۱۳۹۹ دی ۱۴, یکشنبه

تحریف تاریخ و کاریسماسازی از یک سرجلاد

 

                               پاره کردن عکس قاسم سلیمانی

«تاریخ نمی‌آفریند، بلکه کشف می‌کند. تاریخ، از طریق موقعیتهای بی‌سابقه، پرده از آنچه انسان هست، پرده از آنچه از دیر زمان در انسان وجود دارد، پرده از آنچه امکانهای انسان را تشکیل می‌دهد، بر می‌دارد.

(میلان کوندرا)

در سالگرد سقط شدن آیشمن نظام و خبیث‌ترین مهرهٔ علی خامنه‌ای در نیروی تروریستی قدس، شاهد واکنش‌های مختلفی در بین عوامل ریز و درشت نظام هستیم؛ از قیل‌ و قال گوش‌آزار امام‌جمعه‌ها در نمایش‌بازار ریایی و متنهای کلیشه‌ای آنها گرفته تا مصاحبه‌های آن‌چنانی با مجیزگویی‌ها و بزرگ‌نمایی‌های مهوع و تکراری و تا خاطره‌گویی و آه و حسرت‌ کشیدنهای رنگارنگ.

به نمونه‌یی از آنها دقت کنید:

«قاسم سلیمانی اورانیوم غنی شده ۱۴۰۰سال تئوری اسلام است».

«سلیمانی رکن مهم امنیت بود».

«مکتب حاج قاسم یعنی حفاظت از جمهوری اسلامی»

«سلیمانی یک دیپلمات واقعی بود».

چسباندن سلیمانی به چه‌گوارا

در قابل‌ تأمل‌ترین و جنایت‌بارترین نوع تحریف تاریخ و وهن ارزش‌های انسانی و انقلابی، یکی از قلم به‌مزدان رسانه‌های حکومتی، جلاد مردم ایران و خاورمیانه را «چه‌گوارای شرق»! نامیده و به‌نحو مضحکی به مقایسهٔ او با انقلابی و قهرمان شهیر، ارنستو چه‌گوارا پرداخته است.

این قیاس خنده‌آور از ریش و شکل ظاهری شروع می‌شود و تا کیسه توتون چه‌گوارا و انگشتری قاسم سلیمانی پیش می‌رود:

«یکی با محاسن سفید و در سن ۶۴سالگی و دیگری محاسنی مشکی در ۳۹سالگی. هر دو خود را در سرزمین خاصی محصور نکردند و در زادگاه خود کمتر حضور داشتند، کما این‌که چه‌گوارای آرژانتینی پس از شرکت مؤثر در پیروزی انقلاب کوبا بهترین مناصب دولتی را در اختیارش گذاشتند ولی پس از مدتی مجدداً به‌منظور رهایی ملت بولیوی از یوغ آمریکایی‌ها راهی این کشور گردید. قاسم سلیمانی نیز می‌توانست در بالاترین مقام‌های اجرایی کشور خدمت کند اما گرد و خاک بیابانهای تفتیده عراق و سوریه و سرمای کوهستانهای افغانستان را بر ملوکیت در ایران ترجیح داد» (مشرق‌نیوز. ۱۲دی۹۹).

«وقتی که او [چه‌گوارا] را دستگیر کردند تنها چند بسته تنباکو به همراه داشت و معتقد بود یک چریک باید در کنار تفنگش بسته‌ای تنباکو داشته باشد اما حاج قاسم همواره سجاده و تسبیح و انگشتری به همراه داشت که آخرین میراث معنا دارش دستی و انگشتری بود» (همان منبع).

گدایی شهرت برای سلیمانی در گوگل

این قیاس تا آنجا پیش می‌رود که این رسانهٔ حکومتی مدعی می‌شود که نام قاسم سلیمانی پرتکرارترین کلمهٔ گوگل در یک‌سال گذشته بوده و از آن محبوبیت این سرجلاد را نتیجه می‌گیرد. این ادعای بزرگ‌تر از چاک دهان در حالی است که امیر عبداللهیان، سخنگوی ستاد سالمرگ قاسم سلیمانی در تاریخ ۱۰دی۹۹ گفت: «دو ماه پیش به‌خاطر این که یک اسم از قاسم سلیمانی در اینستاگرام گذاشته بودم به‌طور کلی من را محو کردند».!

حسین کمیلی یک پاسدار به‌اصطلاح فرهنگی رژیم آشکارا به پخش شیرینی در نفرت از این تروریست بین‌المللی اعتراف می‌کند:

«گاهی یک خبر یکدفعه برای مردم همین که شما فرمودید یک دفعه یک خبری می‌آید که مثلا برای شهادت حاج قاسم فلان جای جهان شرینی پخش کردند یک دفعه مردم ما کوپ می‌کنند اه! شیرینی پخش کردند؟ مگه می‌شه همچین چیزی حاج قاسم مگه این‌قدر؟ بله بود وجهه بین‌المللی نظام بود ولی خب طبیعتاً یک آدم بی‌طرفی نبود یک عده دشمنش بودند یک عده دوستش بودند» (تلویزیون آستان قدس رضوی. ۱۱دی۹۹).

کاریسماسازی چرا؟

‌به‌راستی این کاریسماسازی‌ها و تراشیدن القاب و اوصاف مشعشع در مورد یک سرجلاد، از کدام نیاز خامنه‌ای برمی‌خیزد. چه اجباری او را واداشته که این‌چنین عوامل خود را به آه و حسرت کشیدن و فغان و فریاد و واویلاگویی وادارد؟

پاسخ را باید در شکستن هیمنهٔ تروریسم آخوندی و به عبارت دیگر در فرو ریختن عمق استراتژیک آن دید. قاسم سلیمانی نماد تروریسم و صدور ارتجاع بود و استبداد دینی سالیان روی او سرمایه‌گذاری کرده بود. با هلاکت او، خط تروریستی رژیم آسیبی جبران‌ناپذیر دید. جانشین‌سازی از او تا به امروز به جایی نرسیده است. اگر چه ظاهر از پاسدار قاآنی به‌عنوان میراث‌بر و ادامه دهنده جنایت‌های او یاد می‌کنند ولی پر واضح است که دیگر هیچ مهره‌ای برای خامنه‌ای، قاسم سلیمانی نمی‌شود. خامنه‌ای با از دست‌دادن او، یک پای خود را از دست داد.

نقش قاسم سلیمانی برای خامنه‌ای در تروریسم مانند کارکرد قصاب اوین، اسدالله لاجوردی برای خمینی بود. روح شیطانی و خونخوارنهٔ خمینی در لاجوردی سمبلیزه شده بود. با مرگ لاجوردی، دیگر کسی در قد و قوارهٔ او نتوانست ظاهر شود.

علاوه بر آنچه گفته شد، کاریسما‌سازی از یک جلاد و تحریف تاریخ برای جا انداختن و تحمیل باسمه‌ای او، نیاز اجتناب‌ناپذیر خامنه‌ای برای حفظ نیروهای ریزشی در شرایط شکنندهٔ نظام است.

این دو جمله را بخوانید:

«قاسم سلیمانی نیاز به عزادار، گریه کن و مشکی پوش ندارد بلکه رهرو می‌خواهد».

«نفوذی‌ها نمی‌خواهند مکتب قاسم سلیمانی در دانشگاهها تدریس شود».

اگر می‌شد...

شاید بتوان در قبیلهٔ کوران برای مدتی قورباغه و جل‌وزغ را رنگ کرد و به جای قناری به‌فروش رساند اما نمی‌توان تاریخ را برای دهه‌ها و سده‌ها فریفت. اگر می‌شد، امروز یزید هنوز امیرالمؤمنین بود و امام حسین یک خارجی که بر خلیفهٔ مسلمین شوریده است.

اگر می‌شد چه‌گوارا این‌گونه در ارتفاع تاریخ قرار نمی‌گرفت تا حاکمیت آخوندی آرزو کند روزی عکس سلیمانی هم مانند عکس او بر پیراهن جوانان نقش ببندد.