۱۳۹۹ بهمن ۳, جمعه

چرا به مسعود رجوی عشق می ‌ورزیم؟ (۱)

 

چرا به مسعود رجوی عشق می ‌ورزیم؟ (۱)

به قلم: علیرضا خالو کاکایی

هرکسی را به عشق او می‌شناسند
هرکسی را به عشق او می‌شناسند. عشق برخلاف آنچه ناعاشقان خویش‌پرست شایع ساخته‌اند، با هر جنسی از دریافت، منافع شخصی و ملک طلق دانستن هر چیز خوب برای خود، مغایرت دارد.

عشق، کیش بی‌خویشی است. دادن است، نه گرفتن؛ دادن تمام داشته‌ها و داشتنی‌ها، بی‌منت و چشمداشت، بی‌اخم در هم کشیدن و خست‌ورزی.

در این پرداخت تمام‌عیار است که مروارید وجود عاشق صیقل می‌خورد و سفته می‌شود. پرداخت تا کجا؟ تا جایی که دیگر چیزی برای پرداخت نماند؛ جز خود پرداختگر.

گفتیم هر کس با عشق خود… شاید این است تفسیر «یوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ» (إسراء ۷۱)

اگر می‌خواهیم قواره هر کس را در این جهان درندشت، اندازه کنیم و شریطه او را بشناسیم، باید ببینیم، قلب او «با که می‌گردد و در خانه کیست؟»؛ مانند داستان آن بیمار زرد روی گلاویز با مرگ، [در مثنوی مولانا]، با بردن کدام نام، نبضش شروع به تپیدن می‌کند؟

اشک خونین بنمودم به طبیبان، گفتند:

«درد عشق است و جگرسوز دوایی دارد»

راستی عشق ما کیست؟
عشق، مراد و نیاز و نیای تاریخی ما به‌عنوان نسل انقلاب ضدسلطنتی و ۳۰ خرداد و فروغ جاویدان، کسی نیست جز امام حسین، و پدر بزرگوار او ابوتراب، مادرش صدیقه کبری، و خواهر قهرمانش زینب، پیش‌تر از آن‌ها آقای دوجهان، حبیب خدا، محمد مصطفی، «رَحْمَهً لِّلْعَالَمِینَ»، پیش‌تر از او عیسی و مریم عذری و موسی و آسیه و ابراهیم یکتاپرست؛ و هر آنکه در قلم و قدم سر به خاک آنان سوده است.

هر مصلح و اندیشمند مترقی و هر انقلابی پاک‌بازی که آجری از معرفت و خداگونگی بر بنای رفیع انسان و انسانیت افزوده؛ عشق ما نمونه انسان و انسان نمونه است.

ما به مسعود رجوی عشق می‌ورزیم
نه‌تنها کتمان نمی‌کنم؛ بلکه می‌خواهم با سر بلند و سینه ستبر در گوش دنیا جار بزنم: آری، ما به مسعود رجوی عشق می‌ورزیم؟

راستی چرا؟ آیا فرد پرستیم و اهل کیش شخصیت؟ اگر این‌گونه بودیم چه جای چنگ در چنگ شدن با اختاپوس عمامه به سر، چه جای مرارت کشیدن و تیغ و تهمت و تبر به جان خریدن و تحمل دوری طاقت سوز از میهن محبوب خویش؟ اگر اهل فرد پرستی و بت خدایی و تراشیدن هبل و عزی و منات بودیم، زیر قبای «ولی امر مسلمین جهان!» بهترین جای چنین مکاره بازاری بود.

آری، ما به مسعود رجوی عشق می‌ورزیم. هزار شکر که در روزگار مسخ ارزش‌ها، انسان‌ها و مکتب‌ها، ما را به این عشق راهنمون شد. «الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی هَدَانَا لِهَـذَا وَمَا کُنَّا لِنَهْتَدِی لَوْلا أَنْ هَدَانَا اللّهُ» (اعراف ۴۳).

آیا جاهلیم و جوان؟ یا سادگانی فریب خور که با «پیش»ی می‌آییم و به «کیش»ی می‌رویم؟ جای جاهلان در جوال‌رو که اینجا نیست؛ اینجا کجاست؟ نوک پیکان مترقی‌ترین و ضد استثماری‌ترین سازمان انقلابی تاریخ ایران. جای فریب‌خوردگان باندرول به پیشانی، با ترفند دفاع؟! از «عتبات عالیات!»، در جنایتکارترین تشکل‌های بنیادگرا و تروریستی ست.

اگر عاشق مردم شدن و برای این عشق شیداساز، تمامت خود را یکجا درباختن، ساده‌لوحی و فریب‌خوردگی است؟ زهی فریب‌خوردگی! خوشا ساده‌لوحی!

جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج! که تو،

خانه می‌بینی و من خانه خدا می‌بینم.

تنها گناه ما و گناه بسیار بزرگ ما
آیا محاربیم و منافق؟ منافق کسی است که حرفش با عملش یکی نباشد. اگر در تمام جهان معاصر یکی منافق باشد آن کسی نیست جز خلیفه آدم داغ کنِ ارتجاع؛ و آن کفن پاره ملعون؛ کسی که مدعی بود یک طلبه است و به قم خواهد رفت اما تا نفس‌های آخر، به نام «اسلام» کام خودش را میجست و برای حفظ نام نفرین‌شده و کیان حاکمیت دوزخی‌اش، از ریختن میلیونی خون ابا نداشت. این هم حرف قرآن: کَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ (صف ۳).

گناه ما البته هیچ‌کدام این‌ها نیست؟ ما یک گناه بیشتر نداریم؛ یک گناه بزرگ؛ و آن چیزی نیست جز تأسی به مسعود رجوی،

عشق به مسعود رجوی؛ چرا؟
راستی چرا به مسعود رجوی عشق می‌ورزیم؟

آیا به این خاطر که او تنها بازمانده مرکزیت و گروه ایدئولوژی است؟ تنها بازگشته از اعدام محتوم؟ آیا فقط به خاطر دفاعیات آتشین او در بیدادگاه شاه؟ به سبب اینکه حنیف بنیان‌گذار در واپسین دقایق حیات خویش، پرچم را به او سپرد و وصیت کرد؟ آیا فقط به این دلیل که یک‌تنه در برابر انحراف اپورتونیستی چپ‌نما ایستاد و بیانیه ۱۲ ماده‌یی تدوین نمود؟

آیا به‌خاطر تأسیس جنبش ملی مجاهدین و احیاء دوباره سازمان مجاهدین در سقفی بالابلند؟ آیا تنها به‌این‌علت که از آغاز، آزادی را فلسفه و جان‌مایه انقلاب ضدسلطنتی می‌دانست، و از همان اوان مرزهای اسلام انقلابی را با انقلاب اسلامی خودساخته خمینی تیز و روشن ساخت و از انقلاب دموکراتیک سخن به میان آورد؛ آن‌هم در روزهایی که کسی و جریانی جرأت نداشت کمتر از امام و نازک‌تر از گل به «بنیانگذار جمهوری اسلامی!» بگوید.

آیا به مسعود فقط از این منظر عشق می‌ورزیم که تسلیم خواست خمینی نشد و مارکسیست‌ها و نیروهای چپ آن زمان را از دین خارج و ضدانقلاب خطاب نکرد؛ تا در ازای آن رئیس‌جمهور این نظام شود؟ آیا به این خاطر که به‌جای دست‌بوسی حضرت آقا، دست رد به سینه او زد؟ آیا به‌این‌علت که به قانون اساسی دست‌پخت خبرگان، و ماده ضدتاریخی، ضداسلامی و ضدایرانی ولایت‌فقیه «نه!» گفت؛ «نه» یی سرخ که بهای آن ۱۲۰۰۰۰ خون شریف و مطهر از عزیزترین یارانش بود؟

دلیل عشق به مسعود آیا فقط این است که او در فاز سیاسی مبارزه‌یی افشاگرانه و خویشتن‌دارانه را پیش برد؛ و به‌رغم نثار بیش از ۵۰ شهید و هزاران اسیر و مضروب و مجروح، بر مواضع اصولی خود ایستاد تا ـ با استفاده از آخرین قطرات آزادی ـ حقوق مردم را از گلوی غاصبان انقلاب بیرون بکشد…؟

آیا به این دلیل که فرمان تاریخی ۳۰ خرداد ۶۰ را خروشید؟ آیا به این خاطر که در ۳۰ تیر همان سال، شکل‌گیری شورای ملی مقاومت را اعلام کرد، بعد در یک خرق عادت تاریخی با پرواز از قلب پایگاه یکم شکاری به مقصد پاریس، جان و تمامیت سازمان خود را برای تشکیل یک آلترناتیو به مخاطره انداخت؟

آیا برای امضای قهرمانانه قرارداد صلح، و به شکست کشاندن جنگ ضدمیهنی خمینی، بعد از عقب‌نشینی طرف عراقی به مرزهای بین‌المللی، آیا به‌خاطر قطع بمباران شهرها و درخواست تبادل اسرا بین دو کشور؟ آیا به‌دلیل پی‌افکنی و فرماندهی ارتشی از آزادیخواهان جان‌برکف؟ آیا به‌سبب خلق فروغ جاویدان، بزرگ‌ترین حماسه عقیدتی و میهنی تاریخ معاصر ایران؟

… آری، و در حقیقت، نه، مسعود رجوی همه این‌ها هست اما فقط همه این‌ها نیست.

ادامه دارد