۱۳۹۶ مهر ۲۱, جمعه

طلسم جنگ (۸) - خمینی و زهر آتش بس


قسمت هشتم _ خمینی و زهر آتش بس!
جنگ، چرا و چگونه متوقف شد؟
روز 27تیر سال 1367 در خبری غافلگیرانه رادیو تلویزیون خمینی، موافقت رژیم با آتش‌بس طبق قطعنامه 598 شورای امنیت ملل‌متحد را اعلام کرد.


جنگی که اساساً نباید شروع می‌شد و باید خیلی پیشتر از این متوقف می‌شد، سرانجام متوقف شد!
اما چگونه؟
تنها چند ساعت قبل از این بود که شعارهای جنگ‌طلبانه خمینی از همین رسانه‌های حکومتی گوش فلک را کر کرده بود. خمینی به‌تازگی یک بسیج جنگی دیگر را اعلام کرده بود!


خمینی: «همه باید به جبهه بروند تا نظامیها بگویند بسه».

به‌راستی که خمینی را به‌پای میز صلح و آتش‌بس کشاندن، کار غیرممکنی بود، یا حداقل چیزی در حد غیرممکن بود! چرا که تا همین چند روز قبل از آتش‌بس، هنوز خمینی در حال تابیدن در تنور جنگش بود!

پاسدار سعید قاسمی: «یادتان هست که آن پیر فرزانه، ده پانزده روز قبل از پذیرش قطعنامه گفت که امروز، ایران کربلاست و اگر دشمنان ما بخواهند در مقابل دین ما بایستند در مقابل همه دنیای آنان خواهیم ایستاد؟»

هنوز مأموران شهرداری در حال بازسازی شعارهای جنگ بر در و دیوار شهرها بودند، شعارهایی برگرفته از سخنرانیهای خمینی:
«اگر این جنگ 20سال هم طول بکشد ما ایستاده‌ایم!»
«سازش در جنگ، دفن اسلام است!»
«جنگی که الآن در کار است، جنگ سرنوشت‌ساز ماست»
«جنگ، مائده الهی است!»
«جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم!»
«ما باید با جنگ، انقلاب خودمان را به همه دنیا صادر کنیم!»

اما در میان بهت و حیرت و البته شادی همگان، ناگهان خمینی در یک نقطه ایستاد و بی‌مقدمه، آتش‌بس را قبول کرد! مردم با خوشحالی از یکدیگر سؤال می‌کردند: چه اتفاقی افتاده؟
بیست و دو سال بعد! هنوز برخی سردمداران رژیم از جواب به این سؤال طفره می‌روند:

آخوند علی سعیدی: «علت پذیرش قطعنامه از طرف خمینی، بیشتر مسائل داخلی بود که بسیاری از آنها قابل گفتن نیست. ضمن این‌که از حیطه اطلاعات من هم خارج است».

باید سالهای بیش از این می‌گذشت تا از لابلای حرفهای مختلف سران رژیم، این معما، ”رمزگشایی“ شود! رمز و راز این‌که: چرا و به چه علت، خمینی ناگهان تن به آتش‌بس، آن هم آتش‌بسی با طعم و مزه زهر داد؟

نگاهی به آرشیو رسانه‌های آن‌روزها، این تناقض را بیشتر نمایان می‌کند:
درست 15روز قبل از پذیرش قطعنامه، یعنی روز 14تیر 67، خمینی در رادیو و تلویزیونش در یک واکنش دیوانه‌وار اعلام کرد: «تا خشت آخر تهران، ایستاده و می‌جنگیم!»

با شناختی که مردم از خمینی داشتند، واقعاً هم مطمئن بودند که باید شاهد استمرار آن جنگ و منتظر خونریزیهای باز هم بیشتر، بین دو ملت مسلمان باشند. مردم به‌خوبی می‌دانستند که دوباره باید جوانهایشان را از اکیپهای سربازگیری نظام وظیفه اجباری، پنهان کنند. یا باید آنها را به روستاهای دورافتاده بفرستند، یا آواره خارج کشور کنند! وگرنه مدتی بعد، باید عزیزانشان را به جبهه بفرستند و کمی پس از آن هم، با یک حجله سرکوچه، یادشان را به برگهای کاغذی آلبوم خاطراتشان بسپارند.

اما ناگهان خمینی، تن به پذیرش آتش‌بس داد!
نگاهی به آن روزها، از خلال حرفهای این روزها! عبرت انگیز و تجربه اندوز است:
پاسدار سعید قاسمی از قول خمینی می‌گفت: «اگر دشمنان ما بخواهند در مقابل دین ما بایستند در مقابل همه دنیای آنان خواهیم ایستاد».

اما همه آن رجزخوانیها، یک شبه دود هوا شد! باز هم به بخشی از صحبتهای پاسدار سعید توجه کنید:
پاسدار سعید قاسمی: «نامردها، پست فطرتها، قبول کردیم قطعنامه بین‌المللی کثیف شما را 598
که چه بشود؟ با آتش‌بس، سلاح را زمین گذاشتیم دستها بالا»
پاسدار سعید قاسمی: «اگر نجنگی، اگر تن به سازش بدهی، اگر تن به پانصدونودوهشت بدهی.»...

حرفها روشن است، آخوندها اینطوری آتش‌بس را پذیرفتند، یعنی مجبور شدند بپذیرند، اما چرا؟
چه اجباری در کار بود که آخوندها را به چنین ذلتی نشاند؟
این همان رمز و رازیست که در این قسمت به‌دنبال گشودنش هستیم. چه شد که خمینی قطعنامه 598 را که یک سال پیش شورای امنیت آن را به بایگانیهایش سپرده بود، پذیرفت؟


در واقع پذیرش قطعنامه را خامنه‌ای، رئیس‌جمهور وقت نظام، روز 26تیر 67 در نامه‌یی به خاویر پرز دکوئیلار، دبیرکل وقت سازمان ملل اعلام کرده بود، ولی خبر آن را رژیم برای مردم نامحرم! ایران، با یک روز تأخیر یعنی روز 27تیر 67 و در اخبار سراسری ساعت 14 پخش کرد.
بعداً عبدالله نوری وزیر کشور خمینی، داستان آن شب خمینی را این‌گونه بازگو کرد:
آخوند عبدلله نوری: «خمینی در یک نیمه شب، قلم به دست گرفت و آن جملات عجیب را نوشت:
”در این 8سال، هر چه شعار دادم، پس می‌گیرم! “ »

رفسنجانی: «پذیرش قطعنامه متکی به خیلی چیزهاست که فعلاً به‌خاطر این‌که عمده آنها از اسرار نظامی‌ــ سیاسی هستند، نمی‌توانم توضیح بدهم».

خمینی: «قبول این مسأله برای من از زهر کشنده‌تر است… پیمان بسته بودم که تا آخرین قطره خون و آخرین نفس بجنگم.‌ اما... از هر آنچه گفتم گذشتم و اگر آبرویی داشتم، با خدا معامله کردم».

رفسنجانی: «برای ایشان -با شعارهای قبلی که مخصوصاً گفته شده بود که اگر (جنگ) 20سال هم طول بکشد ما ایستاده‌ایم- سنگین بود که اعلام بکنند!»

احمد خمینی لحظاتی که پدرش داشت زهر می‌خورد را این‌گونه توصیف می‌کند:
«امام وقتی در معادلات به این نتیجه رسیدند که قطعنامه را قبول کنند، گفتند ”من جام زهر قطعنامه را می‌نوشم“. من کنار امام بودم. امام مرتب مشتشان را بر روی پایش می‌زدند و آخ می‌گفتند... بعد از پذیرش قطعنامه 598 تا چند روز امام بدرستی نمی‌توانستند راه بروند».

خود خمینی، آن شب را بهتر توضیح داده است:
«من تا چند روز قبل، معتقد به همان شیوه دفاع و مواضع اعلام شده در جنگ بودم و مصلحت نظام و کشور و انقلاب را در اجرای آن می‌دیدم؛ ولی بواسطه حوادث و عواملی که از ذکر آن فعلاً خودداری می‌کنم، با قبول قطعنامه و آتش‌بس موافقت نمودم و در مقطع کنونی آن را به مصلحت انقلاب و نظام می‌دانم و خدا می‌داند مرگ برایم گواراتر بود، اما چاره چیست؟ من باز می‌گویم قبول این مسأله برای من از زهر کشنده‌تر است، ولی»...


رفسنجانی: «الان مصلحت نیست به مردم بگویم چرا ختم شد. امام دنبال صلحند، ما دنبال صلحیم، تصمیم گرفتیم. حالا دلیلش چی است؟ بعضیها را شما می‌دانید، بعضیها را هم نمی‌دانید و هنوز هم نمی‌توانیم همه چیز را بگوئیم و یک فرمانده نظامی، یک عنصر نظامی، این حقیقت را باید بپذیرد که همیشه همه چیز برای گفتن جامعه مصلحت نیست! در زمان خودش گفته خواهد شد. ملت ما ممکن است بپرسد چرا پارسال نپذیرفتید؟ چرا سه سال پیش نپذیرفتید؟ که این را البته ما توضیح دادیم که چرا نپذیرفتیم و در وقت مناسب هم قابل توضیح است. بعد از این‌که جنگ تمام شد و صلح شد خیلی بهتر می‌شود توضیح داد. الآن مصلحت نیست به مردم توضیح بدهیم!».

اکنون ببینیم آبدارچی بیت خمینی چه گفته است؟ راوی داستان پاسدار قاسمی است.

پاسدار سعید قاسمی: «تا آنجایی که من یادم است در دیدار با شیخ عیسی- حاج عیسی، همان آبدارچی آقا روح الله را می‌گویم- گفت: ”تا دو روز پس از پذیرش قطعنامه هیچی نخورد. روز اول یا دوم وقتی برایش چایی بردم و گذاشتم جلویش، گفتم آقاجان هیچی نخوردی. یک مرتبه بغضش ترکید. توی بغلم افتاد و یکساعت تمام گریه کرد. گفت: حاج عیسی چه کار کنم؟“ »

راستی علت آن همه تلخکامی و این همه تغییر مسیر ناگهانی و صد و هشتاد درجه‌ای چه بود؟
گر چه از لابلای صحبتهایشان می‌شود حدس زد، ولی تا این‌جا کسی توضیح صریح و روشنی نداده؛ یکی می‌گوید: مصلحت نظام! دیگری می‌گوید: نمی‌توانم بگویم! و آن دیگری هم رمزواره به اختلافات داخلی اشاره می‌کند!
اما با شنیدن صحبتهای سران رژیم از همان سال اول تا حالا، چند نکته را می‌شود از لابلای حرفهایشان فهمید:
یکی این‌که مردم دیگر حاضر نبودند به جبهه بروند!

پاسدار اسماعیل کوثری: «معاونت تبلیغات روابط عمومی‌، گفتند که مردم خسته شده‌اند و دیگر تمایلی به جبهه ندارند».

پاسدار سعید قاسمی: «یادتان هست جبهه‌ها خالی شده بود»، «جبهه‌ها خالی شده بود. تلویزیون محمد هاشمی رئیس وقت صدا و سیما هم نشان می‌داد که جبهه پر نیرو است!».

عامل بعدی که در صحبتهای سران رژیم هم قابل تشخیص می‌باشد، قدرت کوبنده مقاومت و پیروزیهای آن، در مقابل شکستهای مکرر رژیم می‌باشد.

پاسدار قاسمی:
«در یک سال آخر جنگ، صبح که از خواب بیدار می‌شدیم می‌گفتند خبر داری؟ چه شده؟ مهران را گرفتند. بعد از گذشت ۷ سال از جنگ، اسیر و غنیمت می‌گیرند و افتضاحی است جنگ!»
«سازمان مجاهدین خلق وقت نمی‌کرد غنیمتیهای شما را جمع کند!»
«ماههای آخر جنگ. تقریباً هر دو هفته یکبار همین‌طور که صبح می‌آمدی سر کار به تو می‌گفتند خبر داری؟ نه‌ چی شده؟ سومار! گرفتند، آه! هفته بعد، خبر داری؟ چی شده؟ فاو سقوط کرد! خبر داری؟! چی شد؟ مهران! عملیات چلچراغ منافقین آمدند گرفتند. ! آه مگر می‌شود؟!»

ظاهرا آدمهای موج‌گرفته‌ای مثل سعید قاسمی روشنتر حرف می‌زنند! در این رابطه ابتدا به متن دو سه نقل‌قول دیگر از عوامل رژیم توجه کنیم تا علت تسلیم شدن خمینی هم بهتر روشن شود.

پاسدارسعید قاسمی: «در یک سال آخر، این طرف در جبهه چه خبر است؟ گیجی و کلافگی است. بچه‌ها می‌پرسیدند این‌جا چه خبر است؟ چرا اینجوری شده؟ جواب رد و بدل می‌شد که ولش کن. اینها دارند پشت پرده می‌بندند و مگر ندیده‌ای مک فارلین را آورده‌اند. آن طرف، در شهرها چه خبر است؟ برویم جبهه؟ ولش کن حاجی!»

پاسدار قاسمی به تلخی به لو رفتن مذاکرات امامش با به قول خودشان شیطان بزرگ اشاره می‌کند! مذاکراتی که در آنها رژیم به‌دنبال خرید اسلحه و مهمات از آمریکاییها بوده و بعداً روشن شد که بسیار بیشتر از آن چیزی بوده که مردم در ابتدای امر فهمیدند!

چند خبر رسانه‌های رژیم در آن سالها شنیدنی است:
تلویزیون رژیم: «ایران هم با هوشیاری مسؤلان سیاسی و برخی فرماندهان نظامی، سعی می‌کند با کنترل روند مذاکرات، بخشی از نیازهای نظامی خود از جمله توپهای دقیق 155 میلیمتری را تأمین کند!»

منتظری: «آن چیزهایی که مثل تاو و نمی‌دانم بقیه چیزها نیاز داشتند، آمریکاییها می‌خواستند از راه اسرائیل به ایران بدهند!»

رفسنجانی: «برای تاوها حدود 20میلیون دلار دادیم و برای قطعات هاک حدود 10میلیون!»

افشای معامله و زد و بندهای ارتجاعی استعماری آخوندها، حتی چشم ناآگاهترین اقشار را هم به ماهیت پلید خمینی باز کرد.

وقتی همه مردم متوجه می‌شوند که درست همان موقعی که در نماز جمعه داشتند با جارچی امام! شعار مرگ بر آمریکا می‌دادند!، امامشان در اتاق پشتی! داشت از به قول خودشان شیطان بزرگ! و اسرائیل! سلاح برای کشتن مردم مسلمان همسایه می‌گرفت! طبعاً رو شدن این همه تزویر و دورویی و به قول خودشان نفاق! حتی در بین نفرات خودشان هم تأثیر ویرانگری داشته است.

منتظری: «اینکه ما از اسرائیل که دشمن مسلمانها است اسلحه بگیریم و بیاییم با عراق و مسلمانها جنگ کنیم کار غلطی است».

به هرحال، ایستادن مجاهدین در برابر خمینی، جنبه‌ها و جبهه‌های مختلفی داشت. مجاهدین هرجا که توانستند با خمینی درگیر شدند هم در داخل شهرها و حتی پادگانها، هم در مرزها و جلوی پاسدارها و قوای نظامیش و هم در خارج کشور و در عرصه بین‌المللی. مجاهدین در آن سالها درگیر یک جنگ تمام‌عیار نظامی، سیاسی و تبلیغاتی با خمینی بودند. کاری که، فقط و فقط مجاهدین، ریسک انجامش را پذیرفتند و البته سرفراز هم از آن بیرون آمدند.
نگاهی به توصیف دشمن یعنی فرماندهان جنگ خمینی از پشتکار مجاهدین و کارنامه درخشان ارتش آزادیبخش ملی (البته به زبان و فرهنگ خودشان) قابل‌توجه و روشنگر واقعیتهای بسیاری است!

پاسدار احمدی مقدم در این مورد می‌گوید: «سازمان منافقین آرام آرام سازماندهی نظامی‌ای را درست کردند. ابتدا از عملیاتی محدود شروع کردند، بعد وسعت عملیات اضافه شد. آرام آرام دیدیم که وسعت و دامنه عملیات در جبهه میانی و جنوبی گسترش پیدا کرد و حتی فکر می‌کنم در خرداد ماه 67 بود که توانستند شهر مهران را هم تصرف کنند. هدف آنها هم سقوط و تصرف تهران و سرنگونی حکومت بود».

پاسدار سعید قاسمی: «سازمان مجاهدین خلق وقت نمی‌کرد غنیمتیهای شما را جمع کند!»

تصویر آن روزها را فرمانده کل ارتش آزادیبخش ملی ایران، آقای رجوی خیلی خوب و کامل ترسیم کرده است.

مسعود رجوی: «در زمستان سال 1366، 6ماه قبل از آتش‌بس تحمیلی، وضع رژیم از هر بابت خراب بود. در جنگ به ته خط رسیده بود و آن‌چنان‌که خمینی 6ماه بعد در نامه 25تیر 67 نوشت ”گزارشهای نظامی، سیاسی“ متعدد در این خصوص دریافت می‌کرد. در این زمان ارتش آزادیبخش در کمتر از یک سال، در بیش از 90 رشته عملیات، صدها میلیون دلار سلاحهای جنگی به غنیمت گرفته و بیش از 2000نفر هم از خمینی اسیر گرفته بود و می‌رفت تا برای عملیات بزرگ و متمرکز از قبیل ”آفتاب“ و ”چلچراغ“ و جارو کردن تیپها و لشکرهای ولایت‌فقیه خیز بردارد.

خمینی در همان نامه‌یی که اشاره شد، بعد از آفتاب و چلچراغ و شکستهای فجیع در جنگ 8ساله نوشته، به خط خودش، اذعان می‌کند که: ”مسئولان جنگ می‌گویند تنها سلاحهایی را که در شکستهای اخیر از دست داده‌ایم، به‌اندازه تمام بودجه‌یی است که برای سپاه و ارتش در سال جاری در نظر گرفته‌ایم“.

در عرصه بین‌المللی هم ما با تمام قوا، جنبش صلح و آزادی برای ایران را پیش می‌بردیم. از طرف دیگر افشای افتضاح ایران‌گیت، یک‌سال و اندی قبل، رژیم خمینی را به‌کلی بی‌آبرو کرده بود.

نارضایتی اجتماعی هم به‌خاطر گرانی و رانده شدن 4میلیون آواره جنگی به حاشیه شهرهای بزرگ، به‌شدت افزایش پیدا کرده بود. آوارگانی که متقاضی کار و نان و مسکن و خدمات شهری بودند و دولت موسوی از پس آن بر نمی‌آمد».

البته خمینی تا قبل از رسیدن به این نقطه، هر کاری از دستش برمی‌آمد، کرده بود. خمینی در 12خرداد67 برای مقابله با اوضاع درهم‌شکسته نیروهایش در جبهه‌ها، رفسنجانی را به‌عنوان جانشین فرمانده کل قوا در امر جنگ منصوب نمود و آشکارا از «دادگاه نظامی زمان جنگ» و «تنبیه متخلف در هر رده» سخن گفت.

مجلس ارتجاع نیز در 14تیرماه67 در مقابله با اوضاع درهم‌شکسته رژیم، یک طرح قانونی برای «ادامه جنگ به‌عنوان استراتژی جمهوری اسلامی» را با قید فوریت به‌تصویب رساند. اما هیچ‌یک از این تدبیرها کارگر نیفتاد، چرا که:
ماشین جنگی رژیم، در برخورد با مجاهدین و ارتش آزادیبخش ملی ایران، در حال درهم شکستن بود. سیاست‌ها و استراتژی جنگی رژیم، به شکست کامل رسیده بود و اقتصاد مملکت نیز در آستانه فروپاشی قرار داشت.

اعتراف پر تأخیر محسن رضایی در این مورد قابل‌توجه است!

محسن رضایی: «حکم که صادر شد آقای هاشمی خدمت امام می‌رود و می‌گوید من مسئولیت را قبول کردم. حالا ما دو راه داریم، یا باید برویم صلح کنیم و یا این‌که بجنگیم. امام می‌گوید بجنگید! هاشمی می‌گوید اگر بخواهیم بجنگیم باید خواسته‌های فرماندهان را عمل کنیم. امام می‌گوید عمل کنید! آنچه فرماندهان می‌خواهند را بروید تأمین کنید. هاشمی می‌گوید پول نداریم. امام می‌گوید بروید از مردم مالیات بگیرید. هاشمی می‌گوید که نیروهای مردمی دیگر مثل قدیم به جبهه نمی‌آیند. امام می‌گوید من دستور جهاد خواهم داد و به مردم می‌گویم که همه به جبهه بروند. هاشمی می‌گوید ما ارز و دلار نداریم. امام می‌گوید بروید فکری بکنید! شما نفت دارید؛ چیزهای دیگر دارید؛ بروید برای این (مسأله)، فکری بکنید!»

اعتراف پاسدار سعید قاسمی، گفته‌های پاسدار رضایی را تکمیل می‌کند
پاسدار سعید قاسمی: «در جبهه افتضاحی بود. امام در این مقطع همه را دوباره برای جنگ خواند. همه چیز باید در استخدام جنگ دربیاید؛ (آیا) شد؟ نشد!»

آن‌روزها به عینه می‌شد دید که بن‌بست خمینی و جنگش، نقطه مقابل گسترش محبوبیت اجتماعی مجاهدین و به اثبات رسیدن خطوط و سیاستهای اصولی آنها بود.
راستی وقتی رفسنجانی گفت: ”پذیرش قطعنامه، متکی به خیلی چیزهاست که فعلاً به‌خاطر این‌که عمده آنها از اسرار نظامی‌ــ سیاسی هستند، نمی‌توانم توضیح بدهم“، منظورش چه چیزی غیر از همین ارتش آزادیبخش و عملیاتش می‌توانست باشد؟

اما از همه صریحتر، روشن‌تر و بهتر، پاسدار کوثری هم علت قبول ناگهانی آتش‌بس و هم ترس خمینی از مجاهدین و ارتش آزادیبخش را، به خلاصه‌ترین شکل، و البته یک‌جا توضیح داده است.

پاسدارکوثری: «دشمنان، توطئه‌های واقعاً گسترده‌یی را طرح‌ریزی کرده بودند؛ چون مجاهدین قبل از عملیات فروغ جاویدان، در مهران، عملیاتی به‌زعم خود موفقیت‌آمیز انجام داده بودند و شعار ”امروز مهران فردا تهران“ را هم یکی دو ماه قبل، مطرح کرده بودند. بنابراین، با در اختیار گرفتن انواع سلاحهای سنگین و نیمه سنگین هم‌چون نفربر و غیره، خود را سازماندهی کرده بودند. پذیرش قطعنامه از سوی حضرت امام، تمام این توطئه‌ها را خنثی کرد».

بله! پذیرش قطعنامه از سوی حضرت! امام! تمام آن توطئه‌ها را، یعنی ترتیبات سقوطش به‌دست مجاهدین را، موقتاً خنثی کرد!
با همین جملات ساده و روشن یکی از فرماندهان جنگ ضدمیهنی، آن معمایی که از اول، دنبال رمزگشاییش بودیم، به‌طور کامل حل شد.
خمینی در شرایط وارفتگی کامل و از ترس سرنگونی به دست ارتش آزادیبخش ملی، تن به آتش‌بس داد.