«دولت لیبی تمام امکانات هسته ای شو فرستاد برای آمریکا که آمریکا مطمئن بشه که دیگه هیچ یک از ابزار بمب اتم را نداره. آیا آمریکا واقعا قذافی را کمک کرد؟ یا اینکه اونو به حال خودش گذاشت تا مردم کشتندش».
این قسمت کوتاهی از صحبتهای آخوند احمد خاتمی، یکی از مقامات مرتجع و ذوب شده در «ولایت» است که تلویزیون رژیم به تاریخ ۲۳ شهریور امسال، پخش کرد.
«بلندگوی گوش خراش» نمایشات نظام ولایت، بعد از ردیف کردن مشتی اراجیف تکراری، با ابراز وحشت از «تهدید های آمریکا»، سعی کرد این عجز و لابه را در گوش پامنبریهایش فرو کند، که اگر شرایط آمریکا برای مذاکره را بپذیرند و تسلیم شوند، نگران این است که آمریکا در نهایت، او و نظامش را همانند «قذافی» تنها گذاشته و جوانان انقلابی و شورشگران خیابان، فرصت پیدا کنند، همان سرنوشت فجیعی که مردم آن کشور برای دیکتاتور لیبی رقم زدند را، به تک تک اینها تحمیل کنند.
در این حرفها چند نکته هست که صورت مساله اصلی در ایران را به روشنی و اینبار از زبان این جنایتکارِ ددمنش، به روی میز می آورد.
- رژیمی که سالهای متمادی با تکیه به سیاستِ مماشات غربی ها بر سر کار مانده، امروز در وحشت از روند معکوس همین سیاست، قافیه را باخته است،
- این رژیم دشمن اصلی خود را نه آمریکا و غرب و شرق، بلکه مردم به جان آمده ایران که در پی عدالت هستند میداند و از عکس العمل آنها در صورت فروریختن رژیم، تصویری وحشت زا دارد،
- این رژیم که با بیرحمی و شقاوتِ هر چه تمامتر تمام هزینه کارهایش را از مردم ایران گرفته است، امروز در قبال قیام و شورش عمومی آنها، به حمایت خارجی نمی تواند امیدوار باشد و در مقابل خشم و کینه و نفرت آنها تنها مانده است.
موضوعی که این آخوند مکار در همین یک جمله به آن اذعان می کند، بسیار روشن است. مردم در کمین فرصت برای نابود کردن کل نظام هستند و این امر خارج از اراده آنها و حامیان بین المللی شان، دارد اتفاق می افتد. اما آن موضوعی که سعی کرد نگوید این بود که، نیروی رهبری کننده ای که حرکات مردم را در این جهت هدایت می کند، مانند گذشته در معرض نابودی فیزیکی نیست و روز بروز شرایط را بر رژیم سخت تر می کند. دخیل بستن به مماشاتگران برای مهار و بستن دست آن بدلیل حضورش در میان مردم، حتی با تسلیم کامل نظام ولایت در برابر خواسته های آمریکا، غیر قابل تحقق شده است.
سردمداران ریز و درشت این نظام نابکار حق دارند نگران آینده تیره و تار خود باشند و این، فرصتی گرانبها و نادر به وجود آورده تا هرکسی با هر سرگذشت و سابقه ای، بتواند برای خودش تعیین کند که در چه جبهه و جایگاهی قرار دارد.
اگر کسی هنوز در درک تضاد اصلی و آنتاگونیستی «پائین» و «بالا» در جامعه پر تلاطم ایران، دچار شک و تردید است، کافی است نگاه دقیقی به اطراف خود بیاندازد تا قضایا برایش روشن شود. حرفهای سردمداران نظام و بخصوص مسابقه ای که بین خود، در خالی کردن شانه از زیر مسئولیت حوادث، براه انداخته اند، به این مهم یاری می رساند.
ما، گفته ایم که رده بندی تضادهای موجود در داخل ایران، در چنین شرایطی، باید تحت تاثیر سلطه «فاشیسم مذهبی» حاکم بر ایران تعریف شود، نه بر اساس بعضی فرمولهای از پیش تعریف شده و کهنه.
هر «راهنمای عمل» که یک «مبارز» یا فعال سیاسی را به انتظار، برای حل خود بخودی این تضاد، تشویق و دعوت کند، به ناچار، تلاشها و فداکاریهای خونین مردم ایران در راه «آزادی و دمکراسی» را به نفع یک «ذهنیت» غیر قابل حصول، خرج کرده و در دوره سلطه تاریکی و ارتجاع، نتایج خیانت باری را در پرونده کسانی که دنباله رو آن هستند به ثبت می رساند.
در چنین تفکر کپک زده ای، تظاهرات خیابانی تا زمانی که شعارهای خاص و مورد علاقه آنها بطور کامل توسط مردمِ به جان آمده سرداده نشود، زودرس هستند و غیر قابل دفاع.
ابتکار عمل مستقل مردم در تقابل با رژیم از جمله شعارهای نفی کننده سیستم، در این گونه دیدگاهها، «پوپولیسم» و حرکت کورکورانه، محسوب می شود که در نبود رهبری «آنها»، به بیراهه رفته و پاسخ شدید و خشن حکومت سرتاپا مسلح را در پی خواهد داشت، پس، باید نفی و انکار شود.
معلوم نیست شورش مردم در ایران برای صاحبان چنین تفکراتی، چه معنی می دهد و در کجای تاریخ مبارزات مردم قرار دارد و آنهایی که جان خود را بر سر این کار می گذارند، چه کسانی هستند و چه میراثی را از خود برجای می گذارند.
در این تفکر، بطور مثال، شورش مردم و احزاب کردستان ایران بر رژیم، بعد از چهل سال تحمل سختی و فشار و قتل و غارت و اعدام، همه و همه، ماجراجویی های نابخردانه ناشی از تفکرات عشیره ای و قبیله ای است و رژیم «قدرتمند» و صاحب «موشک»، را قادر می سازد تا «دستاوردهای دمکراتیک مبارزات مردم» را برباد دهد، پس باید بشدت نفی گردد و در این وسط، مقصر نه رژیم بلکه آنهایی هستند که بدون توجه به این «پارامتر تعیین کننده!!» وارد چنین عرصه ای می گردند.
در این طرز فکر، بیشتر تحرکاتی که در خارج از ایران، توسط قدرتهای بین المللی در مخالفت با جنایات منطقه ای، اتمی و موشکی رژیم انجام می گیرد، «توطئه های امپریالیستی» هستند که برای «ایران» خطر موجودیت دارد و ضدیت با آن باید در صدر همه تلاشهای مبارزاتی قرار گیرد. به این ترتیب مبارزه با رژیم در این شرایط حساس در درجه بعدی اهمیت قرار می گیرد و هزینه کلان آنرا باید مردم با خون خود و بطور مضاعف بپردازند.
در یک فرمول کلی می گویند مردم ایران احتیاج به کمک غیر مستقیم خارجی برای سرنگون کردن این رژیم را ندارند، اما در عین حال سالها کمک مستقیم و علنی خارجی به رژیم برای سرکوبی و کشتار مردم ایران را مسکوت می گذارند چون، استدلال سخیف شان شکاف بر می دارد. بنای استدلالی آنها بر این است که مردم فقط تحت رهبری چنین تفکری است که باید قدم بردارند و اقدام به برچیدن رژیم ملاها بکنند و چون در حال حاضر چنین امری حاصل نیست، پس صبر و تحمل را باید پیشه کرد تا چنین شرایطی حاصل شود. قیمت را هم طبق معمول مردم باید پرداخت کنند نه آنها.
وقتی از مخالفت با تمایلات باصطلاح «امپریالیستی» رژیم توسعه طلب حاکم بر ایران و یا تصمیمات خائنانه آن در حراج داراییهای مردم ایران صحبت می شود، «انترناسیونالیست» می شوند و در جستجوی توجیهات رایج و ارزان بها، آسمان و ریسمان را با مارک «تمایلات مطرود ناسیونالیستی» بهم می بافند.
البته این تلاشهای انحرافی و کوته بینانه و غرض آلود که در جهت آرام کردن جامعه و حفظ وضع موجود انجام می شود، در این مقطع زمانی با حضور مردم در خیابانها، کف روی آب است و ارزش بیان و تکرار بیش از این را ندارد.
چندی پیش کسی از من پرسید این حرفها که میزنی و این مطالب که می نویسی خطاب آن چه کسانی و چه جریاناتی هستند؟ امروز هرکس جای خود را می شناسد و آنها که گوشهای خود را گرفته اند تا نشنوند یا خود را به خواب زده اند را، نمی توانی بیدار کنی!
به او گفتم وظیفه ما بیان واقعیات در میدان پیچیده مبارزه با یک استبداد مذهبی ست و قصد اندرز دادن به کسی در بین نیست اگر چه این گونه به نظر برسد. چون دوره و زمان آن گذشته است. گفتن این موضوعات که تکراری به نظر می رسند، بیشتر رو به نسل جوان است که در معرض فریبکاریهای رژیم و این نوع تفکرات قرار دارند، آنها را باید آگاه کرد و این مهم با گفتن و نوشتن هرچه بیشتر و افشای این تفکرات منفی و در عین حال ریشه دار، میسر است و لاغیر.