گاهی اوقات با پدیده هایی برخورد میکنی که آنقدر عجیب و غریب هستند و با هنجارهای اخلاقی و اجتماعی مغایرت دارند که سرت سوت میکشد! لاجرم باید به سراغ لغتنامه ها و دایره المعارف ها بروی تا شاید معنی و مفهوم این پدیده ها نسبتا روشن شوند.
فرض کنید فردی صبح شال و کلاه میکند، از خانه بیرون میرود، و چاقو بدست، به جان عابران در خیابان های شهر می افتد. پس از آن چاقوکشی، ذهن تعداد زیادی محقق و روانشناس و جامعه شناس و دکتر و متخصص مشغول این سئوال میشود که این عمل، مصداقِ چیست؟ هدف این لات بی سر و بی پا از چاقوکشی کور چه بود؟ از نظر روانشناسی این یارو مصداق کدام بیماری روحی و روانی است؟ چه صفتی به او اطلاق میشود؟ «دیوانه»، «روانی»، «عصبانی»، «تباه خرد»، «قاتل»، «وحشی»، چی؟ اما داستان ماهیت عوض میکند اگر این چاقوکش حرفه ای با یک ماموریت مشخص استخدام شده باشد. در چهار دهه مبارزه با رژیم آخوندی، ما با این چاقوکشان که خود را به جلادان فروخته اند، آشنا هستیم.
خبر درگذشت هنرمند مردمی و گرانقدر خانم مرجان بسرعت در سراسر ایران و جهان پیچید و موج بی نظیری از قدرشناسی را در بین همه اقشار بویژه جوانان و هنرمندان و زندانیان سیاسی برانگیخت. موجی که نشان روشنی از همبستگی ملی علیه فاشیسم دینی بود. رژیم آخوندی در مواجهه با این همبستگی ملی از یک سو به تهدید هنرمندان پرداخت و از سوی دیگر دست به انتشار یک نشریه مجاهد جعلی با تصاویر برخی از هنرمندان داخل کشور زد تا آنها را به موضعگیری علیه مجاهدین وادار کند. وزارت بدنام همچنین با توسل به شگردها و دسیسه های لو رفته شماری از سگان هار استخدامی را به صحنه فرستاد تا به نشخوار اراجیف وزارتی علیه خانم مرجان، مبادرت کنند. در زمره این مزدوران فرد کثیف و حقیری بود که بدرستی «تواب تشنه بخون» لقب گرفته است.
وزارتی ها که از تأثیرات انگیزاننده زندگی، مبارزه و درگذشت خانم مرجان در اعماق ذهن و ضمیر مردم ایران و حتی هنرمندانی که به رژیم مدعی است «نان» و «نمک» نظام را خورده اند، وحشت زده شده و به خشم آمده، به مزدور حقیری مانند مصداقی متوسل شده اند تا در بوق «ضد میهن» اظهار لحیه کند که:«شما فکر کنید در طول هفته گذشته چه ها کردند برای مرجان. به عرش اعلی رساندند. دروغ های عجیب و غریبی راجع به مرجان و سمبل زن شورشی در ایران. فکرش را بکنید». حقد و کینه و سوزش حاج علوی و جوجه مزدورانش کاملا قابل فهم است والا کیست که نداند خانم مرجان با ۵ دهه کارنامه هنریش و با ۴ دهه ایستادگی و مبارزه در مقابل فاشیسم دینی، از همراهی با مجاهدان در سخت ترین روزهای سال ۶۰ تا پایداری و مقاومت و سرفرازیش در زندان و تا همراهی و همگامی اش با مقاومت ایران و کانونهای شورشی تا آخرین روز زندگی پربارش به عرش اعلی رسیده است. هر کودکی میداند که این میزان ستایش و تجلیل همگانی از خانم مرجان از جانب میلیون ها ایرانی یک هفته ای خلق نشده است.
اما هرزه درایی های این مزدور حقیر از کجا ناشی میشود، نه فراموشی است و نه بیماری این یک ماموریت است آنهم از طرف کسی که همکاری با دشمن و شرکت در گشت و شکار مجاهدان همان زمانی شروع کرده است که خانم مرجان در شکنجه گاههای رژیم آخوندی در مقابل امثال لاجوردی مقاومت میکرد. البته آدمی وقتی در مسیر مزدوری میافتد، وقتی در مسیر خیانت و جنایت می افتد آنقدر بیشرم میشود که حتی در مرگ یک هنرمند نیز سرماموریت حاضر است. این البته طبیعت جلادان و شاگرد جلادان و بچه دژخیمان و جوجه ساواکی ها و اطلاعاتی ها هم در زمان شاه و هم در زمان شیخ است. مگر بسیاری از مجاهدان و مبارزان را در آن سالها از مراسم ازدواج یا مراسم عزا دستگیر نکرده و به شکنجه گاه نبردند و اعدام نکردند. مگر مادر را جلوی بچه شکنجه نکردند و مگر همسر را جلوی همسر مورد تعرض قرار ندادند. تواب تشنه بخون همان رفتارها را در اینجا تکرار میکند. اگر تواب تشنه بخون و بقیه تخم و ترکه های حاج محمود و حاج قاسم مثل می توانستند و زورشان میرسید مراسم تشییع مرجان را در لس آنجلس به هم میزدند و شرکت کنندگان را دستگیر میکردند حالا که نمی توانند باید اراجیف به هم ببافند...
معنی بی شرم در لغتنامه دهخدا این است: «بی چشم و رو. وقیح. صفیق. پررو. بی آبرو».
چنان دان که بی شرم بسیارگوی
ندارد بنزد کسان آبروی
(فردوسی)
یکی از ”آخوندکار”های ( بر وزن شاهکار) این مزدور احمق اینست که به ضدمیهن تی وی
میگوید: «فکر کنید یک پول دادند به واشنگتن پست یک آگهی بزرگ دادند تو صفحه آگهی های ترحیم. واشنگتن پست یک صفحه برای ترحیم دارد. یک صفحه پول دادند با عکس مرجان بعد نوشتند خواننده ایرانی که تبدیل شده به سمبل شورشیان».
عجبا! که این مزدور حقیر مدام در بی شرمی سقف میزند. واشنگتن پست، یکی از سه روزنامه اصلی آمریکا، کیهان شریعتمداری و نوچه های حقیر خارج کشوری اش مانند میهن تی وی و مردم تی وی نیست و قوانین و پروسه های خودش را برای بزرگداشت شخصیت های متوفی دارد.
هرکس که مقاله ۲۵ خرداد واشنگتن پست در باره خانم مرجان به قلم «مت شودل» یکی از خبرنگاران این روزنامه را خوانده باشد، از مفاهیم عالی و قلم زیبایی که نویسنده در تنظیم این مقاله به کار گرفته است در می یابد که تا کجا تحت تأثیر شخصیت، جایگاه هنری و شخصت خانم مرجان قرار گرفته است. یک جستجوی ساده در گوگل نشان میدهد که شودل صدها مقاله دیگر در بزرگداشت شخصیت های مهم دنیا نوشته است. او طی ۱۶ سالی که در همین رشته قلم زده است۳۰ جایزه منطقه ای و ملی خبرنگاری کسب کرده است و کتابی در مورد محمدعلی کلی فقید، قهرمان سنگین وزن جهان، نوشته است.
این لینک واشنگتن پست توضیح میدهد که دو راه برای انتشار خبر فوت وجود دارد: ۱) چاپ یک «اطلاع فوت» (paid Death Notice) که تقاضا دهندگان در ازاء آن پول پرداخت میکند. برای این کار باید با بخش آگهی روزنامه تماس حاصل شود و اطلاعات مراسم خاکسپاری و زمان و مکان آن هم منتشر میشود. ۲) انتشار «خبر ترحیم» (News Obituary) که خلاصه ای از بیوگرافی شخصیت ها را ارائه میدهد و توسط یک خبرنگار حرفه ای واشنگتن پست نوشته میشود پولی نیست، بلکه خبری است.
خبر فوت خانم مرجان در دسته دوم قرار دارد. در صفحه این خبر کلمه «آگهی» قید نشده بود؛ خبرنگار روزنامه محتویات خبر را خودش تدقیق کرده و هیچ اطلاعاتی در رابطه با روز و محل مراسم خاکسپاری (که ویژگی آگهی پولی است) در آن درج نشده بود. واشنگتن پست در سایت خود صریحا میگوید: «هیچ مبلغ پولی برای خبر ترحیم نیاز نیست». درج چنین مقالاتی طبیعتا تابع اهمیت و تاثیرات شخصی است که از دنیا رفته است.
این تنها یک نمونه بود. حالا بددهنی های این مزدور بی سر و بی پا علیه خانم مرجان را قرار بدهید کنار جعل نشریه مجاهد و تهدید هنرمندانی که از این بانوی بزرگوار تجلیل کرده اند، آیا چیزی جز وحشت آخوندهای حاکم و مزدوران خرد و ریزش را از محبوبیت خانم مرجان و همبستگی که حول او شکل گرفت را بازتاب میکند؟
زنده یاد مرجان در خاطرات خود از دوران اسارت بدست رژیم زن ستیز آخوندی میگوید: «در سلول، زن جوانی را دیدم که اسمش شهین بود .بیست و چهار پنج سال بیشتر نداشت و او را تازه پس از تولد فرزندش از بیمارستان اوین به بند آورده بودند. او میگفت همسرش قبل از اعدام خواسته که اسم نوزادشان را به نام خواهرش که در پنج مهر شهید شده بود، سولماز بگذارند. روزی که میخواستند شهین را برای اعدام ببرند، پیشانی سولماز کوچک را بوسید. او در خواب بود و در آغوش مادرش درست مثل مجسمه مریم مقدس میکلآنژ شده بود. دیگر نتوانستم طاقت بیاورم؛ صورتام را میان دستهایم مخفی کردم تا صدای گریهام را نشنوند. تا این که با دستی که شهین به سرم کشید به خودم آمدم. لحظهیی به چهره آرام ولبخند تلخی که به لب داشت خیره شدم. او سولماز را توی بغلم گذاشت و رفت».
اما در همان زمانها تواب تشنه بخون، همین مجاهدین قهرمان را در گشتهای دادستانی در خیابانهای تهران به دام می انداخت و در کشف چاپخانه به ”برادران شکنجه گر” امداد میرساند و در سال ۶۷ نه یک انزجار نامه بلکه بنا به نوشته خودش ۴ انزجار نامه علیه مجاهدین می نویسد و البته متن را هم یادش رفته است!! البته با تردستی و خرمرد رندی تلاش میکند این پرونده سیاه را سفید سازی کند و مثلا در باره برخورد با کمیته مرگ می نویسد: «نمیدانم چی شد که با من به چانه زنی پرداختند. شاید به خاطر «سلام» اولی بود»!!
خانم مرجان درسهای زیادی از ایستادگی و مقاومت را به اینگونه مزدوران و اربابانشان داده است. به همین خاطر هم این مزدوران حق دارند که مثل گرگ تیرخورده به خود بپیچند، بخصوص که این بار پای یک زن سر فراز در میان است و هضم آن برای امثال مصداقی که زن ستیزی آخوندی در تمامی تار و پود وجودشان سرشته شده است، نه مشکل بلکه غیر ممکن است.
درود خلق و خالق بر مرجان که حتی پس از وداع از این جهان، روح بزرگش رژیم آخوندها را به وحشت می اندازد و نام بلند و آوای نیکش و مبارزه پرافتخارش، اینگونه ددان و دیوان و دیوکان تشنه به خون را دیوانه تر و سراسیمه تر کرده است.
کلام مولانا، شایسته این توابان تشنه بخون و اربابانش در تهران است که میراث پرافتخار این زن شورشی را هدف قرار داده اند، آنجا که گفت
شمع حق را پف کنی تو ای عجوز
هم تو سوزی هم سرت ای گندهپوز
کی شود دریا ز پوز سگ نجس
کی شود خورشید از پف منطمس
راه درخشان بانو مرجان و هنرمندان متعهد پرروهرو باد!