«نه این نه آن».
این گذاره ساده، تباری ۱۲۰ ساله در میهن ما دارد. نطفه آن در محله امیر خیز تبریز بسته شد، در سی خرداد ۱۳۶۰ متولد شد، در «فروغ جاودان» تنومند گردید، در تنگه چارزبر فولاد آبدیده شد و در قطعنامه ۱۰۰ گنگره امریکا به بلوغ سیاسی رسید. «نه این نه آن» آن حلقه مفقوده در تاریخ مبارزات میهن ماست. «نه این نه آن» آنتی تز خودکامگی سلطنت و شریعت است، نفی توتالیتاریسم و آری به ارزشهای مدرن دموکراتیک است. «این و آن» این دو همزاد، امروز در شاکله ارتجاع، شووینیسم و فاشیسم باستانگرای ایرانی نمود یافته است.
معمار اندیشه «نه این نه آن» در دوران ِ ارتجاع راست مسعود بود. او با درایتی بی نظیر و عشق ِ فلسفی عمیق به آزادی بر توسن این اندیشه مدام تازیانه نواخت. توسنی تیز پا، سرکش و چموش در برابر ارتجاع سلطنت و شریعت. در تمامی فرازهای تکاملی این اندیشه، همو بود که با طمأنیه و صلابت از صخرهیی سخت و بی شکل، شاکله این اندیشه را بیرون میکشید، شکل می داد و روح انقلاب را در آن می دمید. همچون پیکر تراشی صبور که پروژه خود را می آفریند. پیکر تراش، در پروسه دینامیک ِ آفرینش ِ اثرها، مدام در حال انتخاب است. میتراشد، انتخاب میکند و باز هم میتراشد و انتخاب میکند. خلاقیت، عشق، صبر و فدا، ابزار این هنراند. مسعود در سلول آریامهری دست بکار شد. «ابزارها» را بکار گرفت و پیکر تراشی «انقلاب» را آغاز کرد. یاران را فرا خواند و این اندیشه را بر سنگ زمختِ روزگار حک نمود. از دل ِ صخره سخت و بی شکل ِ نفی شریعت و سلطنت، او این اثر شگرف را بیرون کشید، آراسته کرد و در او جان دمید؛ آنهم چه جان دمیدنی. او این پیکر را به ارزشهایی آراسته کرد که به باد نسیان گرفتار شده بودند. ارزشهایی چون، پایداری بر اصول، فداکاری، صداقت، جسارت و طهارت فلسفی. قامت ِ این اثر نیکو و محتشم امروز جهان را شیفته و ملایان و شوینیسم های هار را مملو از هراس کرده است. «شکسته باد هر آنچه در برابر حقایق ما شکستنی ست! هنوز چه خانه ها که بایدمان ساخت.» (نیچه: آری چنین گفت زرتشت)
این «پیکر»، دیوها را در بند کرده و معماها گشوده است. رازها را برمَلا کرده، آبروها را به باد داده، و ماهیت ها را عریان کرده. راستی اگر اراده قهرمانانهی «پیکر تراش» انقلاب نبود، این «دیو و ددان» هنوز هم عیان نشده بودند. اگر امروز خطی روشن در سپهر سیاسی ایران ترسیم شده، ما مدیون این اندیشه هستیم. اگر امروز اشرافیت ِ متعفن ِ شریعت و سلطنت در پهنه نظر، برچیده شده، مدیون این اندیشه هستیم؛ اندیشه مسعود. ارتجاع ولایت و اشرافیت ِ «شاه پرست» در بند شده و رازشان بر ملا شد. یَوْمَ تُبْلَی السَّرَائِرُ (سوره الطارق، آیه ۹) «آن روز که رازها [همه] اشکار شود.» اینان ستروناند، چون بی ایمانند. اما هسته مرکزی اندیشه مسعود، ایمان است و عشق. او همیشه رؤیاهای راستین خود را داشت و درخشش ستارگان را نوید می داد.
آرزوها
رؤیاهای مسعود خصلت فردی ندارند. در برابر قرائت ارتجاعی و تنگ نظرانه و سرکوبگرانه خمینی از اسلام و امور حکمرانی، مسعود با نگاهی مدرن یکی از آرزوهای دیرینه خود را بر فضای زمخت آن دوران، می کوبد. او در سکوت نفس گیرِ روزهای عربده کشی خمینی منحوس فریاد می زد: «اگر قرار میبود در یک جامعه ای همه مثل هم فکر کنند، مثل هم نظر داشته باشند، سر موئی بین اندیشه و رأی آنها اختلاف نباشد، که خدا خودش اینکار را میکرد. پس چرا ما باید آنقدر حقیقت را و درست را و اسلام را هم منحصر بخودمان بکنیم؟ [خطاب به خمینی ملعون] آنقدر که بگوئیم هر که رأیش رأی ما نیست، اصلاً نظر ندهد.» عصاره این کلام چیزی جز سکولاریسم نیست. همان پروژه ای که در عصر روشنگری با مفاهیمی چون رواداری و مدارا (Tolerate) و برچیدن بساط سوء استفاده از دین و دولت رقم خورد. این نوع اندیشه از نیرویی مسلمان که برایش فرصتی تاریخی برای شریک شدن در قدرت فراهم شده است، نادر است. آنهم در دورانی که گوییا «حکومت اسلامی» بر اریکه قدرت تکیه زده. برای یک نیروی مسلمان، جوان، با تشکیلاتی منسجم، آبدیده، دارای پایگاهی گسترده، با تجربه و متشکل از کادرهای بسیار ورزیده، فرصتی است تاریخی برای سهیم شدن در قدرت. پس زدن این فرصت ِ نادر، همان طهارت فلسفی است، این همان اعتقاد عمیق به جهانبینی فراگیر و اومانیستی است.
این نگاه به انسان و جامعه، مودت و انتگراسیون ِ همه اجزاء جامعه را در دستور کار دارد. این اندیشه با مخالفین خود و دگراندیشان، سَر ِ مدارا و بردباری دارد. از حقوق مشروع و قانونی آنان نیز دفاع میکند. اخلاقمدار و صادق است. به قول ولتر «من با عقیده تو مخالفم، ولی حاضرم جانم را بدهم تا تو عقیده خود را بیان کنی.»
درک مسعود رجوی در ورای همه تنگ نظریها، گروه گراییها و شقه کردنها، از مفهوم «جمهوری» چنین است: «این جمهوری بایستی حافظ حق و حقوق تمامی مردم باشد که در سراسر کشور زندگی میکنند، این جمهوری به خصوص باید در نهایت عدل و بلکه بیشتر، در نهایت قسط، تمام آزادیهای سیاسی و اجتماعی را در مورد طبقات و نیروهای مختلف مردم اعاده کند». (۱۴ اسفند ۱۳۵۷). مسعود رجوی به برابری همه انسانها صرفنظر از وابستگیهای قومی، جنسی، مذهبی و عقیدتی متعهد است. حکومت ِ عادل موظف به تامین آسایش، رفاه، امنیت و حقوق همه آحاد مردم است. او از همان ابتدا در دوران مرجعیت قلدر، فریبکار و مسلح خمینی از بکارگیری لفظ «جمهوری اسلامی» می پرهیزد و در مقابل آن جمهوری دموکراتیک را میگذارد. و سپس تآکید دارد که: «برای یک انقلابی، آزادیهای انقلابی شوخی بردار نیست. به قیمت خون بدستش آوردیم و تا پای جان هم از دستش نخواهیم داد.» (سخنرانی امجدیه ۲۲ خرداد سال ۱۳۵۹). این رادیکالیسم، جسارت و صراحت ِ لهجه در دورانی که یک قرائت رسمی از اسلام و انقلاب، عربده کشان خود را تحمیل می کرد، نشانی از طراوت اندیشه و طهارت فلسفی است. در کشاکشی ۴۳ ساله مسعود نشان داد که از این طهات برخورد دار است و تا کنون در این آرمان خللی وارد نشده و همچنان بر این عهد و وفا، متعهد است.
در جای دیگری مسعود رجوی می گوید، که «سقوط دیکتاتوری سلطنتی تنها قدمی از یک راه بسیار طولانی است.» و ما امروز منظور از این «راه بسیار طولانی» را بهتر میفهمیم. ما هنوز در راهیم. گرچه پس مانده های سلطنت با پروژه شریعت در دیار فرنگ، فضای تنفس یافته است، اما رادیکالیسم مسعود سدِ سدیدی، دربرابر این دو دشمن تاریخی بنا کرده است.
مسعود رجوی از همان ابتدا آینده را هم ترسیم کرد. «بله، ستار گان ما بر آنند تا در فلک اجتماعی و سیاسی این میهن طرحی نو در اندازند. طرحی عاری از طبقات، عاری از بهره کشی، عاری از جهل نادانی و اختناق زنجیر.» ارتجاع و در رأس آن خمینی، معنی این واژه ها را در آن دوران بخوبی درک کرد. پاسخ او هم روشن بود: «دشمن ما نه در آمریکا، نه در شوروی و نه در کردستان است، بلکه در همینجا در مقابل چشمهای ما، در همین تهران است… منافقها بدتر از کفارند، ما سوره منافقین داریم سورهی کفار نداریم.»
و باز هم رادیکالیسم مسعود در فضای مملو از رعب آن دوران و در زیر چکمه های فاشیسم دینی مسلح، طنین می افکند: «به خدا قسم اگر کسی فکر کند که ما از گلوله و گاز اشکآور میترسیم، هیهات! هیهات!.. وانگهی دوستان عزیز، چرا راه دور میروید؟ اگر فی الواقع میخواهید مشت محکم به دهان ایادی بزنید، بهخصوص ایادی دشمن اصلی خلق بزنید، دهان مبارک خودتان را بکوبید.» راستی این همه جسارت از کدام فلسفه می جوشد؟ تبار این نوع نگاه کجاست؟ ارج این گفته زمانی رخ می نماید که بدانیم خمینی در آن دوران چهره ای کاریسماتیک بود، جاذبه مذهبی تنومندی داشت، منوپول توضیح آراء دینی را در ید قدرت داشت، ایمان، کفر، نفاق و ارتداد را او تعریف می کرد. تعیین حدود استکبار و استضعاف به عهده او بود. دوست و دشمن با دوری و نزدیکی با او تعریف می شد و در باریکترین زوایای خصوصی عامه، نظارت اعمال می کرد، قبای «مرجع تقلید» را بدوش افکنده و فتوی سر بریدن می داد. عدم کُرنش به «رهبر مسلمانان جهان» داستانی مملو از خطر بود. داستان «کباب قناری بر آتش سوسن و یاسمن». داستان مقاومت ما، داستانی است حماسی، مملو از فدا، رنج و فراق. همه جا بساط دار و درفش و داغ و تازیانه گسترده بود. رادیکالیسم و طهارت مسعود بر آن دوران ِ پلید فائق آمد و استمرار انقلاب را بیمه کرد.
چیستی انسان
انسان¬شناسی از کهن¬ترین ادوار، اندیشه بشر را بخود مشغول نموده است. انسان در پی یافتن منشاء «هستی خود» بوده. شاید آفرینش خدایان و خلق افسانه¬ها پاسخی به این نیاز بوده است. نوع نگاه به انسان از انسانشناسی هر دیدگاهی بر می خیزد. هستی شناسی (ontologie)، چتر انسانشناسی است. نگاه به هستی و تبیین جهان «نقشه مسیر» هر انسان است. دعواها در همین نوع نگاه به هستی بارز می شوند. انسان رو به کدامین سمت دارد؟ بودنش در این عالم چه پیامی را ساطع می کند؟ جدالها و کشمکشها در نوع پاسخ گفتن به این پرسشهاست.
در انسانشاسی قرآن، انسان از همان آغاز خلقت مدام با چالشها در گیر است « إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ» (العصر آیه 2). او مأمور به شناخت حقیقت، ظرفیت¬ها، قابلیت¬ها و سعادت و کمال خود بوده است. نفس سرکش او مانع این سعادت است. مگر اینکه بر آن مسلط شود « وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا» (الشمس آیه 7). دلیل این همه توجه به انسان چیست؟ انسان در انسانشناسی توحیدی خلیفه الله است، در روی زمین نماینده عالیترین ارزش یعنی خداوند است (البقره 31 تا 33). رسیدن به این هدف فقط از طریق شناخت حقیقت انسانی، ظرفیت، کمال و سعادت واقعی و راه وصول به آن ممکن خواهد بود. به قول کازانتزاکیس «ارزش هر کس به اندازه حجم حقیقتی است که به آن گردن می نهد.»
در این دستگاه، راهی پر شکوه ولی نفس گیر ترسیم می گردد. در فراسوی طاقت انسانی است که او این بارِ وزین را بر شانه های نحیف خود حمل کند. گستره فدا، اخلاق متعالی و پیوند زدن زیست خود با عالیترین ارزشها رهروانی انگشت شمار داشته است. البته تمنیّات دیگری انسان را در طول تاریخ تکاملش مجذوب خود نموده است: منیت منحط، روابط کالائی، ارزشهای دون پایه، چابلوسی و ذلّت، کالاهای پُر خریداری بودهاند. متشرعان و کاهنان دینی از فروشندگان ِ حرفه ای وهمه جا آشنای این مطاع اند. اما تقریر دیگری هم از حیات و هستی برای انسان رقم خورده است: نگاهِ ابراهیمی به هستی و وجود. این نگاه چون نفس گیر، صعب و پر مخاطره است، نتوانست به فرهنگ غالب در تاریخ انسان تبدیل شود.
مسعود نماینده این نوع نگاه به انسان است.
کشاکش دو برداشت
کشاکش با دیو ارتجاع، در تاریخ اسلام تباری شکوهمند دارد. یکی از صحنه های این کشاکش شورانگیز در تابلوی عاشورا حک شده است. هویت برخواسته از این تابلو، مملو از فداکاری و طرب ِ عرفانی است. نگاه مسعود، نگاهی عاشوراگونه است. این نگاه با فرصت طلبی، عافیت جویی و بی هزینگی بیگانه است. مسعود با پرداخت هزینه ای گزاف در مقابل قاضی القضات شرع ِ خمینی لایحه قصاص خمینی را در سال ۱۳۶۰ با جسارت فلسفی و سیاسی «لایحه ضدانسانی» نامید. اینها نشانه های دو نگاه به یک پدیده است. دو نگاه به اسلام: «آخر یک اسلام فعال، پویا و رزمنده و انطباق یابنده (به مفهوم تکاملی آن) داریم و یک اسلام متحجر ِ خشک ارتجاعی» (مسعود رجوی، عید فطر ۱۳۷۶) با همین ادبیات مسعود اسلام ِ خمینی را مور تهاجم قرار میدهد: «اینجاست که میگوییم آنها در زمره مرتجعین هستند. همینها هستند که مردم را از اسلام بیگانه میکنند. اصل دعوا هم همین جاست. سر ترویج دو نوع اسلام است.» (سخنرانی امجدیه، ۲۲ خرداد ۱۳۵۹).
یک اندیشه از جهل و اجبار ارتزاق می کند و دیگری مبتنی بر آزادی و اختیار انسانی است. آن یکی شریعتی منجمد را نمایندگی می کند، آن دیگری دینامیک، پویا و بالنده است. این یکی در دشت بیکران فدا، تا فراسوی طاقت انسانی به نحوی شگفتانگیز به پرداخت «قربانی» آمده است. خصلت ویژه آن دیگری، مفتخوری، تن پروری، فریبکاری و دجالیت است. کشاکش نور و ظلمت. در آن مختصات تاریخی، مسعود، اسلامی دموکراتیک، روادار، مدرن، سکولار با تکیه بر ارزشهای توحیدی اومانیستی در مقابل شریعت جرار خمینی ارائه می دهد. مدلی از درک دینی که در جوهر خود نافی استثمار در تمامی عرصه هاست.
در مقابل نگاه قیم مآبانه ولایت و وکالت نوع اشرافی به انسان، مسعود طرحی دیگر بر میافکند. او از پنجره ای اومانیستی و اگزیستانسیالیستی به انسان مینگرد: «آری، اگر در انسانشناسی توحیدی، کرامت بنینوع ما نهایتاً در «اختیار و آزادی اوست؛ احیای مقوله آزادی همانا احیای بشریت و انقلابات مغلوب است… ما آزاد کننده هیچکس نیستیم. برای اینکه خلق، آزادی خود را قدر بشناسد، نهایتاً بایستی خود، خود را آزاد کند. پس ما آزاد کننده نیستیم. ما راهبر و راهگشا و راهنمای طریق «آزادی» هستیم. هر کس چه از جهت فردی و چه از موضع اجتماعیـ تنها خودش میتواند خویشتن را از بند جبر و ستم آزاد کند و ما دقیقاً بههمین دلیل، قبل از هر چیز، مسئول به پیش بردن «خط قیام عمومی» برای آزادی خلق و میهنمان هستیم».
آری این است آن نگاه رهایبخش به انسان. این است رمز شادابی و بالندگی جنبش ما. این است سِرِ ماندگاری و سرافرازی. آری این است، طهارت آن اندیشه ای که منتظری هم به آن اقرار کرد. «مجاهدین خلق اشخاص نیستند... اینها شخص نیستند، این فکره، این منطقی است که حنیف نژاد و نمیدونم کی، اینها القاء کردند.»
می توان و باید بر این گذاره انگشت گذاشت که نگاه مسعود، نگاهی منحصر به فرد است. نگارنده این سطور در حد بضاعتش ادعا می کند که در تاریخ ِ مبارزات خلقها، نمونه ای از چنین راهبری را سراغ ندارد. رادیکالیسم اصولی مملو از خلوص، عشق، صداقت، عاطفه و فداکاری. پدیده ای شگرف در تاریخ ایران، اسلام و جهان. مسعود به نقش خویش و انقلاب ایران هم بخوبی آگاه است. او می گوید: «… صرفنظر از پیامها و ابعاد اخص ایدئولوژیکی مجاهدین، فقط به ذکر این نکته قناعت میکنم که وقتی مقاومت ما پیروز میشود، یکی از بزرگترین موانع انقلابات معاصر و بلکه مهمترین عامل انحراف و اضمحلال آنان که همانا تجاوز به حریم مقدس «آزادی» از میان برداشته شود.»
این اندیشه رادیکال و اصولی، امروز در صحنه کشاکش با ولایت فقیه و پس مانده های فاشیسم ایرانی تضمین کننده ادامه راه انقلاب است.
آلمان، دکتر عزیز فولادوند، فروردین ۱۴۰۲ برابر با 02.04.2023