۱۳۹۹ بهمن ۳, جمعه

الگوی رهایی انسان در انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین

 

                        شورای مرکزی مجاهدین خلق ایران

انقلاب در برداشت رایج، یک مفهوم سیاسی است. در ادبیات معطوف به تحولات نظام های سیاسی، انقلاب و رفرم دوگانه‌ای را تشکیل می‌دهند که بر پایه هدف و شیوه عمل، به‌عنوان دو قطب مخالف هم شناخته شده، و دیدگاه‌های مختلف سیاسی نیز، بنا به ماهیت و ایدئولوژی، در شعاع یکی از این دو قطب جبهه‌بندی می‌شوند.

در شیوه رفرمیستی با استناد به تجربه محدود تاریخی چند انقلاب و البته نوع تفسیری که از این تجربیات به دست داده می‌شود، و برخورد گزینشی با شواهد تاریخی، به‌طور کلی عمل انقلابی را مخرب و بی‌ثمر عنوان می‌کنند. اما در شیوه عمل انقلابی، علاوه بر استنادی که به طیف گسترده‌ای از شواهد تاریخی در مناسبات سیاسی و اجتماعی می‌شود، ریشه‌های بحث به حوزه‌های معرفتی و هستی شناختی معطوف است. بنابراین می‌توان گفت که انقلاب، پیش از هر چیز، یک مفهوم شناختی و ایدئولوژیک است. رفرمیست‌ها با مفروض گرفتن ثبات هر آنچه که از مناسبات ناسازگار با ظرفیتهای تازه انسانی از گذشته در دنیای امروز، به جا مانده، تنها به بزک کردن شکل و شمایل ساختارهای کهنه اکتفا می‌کنند و با هراس‌افکنی از استقرار بنیانهای تازه و راه و رسم نو، هر گونه شالوده‌افکنی انقلابی را هرج و مرج و به هم زدن تعادل مناسبات اجتماعی و انسانی معرفی می‌کنند. تعجبی ندارد که مدافعان سرسخت این رویه، کسانی باشند که منافعشان با همان بنیانهای کهنه و ناسازگار با ظرفیتهای مرحله‌ای انسان رشد یافته گره خورده است. به بیان روشن‌تر می‌توان گفت که، هر گونه مقاومت رفرمیستی در برابر شیوه عمل انقلابی به‌طور اساسی معطوف به منافع گروهی است که از ثبات نظم کهنه منتفع می‌شوند. در مقابل، شیوه عمل انقلابی، نه تنها در حوزه مناسبات بشری و ساختارهای سیاسی و اجتماعی، قائل به تداوم بنیادهای کهنه و دست و پا گیر نیستند، که اساساً شناخت انسان از جهان را محصول شالوده شکنی از تصورات و مفاهیمی می‌دانند که در مواجهه با پدیده‌های نوین، توانایی ارائه توضیح ندارند. در واقع همین وجه شناختی و ایدئولوژیک انقلاب است که در مناسبات اجتماعی و سیاسی جریان یافته، جامعه انسانی را با گسستن از قید های کهنه و آزاد کردن پتانسیل‌های بشری، دست کم یک گام به پیش می‌برد. بی‌جهت نیست که برخلاف واضعان و مدافعان سرسخت رفرمیسم، که صاحبان منافع و قدرت هستند، مدافعان تز انقلابی، به حاشیه رانده شدگان و خلع ید شدگان از امکانات اجتماعی و انسانی می‌باشند، زیرا که نبرد انقلابی، جنگ دنیای نو با دنیای کهنه و نیز پیکار رهایی و آزاد کردن ظرفیتهای انسانی با قید و بندهای اسارت بار و آگاهی با جهل و نادانی است، و ایدئولوژی انقلابی به‌مثابه راهنمای شناختی عمل انقلابی، در این نبرد سرنوشت‌ساز، در برابر انجماد مناسبات کهنه و برده‌ساز و جهالت‌بار، برای انسان به بند کشیده شده که چیزی برای از دست دادن ندارد، فدای بیکران را تجویز می‌کند تا بقای خود را در برابر راه و رسم فناساز به ثبت برساند.

دو مانع بزرگ

انسان پدیده‌ای اجتماعی و تاریخی است. با حذف کردن عناصر اجتماع و تاریخ، انسان مفهوم خود را از دست می‌دهد. موجوداتی را در هزاران سال پیش در نظر بگیرید که تازه از شرایط حیوانی تکامل پیدا کرده، مغزشان رشد یافته و قادرند روی دو پای خود بایستند و از دستان خود برای انجام کارها و متعین کردن خلاقیت بیشترین بهره را ببرند. این موجود تازه، به جای آن که در اجتماعات ابتدایی و کلونیهای ساده اولیه در کنار همنوعان خود زندگی کند، به انزوا رفته، شب و روز می‌گذراند. به‌نظر نمی‌آید در خلوت خود قادر بود از موقعیت ابتدایی خویش گامی فراتر بگذارد. به‌عنوان مثال او نیازی به تولید و ابداع زبان نداشت و مغزش در انزوا و بدون مشارکت با هم نوعش نمی‌توانست از همان شکل ساده تکامل بیشتری پیدا کند. اگر چند صد هزار سال نیز می‌گذشت، او در همان وضعیت باقی می‌ماند. اما این موجود، از همان ابتدا در گروه‌های اولیه انسانی اجتماع کرد، و بنا بر الزامات زندگی جمعی فاصله زیادی از موقعیت ساده نخستین خود پیدا کرد. آنچه که از مفهوم انسان در زبان اندیشه‌های فلسفی و اجتماعی جاری شده است، نه آن موجود اولیه در انزوا، که انسانی است پرورش یافته در گروه‌های اجتماعی با تجربه زیست جمعی که او را قادر ساخته تا بر ظرفیتهای خود بیافزاید و اندیشه‌اش را پرورش دهد. از این‌رو عنصر اجتماع از عناصر پایه‌یی و مقوم مفهوم انسان است. همین موجود اجتماعی در یک فرایند بلند مدت، طی زیست اجتماعی، مراحلی از بلوغ را پشت سر گذاشته که این مراحل را به‌عنوان مراحل تاریخی زیست بشر می‌شناسیم. مراحلی که بدون طی کردن آن، انسان امکان بلوغ را از دست می‌داد و هرگز نمی‌توانست از مناسبات ابتدایی فراتر رود. بنابراین عنصر تاریخ نیز در کنار عنصر اجتماع، از شالوده‌های مفهوم انسان است. اما همین زیست مرحله‌ای انسان در بستر تاریخ، وی را حامل مناسبات و سنتهایی می‌کند که از فرط دوام، طبیعی و بدیهی به‌نظر می‌رسند. مناسباتی که عمر آنها به صدها یا هزاران سال می‌رسد و منشأ بروز و ظهور آنها الزامات و اقتضائات دوره‌هایی از زیست تاریخی انسان بوده، اما به جهت آن که محملی برای به بند کشیدن اجتماع انسانی توسط حلقه محدود قدرت بوده است، پیوسته به‌عنوان امری بدیهی ترویج شده و از این‌رو پیوسته تداوم یافته است. این مناسبات کهنه، همان مفروضاتی است که رفرمیست‌ها و بیش از آنها مرتجعین، ثبات آنها را مبنای بحث خود قرار می‌دهند و هر گونه خلل در آنها را عامل بی‌تعادلی جامعه عنوان می‌کنند. در حالی‌که این مناسبات، هر چند در مرحله‌ای از زیست تاریخی بشر و در پاسخ به الزامات عصر خود شکل گرفته‌اند، اما با طی شدن آن مرحله تاریخی و ظهور مرحله‌ای تازه با نسلی نو از انسان، بقای آن مناسبات، نه امری طبیعی و بدیهی و ضروری برای تعادل اجتماع انسانی، که موجب اسارت وی و مانعی بزرگ بر سر راه بلوغ اجتماعی و تاریخی بشر می‌شوند. موانعی که در تز رفرمیستی یا اندیشه ارتجاعی پایه ثبات و تعادل است. اما در تز انقلابی سد راه تکامل جامعه و بلوغ آن و رهایی انسان و آزاد شدن ظرفیت هایش دو مانع پایه‌یی و بزرگ یعنی، جنسیت و فردیت هستند. در بحث جنسیت، تفاوتهای ساختار بیولوژیک زن و مرد مطرح نیست، بلکه آنچه که مورد نظر است نتیجه‌گیری از این تفاوت بیولوژیک و تحمیل نقشهای کلیشه‌ای در عرصه زیست اجتماعی به هر یک از این دو جنس می‌باشد و این همان مفهوم جنسیت است. شکل‌گیری مفهوم جنسیت و تعیین نقشهای خاص و کلیشه‌ای برای زن و مرد که بر پایه آن زنان را در موقعیت نازلتری نسبت به مردان می‌نشاند، محصول دورانی از زیست تاریخی بشر است که عمر این برداشت قرن‌هاست به سر آمده و هیچگونه سازگاری با بلوغ عقلی بشر امروز ندارد. بنابراین وقتی از جنسیت صحبت می‌شود، اشاره به این موقعیت تبعیض‌آمیز و نگاه ارتجاعی و کهنه است که تداوم آن موجب بقای همه مناسبات تبعیض آمیزی می‌شود که در ارتباط مستقیم و غیرمستقیم با این مفهوم قرار دارند. برای اندیشه انقلابی بی‌اعتنایی به تداوم این مفهوم یک خطر بزرگ است، از این رو نفی بنیادین آن لازمه بقا و ارتقای اندیشه و ایدئولوژی انقلابی به‌شمار می‌آید. در بحث فردیت نیز، اندیشه مدرن، تشخص انسان در جامعه را لازمه گذر از مناسبات ماقبل مدرن می‌دانست. این بحث در شکل‌های گوناگون و با زبانهای مختلف در همه عرصه‌های فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی جریان پیدا کرد. تا جاییکه آنرا هم‌چون حکمی قدسی در نظر گرفتند. تز رفرمیستی بسیار علاقمند به فردیت است و البته نتایج ضداجتماعی آن مطلوب نظر رژیمهای ارتجاعی و دیکتاتوری نیز می‌باشد. زیرا با گسسته شدن پیوند های قوی میان افراد جامعه به حکم فردیت و تشخص، ساختار قدرت بقای خود را در فقدان گروه‌های اجتماعی به هم پیوسته که بالقوه برای ساختار قدرت خطر‌آفرین هستند، تضمین شده می‌بیند. ظاهر بحث فردیت بسیار اغواگر است و به سختی می‌توان از جاذبه آن چشم‌پوشی کرد. اما مشکل این جاست که پیش کشیدن مفهوم فردیت و تشخص، لاجرم به نفی جامعه و انسان اجتماعی راه می‌برد. به عبارتی، تصویری که از مفهوم فردیت ارائه می‌شود، نافی عنصر اجتماعی است که یکی از عناصر مقوم مفهوم انسان به‌شمار می‌رود. این تناقضی است که واضعان تز فردیت هرگز نتوانستند راه‌حلی برای آن پیدا کنند و ترجیح دادند این بخش را نادیده بگیرند. در واقع به‌لحاظ نظری صورت مسأله بقای مفهوم جامعه را پاک کردند تا بتوانند مفهوم فردیت را بی‌اعتنا به مفهوم جامعه تئوریزه کنند. با این توضیح روشن است که فردیت ضداجتماعی، هرگز با عمل انقلابی که مبتنی بر یک کنش منسجم جمعی است، سازگاری ندارد و بدون نفی آن، ایدئولوژی انقلابی هرگز شکل نخواهد گرفت. لازم است در اینجا نکته‌ای بیان شود، و آن این‌که عمل انقلابی مبتنی بر عمل منسجم اجتماعی است و لاجرم با مفهوم فردیتی که تبلیغ می‌شود و در برابر مفهوم جامعه قرار می‌گیرد، نسبتی ندارد. اما اگر فردیت را به‌معنای به‌رسمیت شناختن فردیت انسان بدون نفی جنبه‌های اجتماعی آن و مسئولیت‌هایش در قبال زندگی و عمل جمعی در نظر بگیریم، بدون تردید ایدئولوژی انقلابی تعریفی بی‌تناقض و البته رهایی بخش از فردیت ارائه می‌کند و آنچه که نفی می‌کند، فردیتی است که انسان را از حیثیت اجتماعی ساقط کرده در خود فرو می‌برد.

راه‌حل مجاهدین

مجاهدین خلق ایران از همان ابتدای تأسیس با تدوین یک ایدئولوژی مترقی و رو به جلو، مبتنی بر معرفت شناسی و هستی شناسی تکاملی، و نیز با شناخت و بررسی تاریخی و اجتماعی و سیاسی، شیوه عمل انقلابی را پاسخی درست به موانع رشد تاریخی ایران دانستند. این شیوه انقلابی که با بینشی درست و علمی همراه بود، خود را از دیکتاتوری سلطنتی با راه‌گشاییهای اساسی برای نسل آن انقلاب به شرایط پس از سرنگونی سلطنت کشاند. سازگاری بدیع ایدئولوژی انقلابی مجاهدین و انطباق آن با شرایط تازه موجب شد تا طوفانهای سهمگین شرارت ها و فتنه‌های مردم سوز خمینی که طومار تقریباً همه گروه‌های سیاسی را در هم پیچید، نه تنها خللی در تشکیلات مجاهدین ایجاد نکرد، بلکه با سر فصل‌های مهمی هم‌چون ۳۰خرداد و ۵مهر ۱۳۶۰، سازمان مجاهدین خلق ایران به مداری بالاتر جهش کرده، خود را با تکثیر هسته‌های مقاومت در سراسر جهان ارتقا داد. اما آنچه مجاهدین را تا سطح ترسیم کننده مناسبات آینده جامعه ایران بالا کشید، سر فصل مهم انقلاب ایدئولوژیک در سال۱۳۶۴ بود. تا پیش از آن نگرش تکاملی مجاهدین بر آن بود که برای ورود به مرحله‌ای تازه و نوین، نفی قید ها و اجبارهای اجتماعی و تاریخی، به شیوه‌ای بنیادی و انقلابی، امری اجتناب‌ناپذیر است. از این‌رو بود که از همان ابتدای انقلاب ضدسلطنتی در اسفند سال۵۷ از سازمان دهندگان تظاهرات زنان علیه حجاب اجباری بود. این حرکت از سوی مجاهدین در حالی صورت گرفت که بسیاری از مدعیان دروغین دفاع از حقوق زنان و به‌اصطلاح معترضان به حجاب اجباری که امروز به پوشش مجاهدین می‌تازند، آن روزگار زیر عبای خمینی بودند و برخی از مدعیان برابری آن روزگار از جمله حزب توده اعتراض مجاهدین به حجاب اجباری در همان ابتدای انقلاب را مورد نکوهش قرار دادند که چرا مسائل مهم‌تری هم‌چون موضع‌گیری در برابر امپریالیسم و همسویی با خمینی را رها کرده و به مسأله بی‌اهمیتی! هم‌چون دفاع از حق پوشش زنان می‌پردازند. اما مجاهدین نه بر اساس مصالح حزبی و گروهی و خواست این و آن، که بر پایه ایدئولوژی انقلابی و اصول دموکراتیک و تکاملی این ایدئولوژی عمل می‌کردند. بر پایه این ایدئولوژی هر گونه قید و تحمیل و مناسبات جهل آفرین و اسارت بار برآمده از رسوبات گذشته مانعی بزرگ برای بلوغ جامعه به مرحله تازه‌تر با مناسباتی انسانی‌تر و عاری از تبعیض و نادانی و اسارت بود و لاجرم نفی این موانع در دستور کار اولویت‌دار سازمان مجاهدین خلق ایران قرار داشت. فراتر از این، مجاهدین از آنجا که حامل نگرشی تکاملی بودند، نه تنها جامعه و مناسبات آن، که حتی خود ایدئولوژی و تشکیلات انقلابی را نیز مشمول این اصل تکاملی قرار دادند. بر این اساس الگوی رها سازی از رسوبات اسارت بار و فروبرنده مناسبات کهنه تاریخی را ابتدا در تشکیلات انقلابی خود پیاده کردند تا هم زمینه جهشی عظیم به مداری بسا بالاتر در تشکیلات و عمل انقلابی فراهم شود، هم الگو و تصویری از مناسبات تهی از قیود و الزامات تحمیلی واپسگرایانه در معرض دید جامعه قرار گیرد. به عبارتی آنچه این جهش انقلابی در مناسبات تشکیلات سازمان پدید آورد، تصویری از آینده جامعه ایران پس از دفن کردن رژیم ارتجاعی ولایت فقیه بود. آینده‌ای که در آن موانع بلوغ اجتماعی کنار زده شده، ظرفیتهای انسانی به شکلی چشمگیر آزاد شده‌اند. آنچه مجاهدین در جریان انقلاب ایدئولوژیک انجام دادند، در واقع نفی همان دو مانع بزرگ فردیت و جنسیت بود. موانعی که نفی و حذف آنها، به‌معنای واقعی، بقای این تشکیلات منحصر به‌فرد انقلابی را در همه پیج و خم های سهمگین آینده‌اش ضمانت کرد. با نفی فردیت فروبرنده‌ای که لاجرم به اضمحلال تشکیلات و عمل جمعی انقلابی راه می‌برد، طوفانهایی را که هر کدام می‌توانست یک دولت را از کار بیاندازد، به سلامت از سر گذراند و با نفی جنسیت، کار سترگ رهاسازی ظرفیتهای عظیم مردان و به‌ویژه زنان را که زیر سایه سنگین و برده وار مفهوم جنسیت، خصوصاً در دستگاه ارتجاعی و زن‌ستیز خمینی به بند کشیده شده بودند، به انجام رساند. آنچه مجاهدین در نفی جنسیت ارائه کردند به تمام معنا، در نقطه مقابل دیدگاه ارتجاعی شیخ و شاه و به‌ویژه خمینی و همریشانش نسبت به انسان و مشخصاً زنان، قرار داشت. اولین جلوه درخشان این انقلاب در نفی جنسیت، قرار گرفتن زنان در کادر رهبری سازمان مجاهدین خلق ایران بود که می‌توان گفت برای نخستین بار در جهان به‌عنوان یک تز جامع عرضه و اجرا شد. پیش از این، طی بیش از یک قرن گذشته بسیاری از زنان و گروه‌های مدافع حق زنان در جهان علیه ستم و تبعیض به‌ پاخاسته‌اند اما هرگز خواسته‌هایشان از حقوق پایه‌یی اجتماعی فراتر نرفته بود و هیچگاه در خود نمی‌دیدند که طرح بزرگ رهبری سیاسی زنان را پیش بکشند. اما سازمان مجاهدین خلق ایران این حرکت مترقی را در زمانه‌ای به انجام رساند که در ایران، خمینی با یک دستگاه پوسیده فقهی ارتجاعی بر سر قدرت بود و از این‌رو بود که از همان زمان به جهت فقدان قابلیت فهم مناسبات مترقی در میان مجاهدین، نه تنها از سوی خمینی و نوچه‌هایش، که حتی گروه‌های سیاسی چپ و راست و به‌اصطلاح روشنفکری، سیل برچسبها و اتهام های سخیف نثار مجاهدین و رهبری آن شد. اما مجاهدین که به اصول تکاملی و مترقی ایدئولوژیک خود عمل می‌کردند و ارزشی برای فهم های ناقص تاریخ گذشته قائل نبودند، بر مناسبات تازه استوار ماندند و معجزه‌ها از این انقلاب ایدئولوژیک بروز دادند. امروز مریم رجوی به‌عنوان درخشان‌ترین سمبل این انقلاب که البته خود مبدع آن بود، چهره‌ای شناخته شده برای جهان است. بسیاری در جهان او را راهبر کارزارهای سخت و سهمگین و ممکن کردن هر آنچه غیرممکن می‌نماید، می‌شناسند. علاوه بر این، زنان مجاهد در اشرف که امروز راهبری نبرد تاریخی مجاهدین و مقاومت ایران علیه رژیم ولی‌فقیه را برعهده دارند و الهام‌بخش زنان و دختران میهن در جنگ سرنگونی هستند، از ثمرات آن انقلاب عظیم می‌باشند. زنان مجاهدی که از حماسه‌های جاودان در نبردهای ارتش آزادیبخش ملی ایران در دهه شصت تا مقاومت در اشرف و لیبرتی در عراق و امروز در اشرف۳، خوش درخشیدند و نافی تمام‌عیار توهم اسارت بار جنسیت بوده‌اند. از فرمانده سارا که با دشنه شقاوت ارتجاع در سینه اما بالا بلند، بیرون از زمان و تا همیشه بر فراز تنگه ایستاده، تا فرماندهانی چون سعیده شاهرخی که از همان نسل فرمانده سارا و با همان صلابت، قیدها و اجبارها و اسارتهای تاریخی جنسیت را به هیچ گرفتند و تا واپسین دم حیات مافوق تصور انسان انقلاب نکرده، ایستادند و مرگ را به سخره گرفتند.

بابک رستگار - تهران

مسئولیت محتوای مطالب وارده برعهده نویسنده است