شاهيني كه آه آتشين كارگران بود و «رخ» در خونابه رنگين كرد؛
نقشي ناگوار و ماندگار بر بوم بند و تكرار هزار يادگار در زندان؛
خط ساقي گر از اين گونه زند نقش برآب
اي بســــا رخ كه به خونابه منقش باشد
يار با وقار زحمتكشان كه زماني در زندانهاي تبريز و يزد و قزلحصار و گوهردشت تحت شكنجه اي وحشيانة پاسداران قرار گرفت، زماني در سلولهاي انفرادي ايستاد و اعتصاب كرد، زماني صداي رساي ياران و همزنجيرانش در بند شد، ساعت 5 عصر يكشنبه 22شهريور او را با دهاني پرخون و سري كبود در سلول يافتند.
به ياد او كه خصم بيداد زمانه بود و امتداد فرياد هزاران گلي كه در كوچه و خانه و كارخانه ا شكفت.
فرزند دلير مردم آذربايجان قبل از مرگش در يادداشتي نوشته بود: «در اداره اطلاعات به صورت مستقيم و يا غير مستقيم تهديد به مرگ شده ام از جمله مسموميت، قرار دادن در کنار افراد عادي مبتلا به ايدز، وادار کردن افراد نامتعادل رواني، جاني و خطرناک به درگيري با من و... من به همه هشدار مي دهم. مرگ من در زندان به هر دليل متوجه مسئولين مي باشد».
چند روز قبل در سايتهاي وزارت بدنام كه شعار «همدردي» با زندانيان سر ميدهند، ابلهي را ديدم خرقة قضاوت بر دوش انداخته و حكم به «مرگ طبيعي»! شاهرخ در زندان داده است. يك قدم جلوتر نتيجه گرفته كه همه كس از اين واقعه ناراحت شدند، الا مجاهدين كه با قلب واقعيت ـ مرگ طبيعي به مرگ مشكوك ـ از اين وسيله سيخي در پهلوي شيخ حسن روحاني و ملاعلي خامنه اي ساختند. بيچاره از فرط دستپاچگي فراموش كرده كه نبايد ـ لااقل در ظاهر ـ از سيخ و سيلي مقاومت بر سينه و بناگوش ولايت شكوه و شكايت كند.
انگار نه انگار كه سي و چهار سال است در زندان اوين و گوهردشت زندانيان را به مرگ طبيعي! ميكشند و خودي و نخودي را ـ مانند سعيد امامي و سعيد... ـ خودكشي! ميكنند. انگار فراموش كردهايم كه خانم زهرا كاظمي ـ خبرنگار و عکاس ایرانی کانادایی ـ زير چكمه و چماق سعید مرتضوی به مرگ طبيعي! جان باخت و ولي الله فيض مهدوي، اميرحسين حشمت ساران، منصور رادپور، افشين اسانلو و بسياري ديگر ـ در منتهاي شقاوت ـ به دست پاسداران به مرگ طبيعي! درگذشتند.
مأمور معلوم الحال پريشان احوال در توجيه و اثبات اين كه در زندان كسي را نميكشند ميگويد چرا اين حادثه براي ارژنگ داودي و علي معزي و صالح کهندل و ديگران که خيلي شديدتر از شاهرخ زماني برعليه حکومت مينويسند و رسانه اي مجاهدين آنها را منتشر ميکند، اتفاق نيافتاده است؟!
بيچاره وزارت زهوار دررفته و بدنام اطلاعات كه اگر 2تا دوست مثل اين جماعت از قماش همين «جبار همشهري» شوت و ناشي داشته باشد هيچ نيازي به دشمن ندارد. آخر كدام ابله و كودن سياسي كه ژست مخالف ميگيرد ـ در ضديت با مقاومت سراسري و سازمان يافته ـ ميگويد چرا زندانيان مجاهدين را نميكشند؟
البته اگر يك مولكول شم و شعور سياسي ميداشت، ميدانست چرا علي معزي، ارژنگ، صالح و... را هنوز نتوانستهاند خودكشي كنند.
البته خون شاهرخ و تجربة دهها نمونة مشابه هيچ جايي از شك و ترديد باقي نگذاشته كه قاتل كيست. كسي كه بر اثر سكتة مغزي جان ميدهد هرگز سر و صورتش كبود و خونآلود نمي شود. كسي كه بارها مورد تهديد قرار گرفته و به صراحت در نامه اش تأكيد كرده است كه «مرگ من در زندان به هر دليل متوجه مسئولين مي باشد» حتماً اين روز را به چشم ميديده و خوشا قهرمان دلير آذربايجان كه با همة توطئه و تهديدهايي كه مقابلش بود دمي از مقاومت و پايداري در زندان كوتاه نيامد و با خونش خيمه خامنه و خرقة مزدورانش را به آتش كشيد. خوني كه در زندان خوشه شد، در خيابان درخشيد، بذر اعتماد و ايستادگي و اتحاد را در ميان جوانان و كارگران خواهد پاشيد.
بله! بيدرنگ بايد خرقة سالوس و رياي كساني را كه از جيب مقاومت ـ به نفع خود و به سود رژيم ـ ولخرجي ميكنند سوزاند. آن هم مقاومتي كه ـ درست برخلاف شيخ و شاه و شحنه ـ با فداي بي منت آغاز كرد، با صداقت راه باز كرد و در پنجاهمين سال حيات خونبار و پرافتخارش در دل و ديدة مردمان پرواز كرد.
تجربه هم به خوبي در همين 50سال نشان داده است كه احدي «محض رضاي خدا» لگدي به مجاهدين نزد. در محك همين تجربه بسياري سيه روي شدند و بسياري درخشيدند؛ به چشم ديديم شعار عشق و پاكبازي و مردم خواهي بدون قيمت و هزينه و بلا و ابتلا، تا كجا رذالت و تجارت و حرف مفت است. به قول خواجة شيراز:
نقد صــوفي نه همه صافـي بيغش باشد
اي بسا خرقه كه مستوجب آتش باشــد
خوش بود گر محك تجربه آيد به ميـان
تا سيه روي شود هر كه در او غش باشد
ناز پروده تنعــم نبرد راه به دوســـــت
عاشقـــي شيـــوة رندان بلاكش باشد
محمود رويايي
مهر 1394