۱۳۹۶ مهر ۲۴, دوشنبه

برای اولین بار با مادری روبرو شدم که پیش و پس از انقلاب، داغدار فرزندانش شده. مادری که مرا به یاد کوهی میاندازد در کنار یک دریا . کوه مقاومت در برابر دریای غم


. وقتی از آخرین ملاقات با فرزندانش میگفت لبخندی بر لب داشت که از ان هزار معنا دریافت میکردم . لبخند بر جهان فانی و گذر عمر. لبخند بر جان جوانهایش که دهه هاست زیر خاک پنهانند . لبخند بر صبوری که کرده است به بی قبری فرزندانش . تا کنون کوه در کنار دریا ندیده بودم.
روز جهانی علیه اعدام را در حالی میگذرانم که ذهنم مشغول مادرانی است که ضجه های فروخفته در اعماق قلبشان را به نیرویی بدل کرده اند که وقتی به دیدارشان میروی بدون نیاز به کلام از آنان دریافت میکنی .
روز جهانی علیه اعدام را در حالی میگذرانم که همچنان اخبار اعدام های نهان و آشکار از ایران مخابره میشود . اعدام های عقیدتی همچنان ادامه دارد . همچنانکه اعدام آنها که به دلیل فقر گسترده در جامعه ایران ، مرتکب جرایم شده اند. فقری که ناشی از اختلاس و دزدی مقامات ریز و درشت حکومت است .
روز جهانی اعدام را در حالی میگذرانم که تمام وجودم آکنده از شوق است برای قدمی هماهنگ با مبارزان راه آزادی برای برآورده شدن آرزوی آرزوها : ایران بدون اعدام
روز جهانی علیه اعدام را در حالی میگذرانم که قلبم در گروی عشق جوانانی است که زیر حکم اعدامند . قربانیانی که در نوبتند برای رقص خون ، رقص بر دار . رقصی که جنون حاکمان مست را فریاد میزند.
روز جهانی علیه اعدام را در حالی میگذرانم که صدای زنانی که از فرزندان و شوهران اعدام شده شان در خطه سرسبز شمال ایران برایم قصه ها گفتند بی تابم میکند . حتی یاداوری صدای زنی که تن خونین فرزندش را با دستهای لرزان و داغدارش در جنگل و یا زنی که تن تیرباران شده همسرش را زیر باران در کف حیاط خانه اش دفن کرده وجودم را پر میکند از اندوهی آمیخته به خشم و نفرت از چوبه های دار و جوخه های اعدام.
روز جهانی اعدام را در حالی میگذرانم که باران سیل اسای اشکهای قدمخیر فرامرزی ، مادر شهرام و بهرام احمدی ، سربداران کرد اهل سنت جلوی چشمانم زنده میشود.
روز جهانی علیه اعدام را در حالی میگدرانم که چشمهای از حدقه درامده ی آنه ی علیرضا مددی و لالایی مجنون وارش به زبان ترکی تنم را میلرزاند.
روز جهانی اعدام را در حالی میگذرانم که صدایی از بندر جاسک با پنجاه اعدامی در خانواده اش دیوانه ام میکند .
در حالیکه یاد ریان و رویدا و بچه های دیگری که پدرانشان اعدام شدند بی آنکه کسی دست محبتی بر سرشان بکشد گلویم را میفشارد.
در حالیکه صورت معصوم فاطمه و کیانا و زهرا و گیتی و دهها هم بندی دخترم ریحانه، زیر خاک محو شده اند اما صدای خنده های دخترانه و جوانشان هنوز زیر آسمان میپیچد : بگذارید زندگی کنیم .
در حالیکه انبوه قبرهای شکسته و متروک و بی نام و نشان را در قطعات مختلف بهشت زهرا و خاوران دیده ام . زیر هر وجب از ان خاک، محبوب و دلبند زنی همچون من ، مادری شیفته و شیدا خفته است . بسیار مادرانی که دیگر نیستند تا دادخواهی خون به ناحق ریخته ی عزیزانشان را فریاد بزنند. مادرانی که تا نفس داشتند پرچم دادخواهی را بر دوش کشیدند. بهکیش و میلانی و دهها زن چون آنان ، اکنون از آسمان به ما مینگرند تا دست در دست یکدیگر رویای لغو اعدام را تحقق بخشیم .
میبینید ؟ چگونه میتوانم از ریحانم بگویم؟ او اولین و آخرین مظلوم سربدار نبود. ولی تنها محبوبی بود که او را با شیره ی جان پروردم و شاهد بالیدن و دستگیری و سربداری ش بودم. ریحان همچون هزاران سربدار ایران با چشمهای درشت و براق و جوان از پس پرده های زندگی و دنیا نگاهم میکند تا شهادت دهد که بر ظلم اعدام گستر شوریدم. چرا که شوریدگی صفتی است عجین با مادر ، هنگامی که بر عزیزش ظلم روا بدارند.من نیز همگام با صدها دل شیدای داغدار ، دست در دست و متحد ، بر طبل نه به اعدام ، زنده باد زندگی میکوبم . چرا که مادران حافظان زندگی هستند. من مادری هستم که ضرورت روز جهانی اعدام را با همه وجودم درک کرده و از اعماق جانم فریاد میزنم : نه به اعدام. زنده باد زندگی. فورا همه اعدامها را لغو کنید. بدون قید و شرط و تعلل.