثل، فرار کردن یا مقابله بدون خشونت؟

عطف به همان“ اعلامیه جهانی حقوق بشر ”و در همان چارچوب قوانینی هم برای شرایط جنگ در نظر گرفته شده و ظاهراً اینرا اجتناب‌ناپذیر دانسته‌اند با علم به این‌که بالاخره زمانیکه طرفی، از طرفین یا طرفهای منازغه، به توحش روی می‌آورند تکلیف چیست؟ (رعایت حقوق اسیران جنگی که به هیچوجه خشونت طلب و قاتل محسوب نمی‌شوند هم در همین چارچوب قابل توضیح است.)

در تاریخ خودمان وقتی قوای انگلیسی از جنوب وارد خاک ایران شدند و پنجه در گلوی مردمان فرو بردند، آیا امثال رئیس علی دلواری که سلاح بر دوش به جنگ و مقابله با آنها رفتند به عواقب خشونت‌بار کارشان و میراثی از خشونت که برای فرزندانشان و فرزندان ایران باقی می‌گذاشتند فکر کرده بودند؟ با چه منطقی بین سه گزینه مقابله، فرار و مقابله بدون خشونت، اولی را انتخاب کرد؟

بر همین منوال وقتی ماشین جنگی و مهلک آلمان اروپا را در می‌نوردید و حرث و نسل اروپائیان را به ورطه نابودی می‌کشاند، آنها هم در برابر هیتلر از میان سه گزینه فوق، اولی را انتخاب کردند و معلوم گشت که تنها راه هم همین بود.

در همین چند ماهه اخیر هم و این بار در اوکراین باز شاهد مقابله به مثل خشونت‌بار مردم اوکراین در برابر تجاوز، زیاده‌خواهی (حقوق دیگران برای خود) روسیه بودیم که ابتدا با دست خالی، کوکتل مولوتوف و سنگ و سه راهی و بعد با تفنگ و موشک به شکلی کاملاً خشونت‌بار، به مقابله با متجاوزان روسی پرداختند و عجیب آن که همه اروپا (تدوین‌کنندگان اعلامیه جهانی حقوق بشر) هم به‌طور یکپارچه نه تنها مقابله به مثل و مقاومت مردم اوکراین را تأیید کردند، بلکه با سلاحهای پیشرفته عملاً به حمایت از آنها پرداختند. آیا توجه نداشتند و یا توجه ندارند که خشونت و مقاومت مسلحانه، آینده‌ای غیر از خشونت و دور شدن از دموکراسی را برای آنها به ارمغان نخواهد آورد؟ و با پایان دوران خشونت‌آمیز جنگ کشور اوکراین و طبعاً متحدان و مشارکت کنندگان اروپائیش در دورانی از خشونت سقوط خواهند کرد؟ و ختم به آزادی و دموکراسی نخواهد شد؟

جالب‌تر آن که این مقاومت و مقابله مسلحانه و خشونت‌آمیز را برای دفاع از دموکراسی، استقلال و آزادی قلمداد می‌کنند و همه دولتهای اروپایی و آمریکایی و نهادهای بین‌المللی هم بر این ”دفاع از دموکراسی“تأکید می‌کنند، آن هم با خشونت و اسلحه!!

خلاصه کلام این‌که استراتژی مقوله‌یی انتخابی و دلبخواهی نیست بلکه از یک شرایط معین و به‌طور دیالکتیکی خود را تحمیل می‌کند. همان‌طور که مدافعان واقعی صلح کسانی نیستند که از سر ترس از شرایط جنگ، مخالف جنگ و صلح‌طلب شده‌اند. بلکه از قضا کسانی هستند که آن‌چنان عاشقانه خواهان صلح هستند که حاضرند برای آن بجنگند و به همین دلیل هم، صلح را تنها آنان می‌توانند پاس دارند و قوام بخشند و کسی را هم جرأت آن نخواهد بود که سودای تحمیل جنگ بدانها را در سر بپروراند.

خشونت پرهیزی هم حتی اگر تنها از سر ترس از خشونت و به‌طور خاصی ناتوانی در پرداخت هزینه آن (اعم از تأمین نیرویی، اعتبار مبارزاتی، پولی، سیاسی، لجستیکی، سازماندهی و پویایی و دینامیزم در شرایط متغییر) نباشد، باز هم به طرف مقابل بستگی دارد که راه‌حل دیگری را باقی گذاشته باشد که بتوان به آن متوسل شد (نقل به مضمون از ماندلا).

ولی آنجا که توحش عریان حکومت می‌کند و هیچ حد و مرزی را نمی‌شناسد، آیا باز هم می‌توان از خشونت پرهیزی یا مثلا تظاهرات گسترده، سکوت و مبارزات مدنی صحبت کرد؟

 

سعید ماسوری

زندان گوهردشت کرج

فروردین ۱۴۰۲