سخن روز
آخوند رئیسی بهمحض نشستن بر صندلی ریاست قوه قضاییهٔ خامنهای شروع به چنگ نشاندادن به مردم کرد و بر اولویت امنیت، یعنی اولویت سرکوب تأکید نمود. جلاد قتلعام۶۷، بدون هیچگونه تعارف و رودربایستی گفت عدالت فرع بر امنیت است.
البته همگان میدانستند که در این رژیم هیچگاه از عدالت خبری نبوده و آخوندهای حاکم هر زمان که امنیت رژیم را در خطر میدیدند، بنا بر اصل «حفظ نظام اوجب واجبات» است، بهراحتی قوانین خودشان را زیرپا میگذاشتند. نمونهٔ اعلای آن قتلعام ۶۷است که خمینی جلاد هنگامیکه موجودیت نظامش را در خطر دید با دستخط خودش حکم اعدام تمام زندانیان سیاسی سر موضع را که طبق قوانین و محاکم خودش دوران حبسشان را میگذراندند، صادر کرد. اما اکنون که سردژخیم قضاییه خامنهای با صراحت و وقاحت میگوید عدالت فرع و امنیت اصل است، این به چه معناست؟
آیا این هم نشانهٔ یک خط و سیاست جدید است که خامنهای در پیش گرفته است؟
و اساساً مضمون حرفهای رئیسی در جلسه معارفه چه بود؟
وعده سرکوب، در معارفه!
اصل حرفهای رئیسی در جلسه معارفهاش در یککلام وعده سرکوب بود و بس!
او تأکید کرد اولویت برای نظام امنیت است، در نتیجه عدالت، فرع بر امنیت است. گوئیا که او وزیر اطلاعات و سازمان امنیت رژیم است!
او همچنین رو به داخل رژیم در چارچوب جنگ باندی آغاز به تیغکشی کرد و باند روحانی را تهدید به استفاده از ابزار قضاییه کرد. اما به هر حال اصل حرفش موضوع «امنیت» بود.
کما اینکه خامنهای هم در حکم انتصاب رئیسی، نوشت: «با توجه به مراحلی که شما طی کردید» همگان میدانند که رئیسی مهمترین مرحلهای که طی کرده، شرکت در قتلعام ۶۷بوده است یعنی قتل بیش از ۳۰هزار زندانی سیاسی در چند ماه.
علت حمایت باند اصلاحطلبان از رئیسی؟
اما با اینهمه و با تیغکشی رئیسی به باند اصلاحطلبان قلابی، جامعه شاهد است که آن باند نیز از این جلاد رسماً و علناً حمایت کرد، امری که ظاهراً کمی متناقض بهنظر میرسد در حالیکه اصلاً متناقض نیست زیرا:
گرچه هر دو باند نظام بر سر سهم بیشتر از قدرت و غارت با هم جنگ دارند اما یک نقطه هست که از روز اول با هم توافق کامل داشتند و آن: سرکوب است! چرا که برای هر دو باند بقای نظام اصل اساسی است. بهقول روحانی همگی در یک کشتی هستند!
بقای نظام هم به دو مؤلفه وابسته است:
سرکوب در داخل.
صدور ارتجاع به خارج.
برای همین باند روحانی از اینکه چهرهای خونریز مانند رئیسی سر کار بیاید تا به خیال خام رژیم رو به سقوط آخوندی، جوانان قیام آفرین و جامعه بهپاخاسته مرعوب شده و از قیام خود دست بکشند، یکدست استقبال کردند.
آیا آمدن رئیسی مقدمه بالارفتن سرکوب است؟
در این مورد نیز تا آنجایی که به خواسته رژیم بر میگردد، همین رامیخواهد. اما فاصلهیی هست بین خواستن و توانستن! در حال حاضر بحث اصلی این است که اینها چقدر روی زمین و در خیابانها توان بالا بردن سرکوب را دارند؟ در شرایط فعلی درون رژیم این بحث جاری است که کلاً «گشت ارشاد» را جمع کنند. مثلاً آخوند مازنی رئیس کمیسیون فرهنگی مجلس رژیم اوایل اسفند گفت: «ضرورت دارد این عنوان "گشت ارشاد" تغییر یا حذف شود».
حتی با توجه به موارد زیادی که بسیجیهای گشت ارشاد از جوانان کتک میخورند، مازنی در نشست سالآنه ستاد احیاء امربهمعروف و نهی از منکر، اول اسفند گفت: «ما امکان دفاع از امر به معروف و نهی از منکر را نداریم!»
لذا میتوان نتیجه گرفت که رژیم نیازش به سرکوب بیشتر هم شده، اما توانش پایین آمده است.
چرا رئیسی؟
اکنون سؤال این است که خامنهای چرا مهره بدنامی مانند رئیسی عامل قتلعام ۶۷را برای اینکار برگزید؟ نگاهی به ۴۰سالی که گذشت روشن میکند چرا رئیسی؟
در دوره موسوی اردبیلی (بر ریاست قضاییه رژیم) رژیم بیمحابا در دهه ۶۰دستگیر و اعدام میکرد. اوجش هم قتلعام ۳۰هزار مجاهد در سال ۶۷بود.
در دوره آخوند یزدی، اعدام ادامه داشت، داستان سرکوب کوی دانشگاه تهران در قیام تیر ۷۸هم بود.
در دوره شاهرودی چنگ و دندان نشان دادنها بیشتر شد، اما میزان اعدامها مثل قبل نبود و برای هر یک اعدام بیشتر، رژیم باید حساب و کتاب میکرد.
در دوران آملی لاریجانی، سالهای اول گشت ارشاد بهصورت گسترده حاکم خیابانها بود و حتی خودشان بارها اعلام کردند که چند ین هزار زن را دستگیر کردند، اما در جلسه سالآنه احیای امر به معروف رژیم، (اول اسفندماه سال جاری) اشتری و مازنی به شکست گشت ارشاد اعتراف کرده و تأکید کردند بسیاری در رژیم خواستار برچیده شدن آن هستند.
حتی در مورد اعدامها، همین رژیمی که در سال ۶۷ سیهزار قتلعام میکرد، اکنون برای بسیاری پروندهها بهقول خودشان باید ماهها برای اعدام یک نفر حساب و کتاب کنند.
روشن است که بهرغم نیاز بیشتر نظام به سرکوب اما دستش در اجرای سرکوب بستهتر شده. یعنی توان رژیم در سرکوب پایین آمده است.
چرا توان سرکوب رژیم افت کرده است؟
به این علت که از روز اول مقاومتی وجود داشته است که از روز ۳۰خرداد۱۳۶۰ با این رژیم چنگ در چنگ شده، قیمت سنگین ایستادگی را پرداخت کرده، شهادت بالاترین فرماندهان و مسئولانش و ارزشمندترین رزمندگان و مجاهدانش را پذیرفته، اما تسلیم نشده است. همین تسلیم ناپذیری، هیولای ولایت را از نفس انداخته است. در این میان قیامها، بهویژه قیام دیماه ۹۶هم این هیولا را بیشتر مستهلک کرده است. بهویژه اکنون با توجه به شرایط انفجاری جامعه، همچنین فعالیت رو به گسترش کانونهای شورشی، رژیم میداند هر یک عملیات سرکوب میتواند جرقه قیام باشد.
یک مکالمه لو رفته گشت سرکوبگر
چندی پیش مکالمات بیسیمی یک گشت رژیم افشا شد که در آن هنگامی که جوانان، افراد گشت را گو شمالی داده بودند، وقتی فرمانده گشت به بالاترش گزارش میدهد، فرمانده بالاتر میگوید: تقصیر خودتان است! ما که تأکید کرده بودیم اول صحنه را چک کنید اگر دیدید جمعیت زیاد است وارد نشوید!
در چنین وضعیتی، رژیم که بقای خودش را به مویی بند میبیند، به ۲چیز نیاز دارد:
اول: ارعاب بیشتر جامعه
دوم: جلوگیری از جرقههای اجتماعی که میتوانند عامل قیام اجتماعی بشوند.
این دو موضوع هم با هم در ارتباط هستند. خامنهای حساب میکند، اکنون که دستش در سرکوب عملاً بستهتر است، اگر بتواند جو رعب و وحشت را در جامعه بالا ببرد، میتواند باعث کمتر شدن احتمال جرقه و قیام بشود.
اینجاست که خامنهای نیازمند آوردن رئیسی میگردد!
زیرا رئیسی...
زیرا رئیسی عامل قتلعام ۶۷است. پس در محاسبات خامنهای، با رئیسی، احتمال مرعوب کردن جامعه بیشتر است. در واقع خامنهای میخواهد با این مرعوب کردن، خلأ ناشی از پایین آمدن توان سرکوبش را مقداری پر کند.
چرا با اینهمه تأخیر؟!
اما چرا خامنهای با اینهمه تأخیر رئیسی را سر کار آورد؟
پاسخ روشن است: بهعلت وحشت از پیامدهای اجتماعی و بینالمللی انتخاب قاتل ۶۷
بهویژه که مقاومت ایران از ۲سال پیش جنبش دادخواهی ۶۷را گسترش داد، این جنبش هم چون ریشه در جامعه ایران داشت، چنان با سرعت همهگیر شد که در نمایش انتخابات رژیم که خامنهای میخواست رئیسی را رویکار بیاورد تا رژیمش را یکپایه کند، با شعار فراگیر «نه شیاد- نه جلاد» پروژهاش شکست خورد.
از نظر بینالمللی هم، در شرایطی که رژیم بر اثر تحریمها و انزوا در شرایط خفگی بهسر میبرد، بهشدت نیاز به راه نفس دارد. بهویژه از جانب اروپا. اما یکی از شروط اروپا هم حقوقبشر است. کما اینکه دیدیم روز دوشنبه ۲۰اسفند۹۷در جلسه شورای حقوقبشر ملل متحد، نمایندگان فرانسه و سوئیس و... تأکید کردند نقض حقوقبشر در ایران باید پایان یابد.
خامنهای هم میداند آوردن رئیسی پیامش به جامعه جهانی، انقباض است. یعنی سرکوب بیشتر. طرفهای بینالمللی هم این را بهخوبی تشخیص میدهند و لذا نتیجهاش میشود فشار و انزوای بیشتر رژیم.
اما چرا با وجود تمام این دستبستگیهای سیاسی و اجتماعی باز هم خامنهای رئیسی را آورد؟
باز باید دو علت را یادآوری کرد:
اول: همان نیاز شدید رژیم به ایجاد ارعاب (برای پوشاندن پایین آمدن توان سرکوب).
دوم: دست خامنهای خالیست. کسی را که بتواند در این ماجرا به آن تکیه کند ندارد. کما اینکه سر خبرگان هم آخوند جنتی ۹۳ساله را گذاشت. یعنی آخوندی که مو به مو خط وی را اجرا کند.
طی ۳هفته خامنهای ۳بار سخنرانی کرد و از ترس و وحشت مسئولان و سران نظام گفت.
بنابراین آوردن رئیسی چنته خالی خامنهای را هر چه بیشتر نشان داد. چرا که ناگزیر از وارد کردن رئیسی جلاد میشود. عنصری که از قضا، نفس ِحضورش، همان خطر ِواکنش ِتند ِاجتماعی و بینالمللی را دامن میزند. بنبست خامنهای در همین نقطه است.
آخوند رئیسی بهمحض نشستن بر صندلی ریاست قوه قضاییهٔ خامنهای شروع به چنگ نشاندادن به مردم کرد و بر اولویت امنیت، یعنی اولویت سرکوب تأکید نمود. جلاد قتلعام۶۷، بدون هیچگونه تعارف و رودربایستی گفت عدالت فرع بر امنیت است.
البته همگان میدانستند که در این رژیم هیچگاه از عدالت خبری نبوده و آخوندهای حاکم هر زمان که امنیت رژیم را در خطر میدیدند، بنا بر اصل «حفظ نظام اوجب واجبات» است، بهراحتی قوانین خودشان را زیرپا میگذاشتند. نمونهٔ اعلای آن قتلعام ۶۷است که خمینی جلاد هنگامیکه موجودیت نظامش را در خطر دید با دستخط خودش حکم اعدام تمام زندانیان سیاسی سر موضع را که طبق قوانین و محاکم خودش دوران حبسشان را میگذراندند، صادر کرد. اما اکنون که سردژخیم قضاییه خامنهای با صراحت و وقاحت میگوید عدالت فرع و امنیت اصل است، این به چه معناست؟
آیا این هم نشانهٔ یک خط و سیاست جدید است که خامنهای در پیش گرفته است؟
و اساساً مضمون حرفهای رئیسی در جلسه معارفه چه بود؟
وعده سرکوب، در معارفه!
اصل حرفهای رئیسی در جلسه معارفهاش در یککلام وعده سرکوب بود و بس!
او تأکید کرد اولویت برای نظام امنیت است، در نتیجه عدالت، فرع بر امنیت است. گوئیا که او وزیر اطلاعات و سازمان امنیت رژیم است!
او همچنین رو به داخل رژیم در چارچوب جنگ باندی آغاز به تیغکشی کرد و باند روحانی را تهدید به استفاده از ابزار قضاییه کرد. اما به هر حال اصل حرفش موضوع «امنیت» بود.
کما اینکه خامنهای هم در حکم انتصاب رئیسی، نوشت: «با توجه به مراحلی که شما طی کردید» همگان میدانند که رئیسی مهمترین مرحلهای که طی کرده، شرکت در قتلعام ۶۷بوده است یعنی قتل بیش از ۳۰هزار زندانی سیاسی در چند ماه.
علت حمایت باند اصلاحطلبان از رئیسی؟
اما با اینهمه و با تیغکشی رئیسی به باند اصلاحطلبان قلابی، جامعه شاهد است که آن باند نیز از این جلاد رسماً و علناً حمایت کرد، امری که ظاهراً کمی متناقض بهنظر میرسد در حالیکه اصلاً متناقض نیست زیرا:
گرچه هر دو باند نظام بر سر سهم بیشتر از قدرت و غارت با هم جنگ دارند اما یک نقطه هست که از روز اول با هم توافق کامل داشتند و آن: سرکوب است! چرا که برای هر دو باند بقای نظام اصل اساسی است. بهقول روحانی همگی در یک کشتی هستند!
بقای نظام هم به دو مؤلفه وابسته است:
سرکوب در داخل.
صدور ارتجاع به خارج.
برای همین باند روحانی از اینکه چهرهای خونریز مانند رئیسی سر کار بیاید تا به خیال خام رژیم رو به سقوط آخوندی، جوانان قیام آفرین و جامعه بهپاخاسته مرعوب شده و از قیام خود دست بکشند، یکدست استقبال کردند.
آیا آمدن رئیسی مقدمه بالارفتن سرکوب است؟
در این مورد نیز تا آنجایی که به خواسته رژیم بر میگردد، همین رامیخواهد. اما فاصلهیی هست بین خواستن و توانستن! در حال حاضر بحث اصلی این است که اینها چقدر روی زمین و در خیابانها توان بالا بردن سرکوب را دارند؟ در شرایط فعلی درون رژیم این بحث جاری است که کلاً «گشت ارشاد» را جمع کنند. مثلاً آخوند مازنی رئیس کمیسیون فرهنگی مجلس رژیم اوایل اسفند گفت: «ضرورت دارد این عنوان "گشت ارشاد" تغییر یا حذف شود».
حتی با توجه به موارد زیادی که بسیجیهای گشت ارشاد از جوانان کتک میخورند، مازنی در نشست سالآنه ستاد احیاء امربهمعروف و نهی از منکر، اول اسفند گفت: «ما امکان دفاع از امر به معروف و نهی از منکر را نداریم!»
لذا میتوان نتیجه گرفت که رژیم نیازش به سرکوب بیشتر هم شده، اما توانش پایین آمده است.
چرا رئیسی؟
اکنون سؤال این است که خامنهای چرا مهره بدنامی مانند رئیسی عامل قتلعام ۶۷را برای اینکار برگزید؟ نگاهی به ۴۰سالی که گذشت روشن میکند چرا رئیسی؟
در دوره موسوی اردبیلی (بر ریاست قضاییه رژیم) رژیم بیمحابا در دهه ۶۰دستگیر و اعدام میکرد. اوجش هم قتلعام ۳۰هزار مجاهد در سال ۶۷بود.
در دوره آخوند یزدی، اعدام ادامه داشت، داستان سرکوب کوی دانشگاه تهران در قیام تیر ۷۸هم بود.
در دوره شاهرودی چنگ و دندان نشان دادنها بیشتر شد، اما میزان اعدامها مثل قبل نبود و برای هر یک اعدام بیشتر، رژیم باید حساب و کتاب میکرد.
در دوران آملی لاریجانی، سالهای اول گشت ارشاد بهصورت گسترده حاکم خیابانها بود و حتی خودشان بارها اعلام کردند که چند ین هزار زن را دستگیر کردند، اما در جلسه سالآنه احیای امر به معروف رژیم، (اول اسفندماه سال جاری) اشتری و مازنی به شکست گشت ارشاد اعتراف کرده و تأکید کردند بسیاری در رژیم خواستار برچیده شدن آن هستند.
حتی در مورد اعدامها، همین رژیمی که در سال ۶۷ سیهزار قتلعام میکرد، اکنون برای بسیاری پروندهها بهقول خودشان باید ماهها برای اعدام یک نفر حساب و کتاب کنند.
روشن است که بهرغم نیاز بیشتر نظام به سرکوب اما دستش در اجرای سرکوب بستهتر شده. یعنی توان رژیم در سرکوب پایین آمده است.
چرا توان سرکوب رژیم افت کرده است؟
به این علت که از روز اول مقاومتی وجود داشته است که از روز ۳۰خرداد۱۳۶۰ با این رژیم چنگ در چنگ شده، قیمت سنگین ایستادگی را پرداخت کرده، شهادت بالاترین فرماندهان و مسئولانش و ارزشمندترین رزمندگان و مجاهدانش را پذیرفته، اما تسلیم نشده است. همین تسلیم ناپذیری، هیولای ولایت را از نفس انداخته است. در این میان قیامها، بهویژه قیام دیماه ۹۶هم این هیولا را بیشتر مستهلک کرده است. بهویژه اکنون با توجه به شرایط انفجاری جامعه، همچنین فعالیت رو به گسترش کانونهای شورشی، رژیم میداند هر یک عملیات سرکوب میتواند جرقه قیام باشد.
یک مکالمه لو رفته گشت سرکوبگر
چندی پیش مکالمات بیسیمی یک گشت رژیم افشا شد که در آن هنگامی که جوانان، افراد گشت را گو شمالی داده بودند، وقتی فرمانده گشت به بالاترش گزارش میدهد، فرمانده بالاتر میگوید: تقصیر خودتان است! ما که تأکید کرده بودیم اول صحنه را چک کنید اگر دیدید جمعیت زیاد است وارد نشوید!
در چنین وضعیتی، رژیم که بقای خودش را به مویی بند میبیند، به ۲چیز نیاز دارد:
اول: ارعاب بیشتر جامعه
دوم: جلوگیری از جرقههای اجتماعی که میتوانند عامل قیام اجتماعی بشوند.
این دو موضوع هم با هم در ارتباط هستند. خامنهای حساب میکند، اکنون که دستش در سرکوب عملاً بستهتر است، اگر بتواند جو رعب و وحشت را در جامعه بالا ببرد، میتواند باعث کمتر شدن احتمال جرقه و قیام بشود.
اینجاست که خامنهای نیازمند آوردن رئیسی میگردد!
زیرا رئیسی...
زیرا رئیسی عامل قتلعام ۶۷است. پس در محاسبات خامنهای، با رئیسی، احتمال مرعوب کردن جامعه بیشتر است. در واقع خامنهای میخواهد با این مرعوب کردن، خلأ ناشی از پایین آمدن توان سرکوبش را مقداری پر کند.
چرا با اینهمه تأخیر؟!
اما چرا خامنهای با اینهمه تأخیر رئیسی را سر کار آورد؟
پاسخ روشن است: بهعلت وحشت از پیامدهای اجتماعی و بینالمللی انتخاب قاتل ۶۷
بهویژه که مقاومت ایران از ۲سال پیش جنبش دادخواهی ۶۷را گسترش داد، این جنبش هم چون ریشه در جامعه ایران داشت، چنان با سرعت همهگیر شد که در نمایش انتخابات رژیم که خامنهای میخواست رئیسی را رویکار بیاورد تا رژیمش را یکپایه کند، با شعار فراگیر «نه شیاد- نه جلاد» پروژهاش شکست خورد.
از نظر بینالمللی هم، در شرایطی که رژیم بر اثر تحریمها و انزوا در شرایط خفگی بهسر میبرد، بهشدت نیاز به راه نفس دارد. بهویژه از جانب اروپا. اما یکی از شروط اروپا هم حقوقبشر است. کما اینکه دیدیم روز دوشنبه ۲۰اسفند۹۷در جلسه شورای حقوقبشر ملل متحد، نمایندگان فرانسه و سوئیس و... تأکید کردند نقض حقوقبشر در ایران باید پایان یابد.
خامنهای هم میداند آوردن رئیسی پیامش به جامعه جهانی، انقباض است. یعنی سرکوب بیشتر. طرفهای بینالمللی هم این را بهخوبی تشخیص میدهند و لذا نتیجهاش میشود فشار و انزوای بیشتر رژیم.
اما چرا با وجود تمام این دستبستگیهای سیاسی و اجتماعی باز هم خامنهای رئیسی را آورد؟
باز باید دو علت را یادآوری کرد:
اول: همان نیاز شدید رژیم به ایجاد ارعاب (برای پوشاندن پایین آمدن توان سرکوب).
دوم: دست خامنهای خالیست. کسی را که بتواند در این ماجرا به آن تکیه کند ندارد. کما اینکه سر خبرگان هم آخوند جنتی ۹۳ساله را گذاشت. یعنی آخوندی که مو به مو خط وی را اجرا کند.
طی ۳هفته خامنهای ۳بار سخنرانی کرد و از ترس و وحشت مسئولان و سران نظام گفت.
بنابراین آوردن رئیسی چنته خالی خامنهای را هر چه بیشتر نشان داد. چرا که ناگزیر از وارد کردن رئیسی جلاد میشود. عنصری که از قضا، نفس ِحضورش، همان خطر ِواکنش ِتند ِاجتماعی و بینالمللی را دامن میزند. بنبست خامنهای در همین نقطه است.