دستان پینه بسته کارگر و ...
کارگر! همان آشنای غریبی است که صدای نحیفش از پشت دیوارهای بلند پیشرفت و صنعت در گذر تاریخ شنیده میشود. آری در طول تاریخ؛ شهرها، تمدنها، راهها، کاخ ها پژواک مظلومیت آنها با تمام درد هایشان است. این، زور بازو و دستان پینه بسته کارگر است که در تمام نمودهای تمدن بشری دیده میشود.
در سال ۱۸۵۶ همین روزها بود که کارگران استرالیایی در اثر فشارهای زیاد کاری بهصورت دستهجمعی تصمیم گرفتند تا به نشانه اعتراض به کارفرمایان بیرحم خود، کار را متوقف کنند. این اعتراض به دلیل آشنایی مردم با صدای درد آشنای کارگران، یک جنبش اجتماعی به راه انداخت که به سرعت بر سایر کشورها نیز اثر گذاشت. آمریکا با گردهمایی کارگران در کارخانه ماشینآلات مک کورمیک (Mc Cormick)، فرانسه، آلمان و سایر کشورها به این اعتراضات پیوستند. این جنبشهای اجتماعی کم کم با تفکرات سیاسی در هم تنیده شد.
مارکس در کتاب کاپیتال خود مینویسد: «در ایالات متحده آمریکا، هر نوع جنبش مستقل کارگری تا زمانی که برده داری چهره یک بخش از کشور را آلوده کرده بود، نمیتوانست شکل بگیرد. کارگر سفیدپوست نمیتواند رهایی یابد هنگامی که کارگر سیاهپوست داغ بردگی خورده است. اما با از بین رفتن برده داری زندگی پرنشاطی شکل گرفت. نخستین ثمره جنگ داخلی در آمریکا شکلگیری مبارزه برای تحقق هشت ساعت کار روزانه و بهدنبال آن جنبشی بود که با سرعت فراوانی مسیر خود را از اقیانوس اطلس تا اقیانوس آرام و از نیوانگلند تا کالیفرنیا طی کرد.»
اما این روز و این مفهوم در کشور ما حکایت غریب دیگری دارد. بر اساس آمارهای رسمی ۱۱ میلیون از بیمه شدگان رسمی تأمین اجتماعی متعلق به جامعه کارگری است که با احتساب ۴نفر برای هر خانوار، میتوان گفت جامعه کارگری در کشور بیش از۴۰میلیون از جمعیت کشور را در بر میگیرد. همچنین، برآوردها نشان میدهد، علاوه بر کارگران بیمه شده تأمین اجتماعی، حدود ۳میلیون نفر از کارگران نیز در کارگاههای زیرزمینی فعالیت میکنند که شرایطی به مراتب سختتر و ناامن تر دارند. در مجموع، بیش از نیمی از جمعیت کشور متعلق به جامعهای است که همواره در طول عمر این رژیم با مشکلات و چالشهای بسیاری دست به گریبان بوده و هستند.
صحبت کردن از حداقل دستمزد، فقر مطلق، امنیت کارگران، حوادث ایمنی، سرکوب کارگران، تبعیض جنسیتی و... واقعیتهایی هستند که از دیدگاههای مختلف با عبارتهای بسیار زیبا بیان شده است. اما چرا تاکنون این مشکلات به جای حل شدن، گستردهتر شدهاند؟ این سوالی است که پاسخ آن را باید در جای دیگری جست. همانطور که آلودگی جریان آب از سرچشمه باید اصلاح شود. مشکلات این قشر عظیم نیز به سرچشمه بر میگردد. همان سر چشمهای که چهل سال جریان زندگی مردم را تحت سلطه خود گرفته و از حداقل آزادیها محروم کرده است. همان سرچشمهای که در آن اهمیت روسری زنان بیشتر از شکم گرسنه چهل میلیون انسان نشان داده میشود، همان سرچشمه که فیلم و سریال هایش بیشتر از شکم مردم اهمیت دارد و بودجههای میلیاردی پای آنها ریخته میشود. همان سرچشمه ای که داشتن مدرک دانشگاهی را بهتر از داشتن نان میداند.
همه این مشکلات و دردهای مشابه به گواه تاریخ از سرچشمه رژیم آخوندی جریان میگیرد و چارهای جز اصلاح از سرچشمه یعنی سرنگونی آن نیست.
سحر از تهران