در كارزار اجتماعي دادخواهي قتلعام 67 كه به ابتكار رئیسجمهور برگزيده مقاومت ايران به راه افتاده است، بر خودم واجب ديدم بهعنوان شاهدي از جنايات انجامشده در زندانهاي سياسي، بخشي از مشاهدات دوران اسارتم در چنگال دژخيمان را جهت ياري به چنين جنبش ميهني بازگو كنم.
به يمن مايه گذاریهای بیدریغ مقاومت ايران اكنون شاهد جوشش تازهای از خون شهيدان در سال 67 هستيم خوني كه در منتهاي مظلوميت به دست خميني به زمين ريخته شد و تاکنون در هيچ محکمهای مورد بازخواست قرار نگرفته است اما این بار میرود كه خامنهای و رژيمش حساب تمام جنايات و قتلعامی كه بر سر اين نسل آوردهاند پس بدهند همان نسلي كه خميني قصد ریشهکن كردن آن را داشت اما امروز به رهبري برادر مسعود و خواهر مريم به يك قدرت غیرقابلچشمپوشی در معادلات ايران درصحنه بینالمللی تبدیلشده است.
28 سال پس از چنين فاجعه نادري عليه بشريت، دژخيمان خميني براي حفظ قدرت همچنان روزانه تیرکهای اعدام را در اقصا نقاط ميهن بر پا میکنند گويي اين ضحاكان تشنه به خون سیریناپذیرند و تا زمانی که بر مسند قدرت هستند آسياب خون گردان آنها سرباز ايستادن ندارند يكي از روزهاي مرداد سال 67 در زندان گوهردشت، در راهروي مرگ، در انتظار رفتن به بیدادگاه نشسته بوديم كنار دست من «علي حقوردي ممقاني» نشسته بود. او براثر شكنجه دچار نوعي صرع شديد بود پس از لحظاتي پاسداران علي را صدا زدند و به اتاقي كه وسط راهرو قرارداشت بردند چند دقيقه بيشتر نگذشت كه علي از اتاق بيرون آمد و مجدداً بهجایش نشست درحالیکه چشمبند داشتيم طوری که پاسداران متوجه نشوند زیر گوشی از علي پرسيدم: «در آن اتاق چه خبر بود؟» علي با زيركي پاسخ داد: «سه سؤال بيشتر نمیکنند، بيشتر وقت صرف سؤالات حول بیماریام شد احساس میکنم میخواهند به خاطر بیماریام مرا اعدام كنند اگر تو ماندي به پدرم بگو كه به چه خاطر مرا اعدام كردند» لحظاتي بعد نام علي و چند زنداني ديگر را خواندند و بهطرف حسينيه كه محل جاري اعدامها در ته راهروي مرگ قرار داشت بردند، اين آخرين ديدار من با علي بود. علي در زندان قزلحصار براثر كوبيدن سرش به لبه پنجره در دوران دژخيم داوود رحماني دچار لختهای خون در مغزش شده بود كه او را به بيمار صرع شديد مبتلا ساختهبود و با چنين بيماري صعبالعلاجی اعدام شد.
نمونه ديگري از شقاوتپیشگی «هیئتمرگ»
درحالیکه در بيدادگاه نشسته بودم و با چشماني بسته، گوشهایم را تيز كرده بودم براي سؤالات بعدي، برانكاردي را وارد اتاق كردند و بدون اينكه بقيه سوا لاتشان را از من بپرسند، از اتاق بيرونم كردند كمي كه گذشت ديدم برانكارد را هم از اتاق بيرون آوردند و دارند با سرعت بهطرف محل اعدام میبردند پاسداراني برانكارد را حمل میکردند یکلحظه از زير چشمبندم نگاهي به برانكارد انداختم ديدم «ناصر منصوري» است. ناصر از زندانيان مجاهد مقاوم بود او را براي براندن تحتفشار شديدي در انفرادي برده بودند وي خود را از پنجره به بيرون پرتاب كرده بود كه به همين علت دچار قطع نخاع بود و تا روزي كه به طناب دار بوسه زد فلج كامل و روي برانكارد بود.
نمونه ديگري از دستگاه ضد انساني جلادان خميني
حميد صفا يكي ديگر از زندانيان سال 60 در زندان اوين بود كه در اثر شكنجه و ضربات كابل انگشتان پاهايش قطعشده بود و به همين علت بهسختی راه میرفت، حميد وقتي وارد بيدادگاه شده بود نيري به او گفته بود: «تو را آزاد نمیکنیم چراکه خوراك تبليغاتي خوبي براي سازمانت خواهي شد» كمي پس از خروج او از بيدادگاه او را هم مستقیماً براي اعدام بردند.
آخوند نيري جنايتكار كه حالا فضاحت اعدامهای فراقضايي، فلهای و تنها بر مبناي اعتقادات افرادش بيرون زده و با زبان خودش اقرار کرده كه كمترين حقوق انساني براي قربانيانش قائل نبوده است در تنگناي حسابرسي نعل وارونه میزند و «از عدم اعدام برخي [مجاهدين] كه برادر يا خواهر اعدامي داشتهاند يا تكفرزند بودهاند خبر داده» (سايت خدمت 20مرداد95) درحالیکه من و دهها زنداني ديگر كه از آن قتلعام نادر در تاريخ جان بهدربرده ايم شاهد زندهای از دروغ بودن آشكار اين حرف او هستيم ادعايي سراپا دروغ، آنهم در رژيمي كه دروغ و بهتان را براي خود واجب شرعي عنوان كرده و براي حفظ حكومتش هيچ مانع خدايي و انساني را به رسميت نمیشناسد تا جائيكه راه به طرحهای شيطاني انفجار حرم امام رضا، منفجر كردن گنبد و بارگاه امامان در سامراء و قتل کشیشهای مسيحي يا سلاخي كردن نويسندگان و وبلاگ نويسان و كودك كشي در سوريه، عراق و يمن برده و براي ممانعت از سرنگون كردنش افتخار به انفجارات بغداد و بيروت دارد.
فرامرز عيوض علمداري يكي ديگر از زندانيان قهرماني بود كه در سال 67 اعدام شد او جزو صغریهای زندان بهحساب میآمد. سن و سال زيادي نداشت، از بچههای پروپاقرص زندان بود و تکفرزند پسر خانواده بود، پدر و مادرش علاقه زيادي به او داشتند وقتي فرامرز به دادگاه رفت حاكم شرع جلاد به او گفته بود: «چند نفر از سرموضعيهاي بندت را معرفي كن آزادت میکنیم!» فرامرز جواب داده بود: «من كه درخواست آزادي نداده بودم» همين پاسخ باعث شد او را هم بافاصله كوتاهي براي اعدام بردند.
مرتضي حسيني يكي ديگر از مجاهدان مقاوم در طول پروسه زندان بود. مرتضي دستگيري سال 60 بود و خيلي بچه ساكت و کمحرفی بود و بيشتر وقتش را صرف کتابخوانی و مطالعه میکرد او بسيار شجاع و مايه گذار بود و از كمك به ديگران هیچگاه خسته نمیشد و در یککلام ايدئولوژيك بود. او تکفرزند خانواده بود و تحت سرپرستي مادرش بزرگشده بود مادرش علاقه زيادي به فرزند دلبندش مرتضي داشت و امكان نداشت فرصتي براي ملاقات را كه براي آن لحظهشماری میکرد از دست بدهد، هر بار كه میآمد سرشار و لبريز از ديدار فرزند به خانه بازمیگشت هميشه در ملاقات مرتضي میگفت: «مادر آيا روزي خواهد رسيد كه بتوانم تو را حضوري در آغوش بگيرم و هميشه در كنارم باشي؟» مرتضي او را دلداري میداد و برايش دعا میکرد كه هميشه سلامت باشد… سرانجام آن قهرمان مجاهد خلق، يكي از سربداران سال 67 شد پس از قتلعامها كه ممنوعيت ملاقات را برداشتند، مادر جان شيفته به عشق ديدار فرزند به ملاقات آمده بود، پاسداران سنگدل، ساكي جلوي او پرت كرده و با لودگي گفته بودند: «ازاینپس با اين ساك ملاقات كن! ديگر پسري وجود ندارد!» مادر مرتضي پس از شنيدن اين حرف از خود بیخود میشود، ازآنپس او بارها و بارها خود را به ديوار زندان اوين رسانيده و با ديوارهاي بلند سنگي راز و نياز میکرد. سرانجام مادر شوريده دل، راه به جنون برد و مشاعر خود را از دست داد افرادي كه او را ديده بودند میگفتند مستمر دیوانهوار پسر خود را طلب میکرد و سرخود را به ديوار زندان میکوبید.
نمونه ديگر
كيومرث ميرهادي يكي ديگر از مجاهدان قتلعام شدة سال 67 است او دستگيري سال 60 بود جواني بسيار شاداب و باروحیه بود با تمامي زندانيان رابطه داشت و سر شوخي را باز میکرد وقتي كيومرث به بيدادگاه خميني رفت قاضي به او گفته بود: «تو عامل روحيه دادن به زندانيان هستي!» او را پس از خروج از بيدادگاه بدون اينكه به بند برگردانيده شود مستقيم براي اعدام به ته راهروي مرگ بردند و سربدار شد.
اين جانيان و سفاكان، در جنون قدرت پرستي، نه به مريض رحم داشتند نه به تکفرزند نگاه میکردند و نه به مادران و پدران مظلوم پير و سالمندي كه با هزاران مشقت فرزندي بزرگ كرده بودند كه عصاي پيري آنها باشد، نگاه میکردند. اين موجودات پست و جنايتكار فقط به یکچیز فكر میکردند كه چطور میشود حكومتي را كه مفت به چنگ آورده بودند و منشأ غارت و درآمدهاي نجومي و فساد بیپایان آنها شده بود را حفظ كنند و در اين مسير البته سازمان مجاهدين بهعنوان سپر آهنين مردم ايران را مانع اصلي ديده و قصد كرده بودند نسل آنان به همراه خانوادههایشان را از بيخ و بن بركنند غافل از اينكه خون بهناحق ريخته شده شهيد، همچون خون تاريخي امام حسين (عليهالسلام) كه همان خون خداست، همواره خواهد جوشيد و بنيان ستم و ستمگري «سفاك فتاك» خميني و عمال «جنايتكار تاريخي»(1) او را بر باد خواهد داد.
مجتبي اخگر
(1) كلمات اخير در گيومه را از آقاي منتظري به عاريت گرفتهام