حرف اول: آزادی
در اوائل قرن بیستم، استاد سخن ملک الشعرای بهار نغمه ای بنام «مرغ سحر» سرود که حالا بخاطر مضمون آزادیخواهانه آن در قلب و ضمیر هر ایرانی آشیانه کرده است؛ اما شاید خیلی ها ندانند که این شعر را شاعر در ضدیت و مخالفت با رضاخان سروده بود.
بلبل پربسته ز کنج قفس درآ/ نغمه آزادی نوع بشر سرا
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت/ شام تاریک ما را سحر کن
یک ماه پس از ضبط «مرغ سحر» با صدای ملوک ضَرّابی، شهربانی رضا خان آنرا ممنوع الانتشار کرد.
امروزه اصحاب سلطنت و همپیمانان استعماری آنان همچنان سخت در تلاشند که دوران سلطنت پهلوی را با مضامینی مانند مدرنیسم و آزادی های اجتماعی و غیره به خورد مردم و بخصوص نسل جوان ایران بدهند؛ اما واقعیت چیز دیگری است و خلق قهرمان ایران با تجربه تلخ و دردناک بیش از نیم قرن حکومت پهلوی فریب این تشبثات را نمی خورند. واقعیتی که در شعار «نه آخوند، نه قزاق، مصدق روحت شاد» در پاسارگاد خود را طنین انداز کرد.
رضاخان در واکنش به خشم و غضب ملت ایران و بخصوص روشنفکران آن زمان، دست آوردهای مشروطه را زیرپا گذاشت و بنای دیکتاتوری پهلوی را فراهم نمود که نزدیک به ۵۲ سال «شام تاریکی» بر آسمان ایران زمین حاکم کرد. این دیکتاتوری از روز نخست با آرمان های مشروطه و آزادیخواهانه مردم ایران سرجنگ داشت و بنابراین با کودتاهای متعدد و با دستگاه گسترده و بیرحم سرکوب و آویختن به دامان استعمار و مزدوران داخلی خود را بر مردم ایران تحمیل کرد.
مشرطه: سرآغاز داستان
۱۱۲ سال پیش، وقتی فرمان مشروطه در سال ۱۲۸۵ شمسی امضا شد، ملک الشعراء بهار ۲۰ سال بیشتر نداشت.
اگر چارچوب مرجع برای این نگرش تاریخی را دوران مشروطه فرض کنیم، مفاهیم مدرن قانون و آزادی در این دوران تعریف شدند. تحولات مربوط به مشروطیت را شاید بتوان بطور تقریبی از عصر ناصرالدین قاجار تا سال ۱۳۰۵ (تاجگذاری رضاخان) مورد کنکاش قرار داد. در این دوران تقریبا ۲۰ تا ۳۵ ساله مفاهیمی از قبیل آزادی و قانون به نحوی از انحاء ابتدا وارد بستر اصطلاحات مورد استفاده محافل حرفه ای سیاسی گردیده و متعاقبا و به مرور زمان تعریف آنان تکامل یافته و در آخر همه گیر شدند.
تا آنجا که ما میدانیم واژه قانون حداقل ۳۶ سال قبل از مشروطه بطور جدی وارد فرهنگ سیاسی ایران شد. در آن زمان، برای مثال، میرزا یوسفخان تبریزی (مستشارالدوله) رساله ای تحت عنوان «یک کلمه» منتشر کرد. یکی از برداشت های این رساله این است که راه نجات مملکت در یک کلمه خوابیده است: قانون. روح این نوع تفکر منشعب از این حقیقت مسلم است که انسانها (چه شاه و چه دهقان، چه شیخ و چه مسلمان و غیرمسلمان) دارای حقوق طبیعی هستند و جملگی بطور برابر میتوانند در امر عظیم تعیین سرنوشت از طریق مکانیزمهای مورد قبول جمع برای وضع قوانین عرفی بر پایه اراده و آزادی ماهوی که خداوند به آنها بخشوده فعالانه و بدون محدودیت عامدانه شرکت کنند. اگر قانون بر فراز کلیه روابط سیاسی حاکمیت کند، بطور طبیعی قدرت های عنان گسیخته مستبدان و شاهان را مشروط کرده و مورد حسابرسی قرار میدهد. حکومت های استبدادی قاجار و «پهلوی» رویهمرفته حدود ۱۸۰ سال حیات و امیال ضدقانونی و ضدآزادی خود را بر تاریخ ایران تحمیل کردند. آنطور که خواهیم دید، دشمن شماره یک آنها عبارت بود از قانون اساسی و مجلس و هرآنچه مظهر واقعی و ملموس واژگانی نظیر قانون و آزادی است؛ بنابراین از لحاظ تاریخی و سیاسی از اساس نامشروعند...
بر پایه این بیداری نسبتا فراگیر، جبهه بندی نوینی در دوران مشروطه و بعد از آن شکل گرفت. از یک سو، صاحبان تفکر آزادی و قانون و در طرف دیگر هواخواهان استبداد و سلطنت و اجبار، چه از نوع دینی و چه از نوع غیردینی. این جبهه بندی ۱۱۲ سال است که پابرجاست. جبهه آزادی از زمان ستارخان و کوچک خان که خون هر دو از دستان رضاخان می چکید تا مصدق و فدائیان و مجاهدین که خون آنها از دستان پسرش محمدرضا چکید، همچنان در حال رشد و نمو و تعمیق و گسترش است. جبهه ضدآزادی از زمان شیخ فضل الله نوری و کاشانی و خمینی و حالا خامنه ای در حال تفکیک و انشقاق است و دامنه آن هر روز کوچکتر و ضعیف تر میشود.
رضاخان: آنتی تز مشروطه
رضاخان، سربازی بیسواد، بزرگترین ضدقهرمان نمایشنامه مشروطه است. او ترکیبی تاریخی و طبیعی از ارتجاع و استعمار دوران بود، مرکز ثقل تندبادهای شکل گرفته در مقابل جنبش مشروطیت و احقاق حقوق ملی.
حیات سیاسی او از «قزاق خانه» روس آغاز میشود.
پسرش محمدرضا پهلوی در کتاب پاسخ به تاریخ میگوید: «در سال ۱۹۰۷ ... پدرم که در حدود سی سال سن داشت فرمانده واحد کوچکی از تیپ قزاق ایران بود. ... در آغاز جنگ اول جهانی، وی را رضا ماکزیم میخواندند. ... پس از انقلاب اکتبر ... پدرم عزم تهران کرد. ... از قول ژنرال انگلیسی آیرون ساید نقل کرده اند که «رضاخان تنها مردی است که میتواند ایران را نجات دهد». یکی از یاران پدرم در این قیام سیدضیاء الدین طباطبائی روزنامه نویس جوان بود که به هواداری از انگلیسها شهرت داشت».
محمدرضا پهلوی همچنین می نویسد: «وقتی پدرم چهارده سال بیش نداشت در بریگارد قزّاق که در سال اول ولادت وی تشکیل شده بود، وارد خدمت شد و در آن هنگام اصلاً سواد نداشت».
قزاق چه بود؟
کتاب «تاریخ پنجاه ساله نیروی زمینی شاهنشاهی ایران» با مقدمه ارتشبد شاه غلامعلی اویسی در معرفی نیروی قزاق که رضاشاه از آن دستمزد میگرفت میگوید: سال ۱۲۹۶ قمری با درخواست ناصرالدین شاه قزاق های روسی برای تشکیل یک نیروی قزاق وارد تهران شدند. این نیرو گزارشات خود را به ستاد قوای قزاق روسیه در قفقاز ارسال میداشت و از همان طریق نیز برای اداره قزاق خانه ایران دستور میگرفت. همین نیروی قزاق بود که در قیام مشروطیت ایران به اشاره دولت روسیه تزاری ندای آزادی را در حلقوم هزاران آزادیخواه ایرانی خفه کرد و چه بسیار مردم شریف و بیدفاع را فقط به جرم میهن پرستی از دم تیغ گذراند. آموزش، آیین ها و فرامین نیروی قزاق به زبان روسی بود. حکم نظامی کل ارتش ایران بوسیله ستاد قزاق خانه و توسط یک افسر روس امضا میشد و بدون احتیاج به اظهار نظر و تائید مقامات ایرانی ابلاغ میگردید.
تیمسار عبدالله امیرطهماسبی وزیر جنگ خود رضاشاه مینویسد قزاق خانه روس «تشکیلات غریبی بود. ... یکی از مهم ترین عامل بدبختی ملت ایران بود که در تحت سرپرستی اجانب با تمام معنی بر علیه حقوق ملت تجهیز کرده و ... یکی از وقایعی است که ملت ایران هیچوقت آنرا فراموش نمی نماید!».
اگر بخواهیم به اختصار بگوییم، آنچه بعنوان «رضاخان» بمثابه یک شخصیت تاریخی میدانیم عبارت است از سرباز و بعدا فرمانده سرسپرده قزاق که در خلال مسئولیت هایش در ابتدا با قوای ملیون و آزادیخواهان به نامی چون کلنل محمدتقی خان پسیان در همدان جنگید و سپس به یمن سرکوب آزادیخواهان ایرانی از نیروهای اجنبی امتیاز گرفته و به تدریج پله کان ترقی را تا «پادشاهی» بالا رفت. او در همان ابتدا از پسیان شکست خورد و از قزاق خانه دستور گرفت که خود را به ژنرال باراتف روسی معرفی کند و زیر سایه رهبری و دستورات او بود که «سرهنگ» رضاخان باز این بار از قزوین به جنگ نیروهای آزادیبخش رفت. کسروی هم نقل میکند: هنگامی که ستارخان برای دفاع از انقلاب مشروطه و استقلال ایران، پنجه در پنجه محمدعلیشاه و امپراتوری روس و انگلیس انداخته بود، رضاخان از پشت دیوارهای تبریز به سوی ستارخان و مجاهدان تبریز شلیک میکرد و در محاصره تبریز شرکت داشت.
ازآلاشت در سوادکوه
تولد رضا فرزند «عباسقلی سواد کوهی» در ۲۴ اسفند ۱۲۵۶ در آلاشت از توابع سوادکوه مازندران حادث شد. او اوائل تهیدست و بیسواد بود؛ اما، میلیاردر و ولی همچنان بیسواد از دنیا رفت. «رضاخان قزاق پس از نشستن به تخت سلطنت، حدود ۴۴ هزار سند از دست مردم گرفت و املاک و زمینهای روستاییان گیلان و مازندران، تنکابن و نور و بسیاری جاهای دیگر را مالک شد».
بعد از مرگ زودهنگام پدرش، مادر او با طفل شیرخواره نزد برادرش به تهران رفت. برادر او ابوالقاسم بیک خیاط قزاق خانه بود. آنها مدتی بعد به تهران برگشتند و رضاخان دو سال در فوج سوادکوه خدمت کرد و سپس با ماهی سه تومان بعنوان سرباز استخدام شد. بعد از قتل ناصرالدین شاه، برای حفاظت از مراکز مهم از شهرهای دیگر منجمله سوادکوه نیرو از تهران درخواست شد که رضاخان یکی از اعزامی ها بود. مدتی حافظ سفارت هلند شد. سپس در زمان مظفرالدین شاه مدتی محافظ دشمن بزرگ مشروطه یعنی عین الدوله گردید. در کارنامه اولیه او همه چیز هست جز خدمت به ایران و ایرانی.
کودتای اول رضاخان
در اواخر دومین دهه قرن بیستم میلادی در روسیه تزاری انقلاب شد. این تغییر بنیادین راه را برای انگلیسی ها در ایران باز کرد و دولت فخیمه مجال یافت تا قوای قزاق را توسط یک کودتای داخلی تصاحب کند؛ یعنی انلگیسی ها فرصت یافتند تا نیروی قزاق ها را که در ایران بسیار مقتدر بودند توسط کودتایی بنام کودتای کلرژه خنثی کرده و نفوذ خود را گسترش دهند. خوشبختانه انگلیسی ها از سالها قبل رضاخان را بعنوان یک افسر ایرانی نیروی قزاق برای برنامه های خود شاخص قرار داده و روی او حساب باز کرده بودند.
حالا این ژنرال لرد ادموند آیرون ساید، کاراکتر مهم دیگری در داستان ما بود که رضاخان را برای کودتا در تهران توجیه و اعزام نمود؛ اما امیال و برنامه های انگلیس بسی فراتر از تصاحب فوج قزاق میرفت. آیرونساید پس از بازدید از نیروهای قزاق در ۲۴ دی ۱۲۹۹ در خاطرات خود مینویسد: «شخصا عقیده دارم یک دیکتاتوری نظامی گرفتاری های ما را در ایران برطرف خواهد کرد». از قول مصدق نیز نقل شده که رضاشاه خود در جمعی گفته بود: «آیرون ساید مرا آورده است». انگلیسی ها در واقع از طریق سرهنگ فیلارتف (معاون فرماندهی لشگر) که فرمانده مستقیم رضاخان بود علیه فرمانده وقت قزاق ها (کلرژه) کودتا کردند، چیزی که موقعیت خوبی از لحاظ سیاسی و متحدین بالفعل به رضا میرپنج داد.
بعد از این کودتا در درون فوج قزاق، رضا خان به یمن خدمات شایانی که به برنامه های انگلیس کرده بود توسط آیرون ساید به درجه سرتیپی ارتقا یافت و آیرون ساید برای او تجهیزات نظامی و مالی قابل توجهی ترتیب داد. حالا، با وجود مامور انگلیس ها در راس قزاق ها، حمله به سوی جنبش جنگل و خیابانی در تبریز تسهیل میشد؛ و انگلیس میتوانست به آرزوی خود برای تصاحب امور ایران برسد. تیپ تیرانداز همدان به فرماندهی سرتیپ رضاخان به چنین ماموریت هایی اعزام شد تا مخالفان قرارداد منحوس ۱۹۱۹ و استبداد داخلی را سرکوب کند.
کودتای دوم رضاخان
پس از سرکوب وحشیانه جنبش های مردمی در سراسر ایران که آخرین شعله های پراکنده اما فروزان جنبش مشروطه را نمایندگی میکردند، انگلیس به تهران چشم دوخت. برای این کار، فرصت مغتنم شمرده شد تا در سوم اسفند ۱۲۹۹ رضاخان به کمک مامور ویژه انگلیس، سیدضیاالدین طباطبایی با فوجی از نیروهای قزاق به تهران سرازیر شده و قدرت را بدست گیرند. از سید ضیا که بیست و پنج سالی بعد از رضا خان زنده ماند، نقل شده است که «رضا خان یک شخص ترسو و بشدت پولدوست بود».
ملک الشعرای بهار مینویسد: سرکردگان و طراحان کودتا بعد از ورود به مرکز، تمام رجال مشروطه و در واقع نخبه روشنفکران و طبقه تربیت شده مملکت را دستگیر ساختند. در این اثناء، سیدضیا نخست وزیر شد و رضا خان وزیر جنگ.
بعد از کودتا رضا خان اعلامیه ای در ۹ ماده تحت عنوان «حکم می کنم» صادر کرد که بر اساس آن، یک حکومت نظامی را در تمام کشور اعلام کرد و نظامنامه مجلس موسسان را هم خودش تنظیم و ابلاغ کرد. در فاصله کمتر از دو ماه از عمر کودتا، تمام زندانها و بازداشتگاههای ایران مملو از زندانیان، از جمله شمار کثیری از رجال هوادار مشروطه و آزادیخواهان شد به نحوی که عده ای از آنان به شهرها و مناطق مختلف دیگر تبعید شدند، از جمله سید حسن مدرس که به قزوین تبعید و در آنجا زندانی شد. در این دوران تاریک، رضا خان برای تضمین قدرت مطلق خود روزنامه های مستقل را تعطیل کرد، مصونیت پارلمانی را از نمایندگان مجلس سلب نمود و احزاب سیاسی را از بین برد. او با تبدیل مجلس به نهادی مطیع و تشریفاتی توانست وزرای دلخواه خود را انتخاب کند و با پشتیبانی دربار به مصادره زمین های حاصل خیز مازندران پرداخت و به زودی به ثروتمندترین مرد ایران تبدیل شد. در یک کلام، این افسر قزاق اما انگلیسی تبار، دمکراسی، مجلس، انتخابات و آزادی را در ایران نابود کرد.
روز ششم آذر ۱۳۰۴ نمایندگان مجلس موسسان معرفی شدند. آخوند سید ابوالقاسم کاشانی از میان آنان بود. آخوندها اولین صنفی بودند که به او تبریک گفتند. اردیبهشت ۱۳۰۵ تاجگذاری صورت گرفت - امضای فرمان مشروطیت درست بیست سال بعد با جشن تاجگذاری رضا شاه به یک دیکتاتوری دیگر ختم شد. آن هم در فضای پس از قرارداد ننگین ۱۹۱۹.
کودتای سوم رضاخان
کودتای سوم رضاخان علیه مجلسی بود که مصدق در آن بعنوان شخصیتی تاریخی و به مثابه یکی از آخرین مدافعان قانون و مشروطه سربرافراشت.
از سوم اسفند ۱۲۹۹ تا آبان ۱۳۰۴ رضاخان آخرین بقایای انقلاب مشروطه و رهبران آن انقلاب را سرکوب و نابود کرد. او در آبان ۱۳۰۲ به نخست وزیری رسید و همزمان وزیر جنگ بود. در مجلس پنجم شورای ملی خواهان خلع ید از خاندان قاجار شد. روز هشتم آبان ۱۳۰۴ مجلس اعلام جلسه فوری کرد. در همین اوضاع، عوامل رضاخان آشوب میکردند و به مجلس تلگراف های ساختگی تهدید میفرستادند تا برای کسب قدرت فضاسازی کنند. مؤتمنالملک رئیس مجلس استعفا داد. رضاخان مجلس را یک «طویله» خطاب کرد.
مصدق، قهرمان قانون
قبل از تاجگذاری، روز نهم آبان ۱۳۰۴ اقلیتی در مجلس به رهبری مصدق با ماده واحده رضاخان برای خلع قاجار از سلطنت مخالفت کردند. این مخالفت هرگز از روی دفاع از حکومت فاسد قاجار نبود. مجلس شورای ملی قانونا مجاز نبود ماده واحده ای تصویب کند که مواد قانون اساسی را نقض کند. مضافا ماده واحده به رای علنی گذاشته شد که این هم مغایر با آیین نامه های مجلس شورای ملی بود؛ اما به هر صورت رضاخان با تمرد از قانون و تمکین از انگلیس سلطنت را از آن خود کرد. دکتر مصدق نطق مفصل و تاریخی در رابطه با ماده واحده ایراد کرد که متعاقبا شرخ آن خواهد رفت.
به هر ترتیب، رضاخان و استعمار و ارتجاع داخلی، قهرمانان نامدار مشروطه را یکی پس از دیگری از صحنه سیاسی حذف کردند. در غیاب چهره هایی مانند ستارخان و میرزا کوچک خان و کلنل پسیان و خیابانی و مجاهدان تنگستان و میرزا محمدخان برازجانی و کازرونی و بسیاری دیگر از رجل و قهرمانان مشروطه، دشمن مشروطه و مزدور استعمار بر اریکه قدرت نشست. ضدقهرمانی که بر روی ستارخان آتش گشود، با قوای ملیون و کلنل پسیان جنگید، با رزمندگان مقاومت جنوب دشمنی ورزید، دستش در خون خیابانی بود و میرزا کوچک خان و جنبش جنگل شمال را سرکوب کرد.
سیر قهقرایی: استبداد صرف
مصدق طی نطقی تاریخی در مجلس پنجم در زمان رای گیری در رابطه با ماده واحده گفت: «اگر سیر قهقرایی بکنیم و بگوییم (رضاخان) پادشاه است، رئیس الوزرا و حاکم بر همه چیز است، این ارتجاع و استبداد صرف است. ... ما میگوییم که سلاطین قاجار بد بوده اند، مخالف آزادی بوده اند، مرتجع بوده اند، خوب حالا آقای رئیس الوزرا (رضاخان) پادشاه شد، اگر مسئول شد که ما سیر قهقرایی میکنیم. ... امروز مملکت ما بعد از بیست سال و این همه خونریزیها میخواهد سیر قهقرایی بکند؟»
برغم این موضع تاریخی فرزند راستین مشروطه و قانون طلبی، رضاخان مجلس را قبضه کرده و طرح خود را اعمال کرد. او پس از تصویب ماده سلطنت موقت گفت: من دو وظیفه دارم، اول اجرای عملی احکام شرع مبین اسلام، دوم رفاه حال عامه! براستی که شاه و شیخ در اجراء «احکام شرع مبین اسلام» هیچ فرق و تفاوتی با هم ندارند.
نهایتا در ۲۲ آذر ۱۳۰۴ قانون اساسی مشروطه را تغییر دادند تا به وزن ناچیز رضاخان مستبد درآید؛ و این آغاز ۱۵ سال استبداد و جنایت و غصب زمینها توسط «رضاشاه» تحت عنوان املاک پهلوی و عاقبت عزل و اخراج از کشور با تلگراف سه خطی سفارت انگلیس در تهران بود.
نظارت استصوابی ملوکانه بر روی مجلس
دهها سال قبل از نظارت استصوابی شیخ و شورای نگهبان، گفته میشود رضاشاه خودش شخصا به همراه رئیس شهربانی لیست نامزدهای انتخاباتی برای مجلس را رصد و تائید نموده و یک سیستم نظارتی ممیزی ایجاد کرده بود تا اطمینان حاصل کند که افراد قابل اطمینان به مجلس راه یابند. یکی از نمایندگان مجلس آن زمان میگوید: «نمایندگان مجلس هفتم به بعد بدون استثناء اول باید رضایت دربار پهلوی را تحصیل کنند... آنگاه نام آنها داخل فهرست نمایندگان در آن دوره شده، با تعیین آنکه از چه محل انتخاب شوند و آن فهرست به دست نظمیه مرکز والیات داده شده، آنها هم تکلیفشان معین است و همه چیز در دست خودشان و کارکنان مخصوصی است که دارند. نظمیهها در موقع انتخابات دارالتحریری تشکیل داده، هزارها اوراق مطابق فهرست دولت نویسانده، حاضر میگذارند و آنها را به توسط سردسته ها به افراد میدهند که در صندوق بریزند. در این صورت نتیجه قطعی است که مطابق دستور دولت انتخاب شده است و گاهی اهل محل به هیچوجه نمایندگان و یا نماینده خود را نمیشناسند بلکه شاید اسمش را هم نمیدانند».
یکی از نزدیکان دربار پهلوی درباره انتصاب نمایندگان مینویسد: «باید در هر شهرستان لیست اسامی کاندیداهای صالح که طرف اعتماد باشند در هر محل از دو مرکز مختلف محرمانه بخواهید. یکی از مأموران کشوری استاندارها و فرماندارها و دوم از مأمورین لشکری که آنها هم محرمانه فهرست دیگری بدهند و آن لیست را مطالعه نمایند. هر کس که در محل معروفیت دارد و در هر دو لیست اسم او ذکر شده البته انتخاب میشود».
بنابراین یک مجلس فرمایشی تا ۱۳۲۰ برقرار شد که هیچ سنخیتی با روح مشروطه یعنی قانون و آزادی نداشت. این همان سنخ مجلسی بود که پسرش محمدرضا پهلوی به ارث برد و اختیارات آن را هرچه محدودتر کرد. او همچنین وزرا و کابینه را هم تعیین میکرد، کسانی که علنا بطوری حقیرانه خود را «چاکران شاه» می نامیدند. بیخود نبود که مصدق میگفت «مجلس (رضاشاه) لانه دزدان است». از دوره هفتم تا سیزدهم هیچیک از لوایح معرفی شده از سوی دولت در مجلس رد نشد.
عاقبت منتقدان: جور و بیداد کند عمر جوانان کوتاه
«ای جوانان غیور فردا، پاک سازید ز گرگان دَغا، حرم پاک وطن را یکبار»
ملک الشعرای بهار
ملک الشعرای بهار در سال ۱۳۰۸ شمسی، به مدت یک سال در تهران زندانی شد. او سپس به اصفهان تبعید شد.
رضا سوادکوهی که از روی بخت تاریخی و فرصت طلبی محض (مانند خمینی) به تاج و تخت کشوری مانند ایران رسیده بود فوراَ احزاب سیاسی را ممنوع و کلیه روزنامه های مستقل را تعطیل کرد تا قدرت خود را حفظ نماید. از این پس، مخبران و ماموران مخفی مسئولیت سانسور و اختناق عمومی را برعهده داشتند. بذر نخستین ساواک در زمان پدر کاشته شد.
ملک الشعرای بهار می نویسد: «از ۱۳۰۵ تا ۱۳۲۰، نه خود را به مرکز قدرت نزدیک ساختم و نه درصدد نزدیکی به آن منبع فُیوضات بودم. بدین جرم و شاید به جرائم دیگر دو بار حبسم کردند و ماهها در زندان به سر بردم و سالی تمام در تبعید اصفهان گذراندم. برای کمک به معشیت خانواده ام و تدارک وسیله شش فرزندم راهی به دست نیاوردم، زیرا آزادی عمل نداشتم. ناچار خواستم دیوان شعرم را که خریداران بسیاری در ایران و هندوستان و فرنگ داشت، به چاپ برسانم. این کار را کردم… یکی از اهل کرم جوانمردی کرد و قیمت کاغذ و چاپ آن را به عهده گرفت. کتاب من تا ۲۰۸ صفحه به طبع رسید. ناگاه از مَصدر جلال به شهربانی امر شد که آن را تحت بازرسی و سانسور قرار دهند. از این سبب آن اوراق بالتّمام ضبط شد… و آن اوراق و مجموعه کاغذهای چهار ورق و نیمی خریداری شده، در مطبعه مجلس و در شهربانی ضایع و نفله شد».
برخی از دیگر قربانیان به نام رضاخان عبارت بودند از ساموئل حیم، نماینده مجلس که به جرم «خیانت» اعدام شد؛ سیدحسن مدرس که به روستایی دورافتاده تبعید شد؛ شاعر معروف میرزاده عشقی که به ضرب گلوله به قتل رسید؛ محمد فرخی یزدی، شاعر دیگر آن دوران که در بهداری زندان با آمپول هوای دکتر احمدی به قتل رسید؛ و بالاخره در نهایت وحشت و حسادت، رضا خان، سه نفری که کمک بزرگی به برقراری حکومت او کردند را یکی یکی در زندان یا تبعید سر به نیست کرد: میرزا عبدالحسین خان تیمورتاش (رئیس دربار)، علی اکبرخان داور (وزیر دادگستری) و فیروز میرزا فرمانفرماییان (وزیر دارایی).
عاقبتی حقارت بار
سرانجام رضاخان مستبد همانطور که با پشتیبانی و هدایت انگلیس بر تحت طاووس جلوس داد، با تلنگر دولت فخیمه نیز سرافکنده و حقیرانه به مستعمره دیگر بریتانیای کبیر هجرت فرمود. مرور متن حقارت آمیز تلگراف سفارت انگلیس در شهریور ۱۳۲۰ خطاب به این چاکر اجنبی خالی از لطف نیست: «اعلیحضرت لطفاَ از سلطنت کناره گیری کرده و تخت را به پسر ارشد و ولیعهد واگذار نمایند. ما نسبت به ولیعهد نظر مساعدی داریم و از سلطنتش حمایت خواهیم کرد. مبادا اعلیحضرت تصور کنند که راه حل دیگری وجود دارد!»
فردای سقوط بیش از ۲۰ سال استبداد قزاقی و مزدوران آن رضا خان، مردم به شادی و شعف پرداختند.
سرمقاله اطلاعات ۲۹ شهریور ۱۳۲۰: «میگویم امروز آزاد شدیم... از امروز هر ایرانی میتواند با اطمینان خاطر خانهاش را آباد کند، بازرگان ایرانی میتواند با راحتی به کاسبیاش بپردازد و استاد ایرانی میتواند بیدغدغه به شاگردهایش درس بدهد. از امروز آزادیخواهی گناه نیست»!
روزنامه ایران ۳۰ شهریور ۱۳۲۰: «ورق برگشت! امروز... نسیم آزادی وزیدن گرفته، حق و عدالت در حیات ما بنای جلوهگری نهاده...».
روزنامهایران ۳۱ شهریور ۱۳۲۰: «این روزها... به هرجا پا مینهید...از آزادی و دموکراسی حقیقی صحبت میکنند در دلها جشن آزادی برپاست و... به هم شادباش میگویند...اینک میتوانیم آزادانه دردهای خود را به یکدیگر بگوییم... راستی مگر زندگی به جز آزادی چیز دیگری هم هست؟»
روزنامهایران شماره ۶۶۸۱: «این چند روزه خوشوقتی مردم از رسیدن به آزادی و اعاده رژیم حقیقی مشروطه به حدی است که احتیاج به گفتار زیاد در اطراف آن نمیباشد».
روزنامه اطلاعات ۳ مهر ۱۳۲۰: «آیا این خبر مایه تأسف نیست که پیش از رسیدگی به موضوع جواهرات سلطنتی و... غصب اموال و املاک و... داد (رسی) افراد و حبس و شکنجه مظلومین و خفه کردن بیگناهان در گوشه زندانها در محکمه عدالت... شاه سابق که مملکت را اینطور پریشان و بیچاره ساخته، رهسپار بلاد خارجه شود»؟
روزنامه تجدد ۳ مهر ۱۳۲۰: «شاه سابق کجا میرود؟ محاکمه مسببین بدبختی کشور چه شد»؟
روزنامه ایران ۴ دی ۱۳۲۰: «اگر سانسور در ایران برقرار نبود مردم میتوانستند به شاه سابق بگویند:
ای شاه! چرا خانه و مزرعه ما را بهزور میگیری؟ چرا قانون اساسی کشور را زیرپا میگذاری؟ چرا اساس مشروطیت را برهممیزنی؟ چرا وزرا را به میل خود میبری و میآوری و زندانی میکنی و میکشی؟
چرا مردم بیگناه را به جرم وطنخواهی و ایمان به آزادی... میزنی؟ میبندی؟ و به زندان میافکنی و زجر میدهی و به دیار نیستی میفرستی؟»
۹۸ سال بعد از کودتای انگلیسی سید ضیا و رضا خان قزاق و ۴۰ سال پس از ربودن رهبری انقلاب ضد سلطنتی، رمز شعار «نه آخوند، نه قزاق»، «مصدق روحت شاد» در ایران آخوند زده امروز این چنین پدیدار می گردد.
«ضبط موسيقي در ايران»، ساسان سپنتا، اصفهان، نشر «نيما»، ۱۳۶۶.
کتاب «پاسخ به تاريخ», محمدرضا پهلوي, ص ۲۵.
کتاب «مأموريت براي وطنم», محمدرضا پهلوي, ص۴۸.
رجوع شود به کتاب «تاريخ پنجاه ساله نيروي زميني شاهنشاهي ايران» (1356), سپهبد محمد کاظمي, سرهنگ البرز و سرهنگ وزيري.
کتاب «شاهنشاهي اعليحضرت رضاشاه پهلوي», عبدالله اميرطهماسبي, ص ۲۷۳.
کتاب تاريخ مشروطه کسروي, ص ۸۳۵.
کتاب «تاريخ ۲۰ ساله», حسين مکي, ج ۶ ص ۱۳۵.
نجفقلي پسيان و خسرو معتضد، «از سوادکوه تا ژوهانسبورگ: زندگي رضاشاه پهلوي»، نشر ثالث، ۷۸۶ صفحه، چاپ سوم، ۱۳۸۲.
«خاطرات سر آيرونسايد»، ناشر: موسسه خدمات فرهنگي رسا – 1373 – ص 15.
کتاب «سياست موازنه منفي»، جلد اول صفحه ۳۴ و گذشته چراغ راه آينده, ص۵۶.
کتاب «احزاب سياسي ايران», ملک الشعراي بهار, ج 1, ص 85.
دانشنامه ويكيپيديا، فارسي. رضا شاه https://fa.wikipedia.org/wiki/
مذاکرات مجلس شوراي ملي، دوره پنجم، جلسه 211، مورخ 9 آبان 1304.
«حيات يحيي», يحيي دولت آبادي، جلد 2 ،تهران، انتشارات كتابخانه سقراط، بيتا، ص 404.
کتاب «سي سال خاطره از عصر فرخنده پهلوي»، علي اصغر حکمت, تهران، انتشارات وحيد، 1355 ،ص 254.
کتاب «تاريخ مختصر احزاب سياسي», ملک الشعراي بهار, مقدمه.
کتاب «گذشته چراغ راه آينده», ص ۱۱۸ تا ۱۲۲.