۱۳۹۹ بهمن ۱۰, جمعه

رضا محمدی: لاشخورهای مزدور

 

لاشخور تنها اسم یک حیوان نیست، یک مرام است و یک سبک از زندگی.

لاشخور برای ادامه زندگی به مرگ دیگران احتیاج دارد و روزی خود را در مرگ دیگران می یابد.

سقف پروازش کوتاه است و سنگین، جز مردار به هیچ چیز دیگری نمی اندیشد.

لاشخوری در چرخه طبیعی حیات حیوانات امریست عادی و پذیرفتنی و مدام در حال تکرار که هیچگاه به پایان نمی رسد.

این پدیده و خصلت را می توان، در یک شباهت سازی با دنیای حیوانی، در بعضی از انسانها نیز مشاهده کرد، به تعبیری لاشخورهای آدم نما.

در دنیای سیاست به این افراد، لاشخورهای سیاسی و هرزه گو گفته می شود. افرادی که از فرط استیصال و درماندگی به انتظار افتادن اتفاقی می نشینند تا فارغ از محتوا، در باره آن به نفع خود هرزه درانی کنند.

لاشخوری سیاسی یک جریان شناخته شده و دارای پیشینه است. همیشه منتظر است تا زودتر از هر کسی بر سر لاشه حوادث برسد تا سر بزنگاهی منظور و مقصود خود را، هدفمند و با نفی هر چیز و هر کس، به اثبات برساند.

لاشخورهای سیاسی بندرت تنها می باشند، همیشه جمعشان برای هرزه درانی جمع است. خصوصیات مشترک آنها انحطاط اخلاقی و فکری است، کلامشان زهرآگین و رفتارشان لمپنیسم محض است.

رد پای آنها را می توان در طیف های گوناگون اجتماعی بطور نمونه در میان مدعیان روشنفکری و تحصیلکرده هم یافت که چهره کریه و زشت، خود را در سیاست و هنر بخصوص شعر، بخوبی آشکار می کنند.

برای اظهار و اثبات وجود خود و برای امرار معاش، به هر خفتی تن می دهند و شرافت خود را به ثمن بخس به حراج می گذارند. وجودشان پر از نفرت است و کینه.

جماعت لاشخورهای سیاسی، بفرموده وزارت بدنام اطلاعات آخوندی، بر سر پیکر عقاب تیز پرواز ایران، سرهنگ مجاهد بهزاد معزی، نشستند، حرمت شکنی کردند و اباطیل بافتند، چرا که خود پست و حقیرند، اشغال های عوضی اند که حیات شان به لاشخوری است. پدیده ای بنام "لاشخورهای امنیتی"

سرهنگ معزی مانند یک عقاب بود و نه کرکسی لاشخور و کلاغی مرده خوار، همانند اسماعیل وفا یغمایی و یا مصداقی.

عقاب ها از گرسنگی می میرند اما اصالت خود را هیچ وقت از دست نداده و به مزدوری نان و نام تن نمی دهند.

از چشم عقاب، چگونه زیستن مهم است و نه چقدر زیستن، از این رو عقاب، برخلاف "لاشخورها" که همیشه با هم هستند، ترجیح می دهد که تنهایی خود را همواره با صیقل دادن اصول، آرمان و مرام خود پر کند.

سرهنگ معزی یک عاشق بود، عاشق مجاهدین و با عظمت این عشق پر کشید، زیرا عشق چون عقاب است، بالا می پرد و دور.

لاشخورهای امنیتی، قلبشان مملو از حسادت و حقارت است و سقف و اوج پروازشان بسی کوتاه، که تنها به وسعت آسمان رژیم می توانند بال گشوده و پر بزنند.

لاشخورهای امنیتی همچون وفا یغمایی و مصداقی پست و نفرت انگیزند، معجونی از خباثت، رذالت، فرومایگی و حماقتی تا بی نهایت. این مزدوران نفوذی خود فروخته، معتاد به لجن خواری و دون صفت اند.

پس از پرواز سرهنگ معزی به ابدیت، رژیم فرتوت آخوندی توسط انجمن نجاست وزارت اطلاعات مرکز فارس در داخل و مزدوران خود در خارج، از جمله اسماعیل وفا یغمایی (چهره شاخص خانواده مزدور پرور یغمایی) و مزدور نفوذی ایرج مصداقی، هم سو با سایت های معلوم الحال وزارتی از جمله ایران اینترلینک و در یک توطئه کثیف و در یک کر مشترک، بزعم خود در صدد بودند، تا چهره "افتخار مقاومت، قهرمان ملی ایران و خالق پرواز تاریخساز" و به توصیف زیبای آقای مسعود رجوی "عقاب تیز پرواز آسمان وفا، پوریای ارتش و سرمشق نه شاه و نه شیخ" را با دهان کثیف خود و با دروغگویی و شناعت مخدوش کنند، فارغ از اینکه کارنامه مجاهدت سرهنگ، چنان درخشان و پر افتخار است که اینگونه ترهات و مزخرفات تنها حکم تف سربالا را داشت و چرک و تعفن آن بر سر خودشان ریخت.

براستی که این دو، نمونه و نماد و سمبل لاشخورهای امنیتی هستند و در این راه کارنامه ننگینی دارند.

مزدوران بزدلی که بفرموده در پی تخریب کسانی همچون خانم مرضیه، حمید اسدیان و اینک سرهنگ معزی، آنهم پس از پروازشان برآمدند، چرا که در زمان حیات و حضورشان جرات چنین شکر خوری ها را نداشتند، زیرا که خوب می دانستند، از این بابت تودهنی جانانه خواهند خورد.

این گونه رفتار از سوی این دو مزدور، بخصوص مزدور نفوذی مصداقی، نه تازگی دارد و نه جایی برای تعجب باقی می گذارد.

نگاهی به کتاب خاطرات سراسر جعلی زندان وی، بخوبی مهارت و تردستی این مزدور نفوذی را در جعل رویدادها و دروغگویی در باره شاهدانی که چهره در نقاب خاک کشیده اند، نشان می دهد.

این مزدور در خاطراتش برای اثبات جعلیات در مورد رشادت ها، مقاومت ها، زندانی سر موضع و نقش تاثیرگزار خود در زندان، از شهدا هزینه می کند و از قول آنها به تائید و تعریف و تمجید از خود دست می زند.

تمامی مزخرفات این کتاب خاطرات که در باره خودستایی ها و خودشیفتگی ها و محور و ثقل بودن در تمامی اتفاقات زندان، از قول و از زبان شاهدانی گفته شده (به دروغ)، که دیگر در جمع ما نیستند.

این هرگز یک امر تصادفی و خود بخودی نیست که این مزدور برای اثبات خود و نفی دیگران، چه در خاطرات جعلی خود از زندان و چه در گزارش سراسر متعفن ۹۲ و ۹۳، از شاهدانی نام می برد که یا دیگر در قید حیات نیستند و یا بی نام و نشان هستند. شگردی بغایت رذیلانه، که بیش از هر نکته ای نشان از پوچ بودن، کم آوردن و رسیدن به ته خط، در اراجیف و اباطیل بافتن است.

سرگرد حسین اسکندریان در نوشته ای، حق مطلب را در مورد فرمانده و استاد قدیمی خود به گویاترین وجه ممکن ادا و هر آنچه را که حقیقت بود، در مورد عشق سرهنگ معزی به مجاهدین و عزت و احترامی که سرهنگ تا به آخر نزد مجاهدین داشت، بیان کرد، جوابی است بی نیاز از هرگونه توضیح اضافی، دندان شکن و لگدی بر پوزه این دو دروغپرداز پست فطرت.

طرح شکست خورده وزارت اطلاعات، ارادت ما به سرهنگ را دو چندان کرد.

به یاد آنانی که با عشق به مرام مجاهدین پر کشیدند وهمچنان در وجدان و وجود ما زنده اند، لعن و نفرین بر جنازه های متعفنی که می پندارند، زنده اند.

بدرود، جناب سرهنگ مجاهد