حتی دولتهای منطقه هم نبود.
سازمان کنفرانس کشورهای اسلامی، در اردیبهشت سال 60، هیأتی متشکل از رئیسجمهور وقت بنگلادش، ژنرال ضیاءالرحمن، حبیب شطّی دبیرکل این سازمان، احمد سکوتوره رئیسجمهور گینه و یاسر عرفات را برای میانجیگری به تهران فرستاد،
آن هیأت، بدون نتیجه بازگشت. خمینی با بهانههای بیاساس در مورد پروتکلهای پایهیی مذاکرات، حتی با طرح اولیه آنها برای شروع پروسه میانجیگری هم مخالفت کرد.
تلاش بعدی ورود یک هیأت میانجی صلح، متشکل از رئیسجمهور وقت بنگلادش (ژنرال ضیاء الرحمن) و حبیب شطّی بود.
آن هیأت هم که تنها برای ارائه پیشنهادهای اولیه به تهران رفته بود، با بهانههای بیاساس در مورد پروتکلهای پایهیی مذاکرات، شکست خورد و بینتیجه بازگشت.
اواخر بهار 1360، یک هیأت صلح از سوی کشورهای عضو جنبش غیرمتعهدها و بهنمایندگی از سوی این جنبش، پیشنهاد صلحی ارائه داد. اما خمینی از طریق سفیر کوبا در تهران، به آن هیأت هم جواب منفی داد.
در یک نمونه دیگر، در اسفند سال 60، اولاف پالمه نخستوزیر سابق سوئد و معاون وقت دبیرکل سازمان ملل متحد، بهعنوان میانجی وارد تهران شد.
وی حتی پیشنهاد پرداخت 60میلیارد دلار خسارت جنگی به ایران را با خود آورده بود و آن را مطرح کرد. البته نتیجه از پیش روشن بود؛ خمینی اینبار هم صلح را پس زد!
مدتی بعد یاسر عرفات رهبر انقلاب فلسطین، به همراه گروهی از سران کشورهای اسلامی، مجدداً تلاش کرد تا خمینی را به صلح قانع کند، اما از آنجا که خمینی از جنگ، اساساً هدف دیگری داشت، آن هیأت میانجی هم، در مأموریت صلحش شکست خورد.
خمینی در ملاقات با آن هیأت، به جای پرداختن به صلح، و شنیدن صحبتها و هشدارها و نصحیتهای آنها، با دجالگری خاص خودش آنان را نصحیت کرد!
تلویزیون رژیم: «یاسر عرفات خودش شخصاً وارد جریان وساطت شد. او بههمراه هیأت حسننیت دولتهای اسلامی وارد تهران شد. آنها با امام ملاقات کردند. امام برای بار دوم، میانجیگری آنها را نپذیرفت؛ در واقع درباره آن حرفی نزد و موضوع دیگری را گفت: «من لازم میدانم که به شما آقایان که در رأس بعضی از کشورهای اسلامی هستید نصیحت کنم. شما کوشش کنید که حکومت بر قلوب کشورهای خودتان بکنید و نه حکومت بر ابدان، و قلوب از شما کناره بگیرند.»
مدتی بعد، هنگامیکه در سال 61، نخستوزیر خمینی، در کنفرانس غیرمتعهدها در هندوستان شرکت کرد، به جای تلاش برای صلحی شرافتمندانه، شروع به رجزخوانی از روی انشایی بچگانه کرد که، تمسخر حضار را برانگیخت.
تلویزیون رژیم: «جنبش عدم تعهد در دهلینو به بررسی مهمترین مسائل جهان پرداختهاند. نخستوزیر مهندس موسوی به دفاع از منطق ملت ایران میپردازد: ”اکنون به ما میگویند به دشمن متجاوز و کینهتوز و حیلهگر که عربدههای مستانهاش به استغاثه بدل شده است، رحم کنید! ما این را یک خیانت میدانیم، خیانت به ملت خود و خیانت به همه دولتهای منطقه! که هر روز ممکن است در معرض چنین تهاجمی قرار بگیرند، ما میخواهیم متجاوز از تجاوز خود طرفی نبندد“ «.
در تمامی طول تاریخی که جنگ ادامه داشت، شورای امنیت 11 قطعنامه برای خاتمه دادن به جنگ صادر کرد که رژیم تمامی آنها را یکسویه رد کرد.
حتی قطعنامه 598 را نیز رژیم، ابتدا رد کرد و سال بعد در نقطه شکست کامل ماشین جنگیاش، ناگزیر از پذیرش آن شد.
در این رابطه توجه به مطلب زیر خود گویای همه چیز است و در عینحال بسیار هم مضحک!
درست بیست و چهار روز پس از شروع جنگ، رجایی که آن زمان نخستوزیر محبوب خمینی بود، به سازمان ملل رفت. او یک پیشنهاد در جیبش داشت! یک طرح صلح! بله یک طرح صلح برای حل و فصل مسالمتآمیز جنگ و درگیری!
ادامه مطلب بهنقل از سندی که در تاریخ مهرماه 1393 سایت پاسدار رضایی منتشر کرده است به شرح زیراست:
«محمدعلی رجایی نخستوزیر وقت، روز بیستو چهارم مهرماه 59، به سازمان ملل رفت و پیشنهاد داد: متجاوز به مرز خود برگردد و نیروی بیطرفی در مرزها مستقر شود تا دوباره تجاوزی اتفاق نیفتد و«...
و بعد هم دادگاه و تعیین متجاوز و غرامت و همه چیزهایی که خود رژیم در طرحش نوشته بود. نتیجه اینکه عراق به فوریت پذیرفت. همه طرفها نفس راحتی کشیدند، عرق از پیشانیشان پاک کردند و گفتند: الحمدلله! جنگ تمام شد!
اما رژیم که این پیشنهاد صلح را آورده بود، وقتی دید طرف عراقی آن را قبول کرد، بلافاصله میز را چپ کرد و گفت: قبول نیست! چرا که این طرح عادلانه نیست! طرحی که خود رژیم آنرا بر اساس منافعش طراحی و تنظیم کرده بود، و آن را به سازمان ملل آورده بود! و برای تأییدش در شورای امنیت، احتمالاً کلی هم لابی کرده بود! چه مضحک!؟ و چه دردناک؟! و اینگونه بود که جنگ، 8سال تمام ادامه پیدا کرد.
واقعیت این است که خمینی به جنگ نیاز داشت و از سالها قبل برای آن، تهیه و تدارک دیده بود. نگاهی به آرشیو مطبوعات آن زمان، شاهد این مدعاست:
خمینی در روزنامه اطلاعات 22بهمن 58: «ما باید به هر قیمت شده انقلاب خود را به تمام ممالک اسلامی و تمام جهان صادر کنیم».
خمینی در روزنامه اطلاعات 31اردیبهشت 59: «شما باید اسلام را پیش ببرید و انشاءالله اسلام را به تمام دنیا صادر کنید و قدرت اسلام را به تمام ابرقدرتها بفهمانید.»
خمینی البته فکر همه چیز را کرده و از ابتدا، به این رؤیای ارتجاعی لباس قانون اساسی هم پوشانده بود: اصل 11 قانون اساسی جمهوری اسلامی، مصوبه پاییز 1358: «همه مسلمانان یک امتاند و دولت جمهوری اسلامی ایران موظف است... کوشش پیگیر بهعمل آورد تا وحدت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جهان اسلام را تحقق بخشد.
قانون اساسی... میکوشد تا راه تشکیل امّت واحد جهانی را هموار کند.»...
نگاه به قانون اساسی رژیم روشن میسازد که لازمه پیاده کردن بند بند آن بهاصطلاح قانون اساسی، جنگ با تک به تک کشورهای مسلمان است!
درست کردن امت واحد از ملل مختلف مسلمان کشورهای متعدد که کار یک بخشنامه نیست! به همین علت، غلو نیست اگر گفته شود که: قانون اساسی خمینی در یک کلام یعنی: تئوری جنگ تجاوزکارانه!
برای همین هم بود که خمینی خودش، هم جنگ را راه انداخت، هم میانجیها را پس زد و هم تا جایی که توانست، جنگ را ادامه داد
اینک که سالهاست خمینی مرده؛ نه تنها طلسم جنگ، بلکه حتی طلسم ولایت هم شکسته شده! و بهتر از قبل میتوان به صحنه آن روزگار نگاه کرد. و درست به همین علت است که این روزها بسیار میبینیم یا میشنویم که سران رژیم هر کدام بهشکلی میخواهند، تقصیر جنگ و ادامه آنرا به گردن دیگری و در نهایت هم به گردن یک مرده بیاندازند! یعنی به گردن خمینی!
بعبارت دیگر این روزها ننگین بودن آن جنگ ضدمیهنی آخوندها، آنقدر رو شده که فرزندان سردمداران و دستاندرکاران جنگ ضدمیهنی هم، آنها را در مورد ادامه جنگ، مورد بازخواست قرار میدهند و سؤال میکنند چرا جلوی آن جنگ را نگرفتند؟
تلویزیون رژیم: «روی اجتنابناپذیری جنگ، مقداری تمرکز کنید. با توجه به اینکه آقای شمخانی، شما دبیر عالی شورای امنیت ملی هستید، ما بعد از جنگ تا همین امروز داریم تهدید میشویم. هر روز هم تهدید میشویم. در طول بیست و خردهیی سال بعد از جنگ مدام تهدید شدیم. ولی انگار بالاخره تدابیری وجود داشته برای اینکه (بهرغم این تهدیدات) جلوی وقوع جنگ گرفته شده. بهنظر میرسد که مثلاً انگار این تدبیر سال 59 قبل از وقوع جنگ 58 و 59 نبوده. یعنی میخواهم بگویم همین تدبیر که امروز شما و مجموعه همکارانتان در نظام دارید، آیا اگر با همین تدبیر سال 59، 58 هم وارد میشدید باز هم جنگ اتفاق میافتاد؟“
شمخانی: «بحث فقط تدبیر نیست!»
جواب رفسنجانی به این سؤال این است؟ : «نمیتوانم بگویم نمیشد جلوی جنگ گرفته شود!»
خبرنگار تلویزیون رژیم: آقای حبیب شطی از طرف کنفرانس اسلامی برای میانجیگیری آمدند. آیا نمیشد آنها اقدام عاجل تری انجام میدادند؟
رفسنجانی: «خیلی زودتر هم آمدند. در همان هفته اول جنگ، یاسرعرفات و ضیاءالحق و حبیب شطی آمدند.
سازمان ملل هم در تاریخ 6 /7/ 59 جلسه گرفت و قطعنامه 479 را صادر کرد. همه این موارد مربوط به هفتههای اول جنگ بود. بعدها جلسهای هم برای این تشکیل شده بود که چهکار کنیم؟ در جلسهیی ما... خدمت امام رفته بودیم... نظر قاطع خود را گفتیم که مصلحت نمیبینیم. برای امام سخت بود که در آن شرایط بپذیرند که ما قطعنامه را امضا و قبول کنیم. جلسه ما در آن شب طول کشید.
ایشان گفتند که ما به مردم گفتیم اگر جنگ 100سال هم طول بکشد، ما ایستادهایم و در و دیوار پر از (شعارهای) ”جنگجنگ تا پیروزی و تا رفع فتنه است“، اگر الآن یکدفعه بیاییم و اینگونه عمل کنیم، جواب مردم و رزمندهها را چه باید بدهیم؟
ولی کسانی بودند که دلشان میخواست جنگ باشد و فکر میکردند که در جنگ و باب شهادت باید باز باشد تا آثاری از لحاظ فرهنگی، نظامی و سیاسی داشته باشد».
البته معنی آن آثار فرهنگی، نظامی و سیاسی را اینک و پس از گذشت دههها بهتر میتوان فهمید!
لازم به توضیح است که رفسنجانی در همین مصاحبهاش، و البته بهدلیل نفرت مردم از این جنگ و برای در بردن خودش؛ موضع سال اول و سال آخر جنگش را طوری میگوید که گوئیا از اول مخالف جنگ بوده! در حالیکه رفسنجانی هم تا مقطع جام زهر، مثل بقیه سران نظام با همه جناحهایش، طرفدار ادامه جنگ بود. این را پاسدار شمخانی بهتر از هر کسی شهادت میدهد:
شمخانی: «... هیچکس، هیچکس غیر از مجاهدین در داخل کشور وجود ندارد که بعد از خرمشهر اطلاعیه یا بیانیه داده باشد که جنگ باید خاتمه پیدا بکند خواهان توقف جنگ نبود جز مجاهدین».
در انتهای این قسمت توجه به جوابی و صدایی متفاوت، درباره آن سالها... بجاست.
مسعود رجوی: «درباره ادامه جنگ با عراق هم که وضعیت را بسیار بغرنج کرده بود، خوب است آنچه را در آن زمان میگفتیم، یادآوری کنم. سوالمان این بود که: در مورد ادامه جنگ با عراق، آخر، کدام رژیمی میآید مسأله جنگ را (در حالی که چنین دشمن داخلی هم دارد) اینقدر طولانی میکند؟ مگر عقلش کم شده؟ مگر نیست که هر آدم عاقلی ترجیح میدهد در یک جبهه بجنگد تا در دو جبهه؟ خوب، پس چرا نباید رژیم هر چه زودتر مسأله جنگ با عراق را فیصله میداد تا بیشتر به ما بپردازد؟ مگر در صلح و سازش و حتی وطنفروشی و خیانت، دست خمینی بسته بود؟ مگر صد بار وطنفروشتر از شاه نیست؟ مگر از قرارداد گروگانها گرفته تا قیمت نفت، خمینی حد و مرزی در خیانت میشناسد؟ وانگهی مگر بهطور غریزی و حسی هم شده، منافع خودش را نمیفهمد؟ پس به این ترتیب اگر کسی به او نصیحت کند که: تو که با چنین جنگی در داخله مواجه هستی، بیا و با عراق صلح کن تا بهتر بتوانی
مخالفین داخلیات را بکوبی؛ چرا خمینی نباید بپذیرد؟ بهخصوص وقتی که مردم هم از دست جنگ عاصی شدهاند. وانگهی خمینی که هیچ پرنسیپی ندارد و از طرف دیگر منافعش را خیلی هم خوب میفهمد. اصلاً حسی و لمسی و غریزی میفهمد. پس چرا نباید از مدتها پیش به جنگ با عراق خاتمه میداد؟ بهخصوص که در همان بهار سال60 هم بر اساس پیشنهاد غیرمتعهدها یک صلح شرافتمندانه و عادلانه کاملاً امکانپذیر بود و اصلاً این قدر کشته و آواره و خرابی و مخارج نظامی هم لازم نبود.
اما مسألهی خمینی، اینها نیست. مسأله اصلی او این است که بایستی برای ترور و برای کشتار و اختناق داخلی و سرکوب ما، بهانهی اجتماعی و سیاسی بتراشد و لذا از جنگ خارجی استقبال میکند. یعنی ترور و خفقان و کشتار را بایستی با کشتار و ویرانی و خرابی بیشتر در مرزها، برای بقای سلطهی ننگین خودش، استمرار بدهد والا در حکومت نخواهد ماند. والا نخواهد توانست شما (مجاهدین) را ستون پنجم و عامل امپریالیسم و امثالهم خطاب کند. مگر نبود که از فردای جنگ ایران و عراق هر تکانی که ما میخوردیم، اتهام ”ستون پنجم“، ترجیعبند همهی حرفها و جلوی سخنرانیها و اعلامیههای رژیم بود؟
اضافه بر اینها او باید با جنگ، فشارهای نظامی و پلیسی به مردم را توجیه بکند. جلوی خواستها و حرکت عادلانهی مردم را به این وسیله سد بکند. پرسنل انقلابی و ترقیخواه و میهنپرست و ملی ارتش را در آنجا مشغول بکند. والاّ اگر میتوانست، ارتش را میآورد در داخل شهرها و میانداخت بهجان منافقین!…»
پس از گذری سریع به پشت پرده وقایع آن سالها و پرداختن به آن سؤال اصلی یعنی اینکه جنگ چه ضرورتی داشت و علت شکست تمام آن میانجیگریها چه بود، اینک به این سؤال میرسیم که بهراستی مجاهدین در تمامی آن سالها چه میکردند؟.