اگر تا دیروز این مردم و مقاومت ایران بودند که بر وضعیت بحرانی در دیکتاتوری خامنهای، از هم پاشیدگی و جنگ باندها در درون نظام شقه شقه شده انگشت میگذاشتند، اما اکنون تازهترین جملات ولیفقیه زهر خورده و طلسم شکسته مهر تائید و اعترافی ناخواسته بر این واقعیت میباشد.
وی در رابطه با بالا گرفتن جنگ باندها بر سر «قبول و یا عدم قبول» شرایط پیوستن به کنوانسیون اف ای تی اف، خطاب به «خودیهای نظام» فریاد میزند: «وقتی فلان کنوانسیون یا معاهده در کشور مورد بحث است و موافقان و مخالفان استدلالها و دیدگاههای خود را مطرح میکنند، دو طرف نباید یکدیگر را به همراهی با دشمن متهم کنند و به جان هم بیفتند».( سایت حکومتی انتخاب ۲۳ اسفند ۱۳۹۷)
واقعیت در این دیکتاتوری مذهبی آن است که موضوع اختلافات و جنگ قدرت میان باندهای حاکمیت اساساً بر سر یک یا دو مقوله صرفاً سیاسی و یا تفاوت دیدگاهی بر سر مسائل روز نیست، بلکه بر سر واقعیتی بنام «حضور خامنهای در جایگاه رهبری نظام» بوده و بسیار عمیقتر و فراتر آنی است که خوانندگان این سطور تصور آن را میکنند.
باند مقابل که تماماً بخشی از نیروهای وفادار به خمینی ملعون یا همان «حزب الهیهای» ظاهرا مدره شده میباشند، در ضمیر خود این واقعیت را که اولا خامنهای یک «ولیفقیه» یک شبه بیش نیست و ثانیا وی «کلاهی گشاد» بر سر آنها گذاشته است، بخوبی در مخیله خود حک کرده است. قبضه کامل قدرت، ایجاد «دولت در دولت»، گرفتن شریانهای اقتصادی، مالی، سیاستهای راهبردی نظام، کنترل قوای مقننه، قضائیه، شورای نگهبان، مجمع تشخیص مصلحت نظام، خبرگان رهبری، رادیو و تلویزیون، سپاه نیروی تروریستی قدس، بسیج سرکوبگر، دوایر موازی اطلاعاتی، انواع و اقسام بنیادها و تولیتها و نهادهای موازی با دولت تنها و تنها بخشی از آینه قدرت و جاهطلبی خامنهای برای باندهای مقابل میباشند.
آنان بخوبی به این واقعیت واقفاند که چگونه ولیفقیه زهر خورده از فردای به قدرت رسیدن، گام به گام تمامی عرصهها را به کنترل خود درآورد و بدینسان با حذف «نیروهای مخلص به خمینی» عبایی بنام «ولایت مطلقه خامنهای» را برای خود دوخت.
با این سنگ بنا و به دلیل این وضعیت بغرنج است که نظام آخوندی در هر مرحله و با رسیدن به هر پیچی برای تصمیمگیریهای استراتژیک، سریعا به بنبست خورده و جنگ باندها شعله ور میگردد.
بر این منطق باید به دو سیاست راهبردی و دو دیدگاه بجان هم افتاده در درون نظام آخوندی اشاره نمود که یکی بر محوریت ادامه سیاستهای مخرب ولایی با هزینههای بسیار سنگین آن برای نظام و دیگری در تضاد با آن مثلا بر سر موضوعاتی مانند «ولایت» و یا سیاستهای راهبردی «مقام معظم» شکل گرفته است.
در این راستا و به دلیل ضعف و وضعیت و موقعیت لرزان خامنهای، وی اساساً در جایگاهی نیست تا حاکمیت را یکدست و بدینسان میخ ولایت قرونوسطایی خود را برای سالها محکم نماید، امری که در منطق خود به بروز بنبستهای استراتژیک در حاکمیت راه برده و بدینسان به بلبشو در تصمیمگیری برای سیاستهای راهبردی نظام ختم میشود.
بطور کلی حکومت مطلقه خامنهای با تمامی باندهای متخاصم در آن، با سه «ابر بحران» روبرو میباشد.
نخست عدم مشروعیت داخلی
دوم مجموعه بحرانهای خارجی مانند اتمی، موشکی، منطقهای، صدور تروریسم و بنیادگرایی
و سوم سیاه چالهای بنام «بحران اقتصادی»
بر این اساس نمونههایی مانند «نقض شدید حقوق بشر در ایران» و یا پیوستن به کنوانسیونهای مختلف مانند «اف ای تی اف»، برجام، رابطه با اروپا، مذاکره با آمریکا، سیاستهای راهبردی در زمینه اقتصاد، مالی، رابطه با چین و روسیه، عربستان، عراق، سوریه، یمن و یا سرکشیدن جام زهرهای گوناگون منطقهای، موشکی و یا تروریسم تنها بخشی از پازل بحرانهای موجود در درون حاکمیت را تشکیل میدهند.
حال با یک نگاه ساده به این وضعیت و در نبود حمایت داخلی و عنصر اجتماعی، عدم مقبولیت در سطح منطقه و بینالمللی، کاتالیزاتوری بنام مقاومت مردمی و کانونهای شورشی علیه کلیت نظام آخوندی را به آن اضافه نمائیم، تا بدینسان به دلائل واقعی برای «بجان هم افتادن» باندهای درونی نظام و شعلهور شدن جنگ قدرت بهتر پی ببریم.