۱۳۹۷ خرداد ۲۰, یکشنبه

پرویز خزایی: سنگر دراز زمان، و درازای زبان



هم میهن گرامی،
روزی نیست که این مقاومت سازمان یافته، برای پشتیبانی از قیام دلیرانه شما، در پارلمانی و نشستی، در بیشتر کشورهای دمکراتیک دنیا، حضور نداشته باشد، و در راهروهای موسسات اجتماعی و فرهنگی و سیاسی، و انجمن ها و کلیساها به دادخواهی و جلب حمایت برای قیام سراسری مردم نپردازد، و هفته ای نیست که در مقابل پارلمانها و وزارتخارجه ها، با اکسیون ها و تظاهرات کوچک و بزرگ، فریاد حق طلبی شما را بگوش جهانیان نرساند.
حتی اگر به قیمت غیبت از سرکار و زندگی روزمرة بسیاری از هموطنان پشتیبان مقاومت باشد. ایضا لحظه ای نیست که گروه های منسجم و سازمان یافته این مقاومت، در پیوند با مردم و هسته های مقاومت در داخل میهن سرفرازمان، از تلاش برای پیشرفت و ارتقاء قیام غفلت کنند، بنحوی که صدای خلیفه خونخوار دوم و دستگاة جهمنی گشتاپوی او را در آورده است. همین روزها مصاحبه های سر دژخیم قضائیه و مقامات دولتی و مجلسی رژیم را مرور کنید، که پر است از ذکر فعالیت های این مقاومت سرفراز در داخل و خارج کشور. و ایضا سالی نیست، که این مقاومت، با داشتن دفاتر پر جنبش و فعالیت در جوار سازمان ملل، چندین ماه در تمام ارگانهای حقوق بشری سازمان ملل متحد حضور و فعالیت حرفه ای نداشته باشد. گاهی اوقات دیپلماتهای هیئت های کشورها، سازمانهای غیر دولتی، و حتی مقامات سازمان ملل، به ما میگویند که تنها کشوری که دو هیئت همزمان دارد کشور ایران است، یکی شما و دیگری هیئت رسمی حکومت. باور کنید که، بیشتر اوقات، هیأت حکومتی در مقابل ما، در محاق قرار میگیرند و حتی عددشان از ما بسیار کمتر است. اینها همه سنگر است و کار و تلاش برای ائتلای همه امور و فعالیت در همه ارگانهای مقاومت و کسب محکومیت فقیه آدمخوار و ایران سوز مستقر در تهران، در ارگانهای بزرگ بین المللی که مهمترینشان سازمان ملل متحد باشد.

باری از چهل سال پیش، و حتی پیشتر از بدو تأسیس، بر مقاومت سازمان یافته و مجاهدین خلق، زندگی سنگری تحمیل شده است. چرا که برای دور ماندن از گزند گزمه ها و گشتاپوهای کراواتی و بعد یخه حسنی، و حفظ تشکیلات و تداوم مبارزة سازمانیافته برای آزادی ایران، از همان ابتدا و درست از هفته پس از خروج از زندانهای شاه و قرار گرفتن در دامان مردم، مجبور به این زندگی سنگری بوده اند. بله، بعد از یک تنفس بسیار کوتاه، با تنورة کشیدن دیو جماران، راه جدی دیگری برایشان نمانده بود جز بازگشت سریع به سنگرها. براستی کیست که بیش از چهل سال همه چیز را خالصانه در گرو رهایی وطن گذاشته است جز آنها. کیست که چهل سال است زندگی سنگری را گزیده است و خود را، با انتخاب آزاد و سر افرازی، از تمام مواهب یک زندگی معمولی در هوا و دشت و پارک و چمن و خیابان محروم کرده است. با کادر های پشتیبانش در سراسر جهان که شبانه روز کار سازمانی و حرفه ای، و درست مانند یک سفارتخانه خارجی، دفاترشان از واشنگتن تا لندن و رم و استکهلم، فعالیت اجتماعی، سیاسی و دیپلماتیک و مددرسانی مالی را به اوج، اغلب طاقت فرسایی، رسانده اند، آنهم فعالیت هایی که هزینه هایش را تا دلار آخر با اتکا به مردم ایران و هواداران همین مقاومت تأمین میکنند.
 در تمام جنبش های مقاومت سازمان یافته، و ارتش های آزادیبخش تمامی جهان، بویژه در همین غرب، که میزبان چندین میلیونی ایرانی گریخته از نظام اهریمنی دین-فاشیسم، هستند، این سنگرها از سراسر اروپا تا قارة امریکا، و دیگر مناطق ستم زدة دنیا، گسترده بوده است. زندگی سنگری و گذشتن از زیستن عادی و همسر و فرزند، بر همه آنانی که کمر به مبارزة جدی بسته بودند تحمیل شده بود. با خیلی از نیروهای پشت جبهه سیاسی و اجتماعی و مالی این کارزار، از ارتش آزادیبخش ”میلورگ” نروژ و سپاه رزمنده تحت فرماندهی گوستاف مارینهایم کشور فنلاند بگیرید، تا ارتش های آزادیبخش و شوراهای ملی مقاومت فرانسه، لهستان، ایتالیا، یوگوسلاوی، یونان و همه جا. در همه این جنبش ها و مبارزات، که اغلب شان مسلحانه شدند، بال نظامی در سنگر و بال سیاسی و اجتماعی و لجستیکی در خارج سنگر بودند. اما ترورها و قتل ها در خیابانها و کوچه های کشورهای محل اقامت و فعالیت شان دست از سر آنها تا پایان بر نداشت. شهدای این مقاومت در جهان خود گواهی مهمی بر این امر است، که افزون بر شهدای بزرگ جبهه های نظامی مقاومت، اینان نیز ستارگان آسمان فدا و پرداخت بالاترین بها برای آزادی میهن خود شدند. داستانهای ترورهای اعضا و فعالان پشت جبهه سنگرها را در سراسر گیتی بخوانید تا بدانید تاریخ پر است از سند و کتاب و فیلم و خاطرة زنده از خود گذشتگی های این فرزندان ملت های تحت ستم.
فنلاندیها، یک قلم، چند ده هزار کودک خرد سال خود را، برای درگیر شدن تمام عیار در نبردهای ارتش آزادیبخش شان، به سوئد و اسکاندیناوی کوچ دادند، که شوربختانه چند صد نفر از آنان، در سرمای سخت آن دوران نبرد، (وینترگریگ)، در راه یخ زدند و جان باختند. انگلیسیها نیز هزاران تن از کودکان خود را، با کشتی، به امریکا و استرالیا فرستادند، تا خود بهتر در مقابل سبعیت خمینی نشان هیتلر، مقاومت کنند. بسیاری از آنان نه دیگر این فرزندان را دیدند و نه آن فرزندان والدین و اقوام خود را.... حتی بعضی از کشتی ها، توسط لوفت وافن نیروی هوایی نازیها، با این نوگل های پرپر شده، به قعر دریا فرستاده شدند. این درست زمانی بود که ارباب مماشات با هیتلر، مانند لرد ”هاوها” که بدلیل لق زبانی و منفی بافی مستمر او را هو هو کن، ورَاج و لق زبان مینامیدند، و آن محافل معروف انگلیس و باصطلاح کنشگران کنار گود نشین، تقصیر را به گردن مقاومت سازمانیافته و رهبرانشان می انداختند، که اینها چرا اولا با هیتلر سازش نمیکنند تا این همه خشونت ! و جنگ نشود و چرا با این مقاومت ها عمو آدولف را عصبانی و جری تر میکنند!! آخه به ما انگلیسی ها چی که پس از اشغال لهستان به هیتلر اعلام جنگ دادیم. ما در یک جزیرة امن و امان هستیم. آنروزها اگر شرم را تقسیم میکردند، بقول ما لرها، یک چنجه و اینا نمیرسس !!
اینها تنها شمه ای بود که بدانید که مبارزه برای استقلال و آزادی در طول تاریخ همه جوامع بشری، از خود گذشتگی و فدای زندگی و جان و هستی و خانواده طلب میکند. در سنگر ماندن توسط زنان و مردان شجاع و فداکار تاریخ، از گذشته تا حال و تا آینده ادامه دارد، یعنی تا پایان تاریخ زندگی بشر بر این کره، یعنی تا زمانیکه دیکتاتور و ستمگر و فاسد غارتگر بر کشوری در جهان چنگ انداخته باشد. چه میشود کرد انسان هنوز هم گرگ انسان است. بقول لاتین:”هوموس هومینیس لوپوس”. ایکاش چنین نبود.
و بدانید که این رزمندگان سنگر نشین، همیشه در شمار چشم و عدد اقلیتی بوده اند که چنین ایستاده و فدا کرده و ا ز همه چیز گذشته اند. اما تاریخ را همین ها رقم میزده اند و خواهند زد. اگر تمامی آحاد بشر، مانند آنها بسیج شده و تشکیلات و فداکاری حد اکثر بخرج میدادند، که امروز بهشت برین بر همین زمین مستقر بود و دیگر نشانی از ظلم و ستم و استثمار و فساد و تجاوز و شکنجه و اعدام نبود. (وبولفه همه ای نشونیها مال ولی فقیه خومونه- بقول آن لر بذله گو!)
من وقتی گاهی هر روز، و یا هر هفته، در جمع ایرانیان فعال در مقاومت در مقابل پارلمانی در همین اروپا، می ایستم و به چهره های این هموطنان مبارز و پشتیبان مردم ایران در آرمان و عمل، نگاه میکنم، بخودم میگویم، تمامی پیشتازان و فداکاران و مؤسسان مقاومت ها، و فعالان در مقاومت ها، هم همین گروه های کوچک تر اما بشدت تاثیر گذار در گذر از سرکوب و دیکتاتوری و خودکامگی به دمکراسی و آزادی بوده اند. مگر در همین اروپا چند در صد مردم در مقاومت سازمان یافته و ارتش های رهایی بودند....آمار هایش همگی موجود در اسناد و کتابها ست. اما آنها راه را شکافتند.....
امیدوارم روزی این مقاومت سازمان یافته نیز، در کنار آن ملت در زنجیر، به قیام و خیزش او کمک نهایی را همگام کرده و به ثمر نهایی رسانده و هشتاد میلیون مردم در بند فاشیسم خمینیستی آزاد، و نیز این چند میلیون پناهنده گریخته از میهن نیز به کشور آزاد شده دلبند خود برگردند- نوش جانشان-، به همین خاطر سخت از آنها تقاضا داریم که ساکت ننشینند. چون در فردای آزادی آن سرزمین دلبند، حتما از ما خواهند پرسید که شما، که به همت خونها و رنج های ما پناهندگی گرفتید، در خارج از کشور سوخته و خون چکان تان چکار کردید؟! وبولفه ماست خور ایمانه میرین.
 باری این داستان همیشگی و ابدی و قانونمند تمام تاریخ است، که عده ای نوک پیکان در تاریخ شده و راه را شکافته و مته الماس بر صخره های سنگین تاریخ شده و با فدای دار و ندار و هستی، پیشتاز و سرنوشت ساز شده اند. چه باید کرد ”هوموس هومینیس لوپوس”!
اما و اما، عده ای (بسیار محدود)، بویژه آنانیکه به سرزمین های امن و امان به همت خونها و رنجهای هموطنان داخل کشور خود، به زندگی خوب و آرامی دست یافته اند، در کنار گود چنین میگویند و می نویسند (من مثل هایی از کشور های دیگر می آورم که بدانید که نشانی های آنها مانند این افراد اندک هموطن خودمان است!):
- میریم همراه با اصطلاح طلبان در پایتخت های جهان رأی میدیم، چون غیر از این راهی نیست و فلان جناح خوب است و بزودی آزادی بسان قورت دادن بُن بُن «راحت الحلقوم»، حاصل میشود. چه عجله ای هست.
- ای هوار! کشور بعلت قیام و مقاومت تجزیه میشود ووووووو
- رهبران(بخوانید دوگل و ژان مولن و کریستیان هوگه و ماکس مانوس و تیتو و ماینرهایم.....)، سنگر نشینان را گول زده اند!، و آنها را برای مبارزه با هر سیستمی به صحنه آورده اند، این همه محدودیت، نظم و دیسیپلین چرا و پیشگیریهای امنیتی و حفاظت و حالت فوق العاده در سنگر! چرآ؟؟؟؟؟
- چرا خانواده و کسان خود را ول کرده و با آنان تماس نمیگیرند؟،
- هی میگویند که پیروز میشویم، به خودشان وعده رهایی میهن میدهند. چرا هر سال میگویند سال سرنگونی است (بخوانید چرا این امید و آرزوی خود را چراغ راه میکنند تا روحیه و نشاط مبارزه بگیرند!)؟،
- آنها را به زور نگهداشته اند، رهبرانشان آنها را شکنجه و اعدام میکنند، به آنها تجاوز میکنند، (اینرا برای تقریبا همه رهبران میگفتند، اسنادتاریخی آن هست) - اینها شرایط جنگ در سنگر و نظم و نظام جنگ و حرب را، که در تمام ارتش های مقاومت جهان و ارتش های کلاسیک، حتی در تمام تشکیلات رهبری خارج کشوری و دفاتر و محافل مقاومت های سازمان یافته و درون سنگری رایج بود، با یک انجمن، در قرن بیست و یکم، اروپای آزاد شده، مقایسه میکنند. بسیار سخت تر و پیچیده تر تاکتیک ها و روشهای سنگری برای امنیت و حفاظت و دفع نفوذ و حمله و جنگ روانی دشمن بوده و هست. که این البته بسیار فرق دارد با زندگی در یک انجمن آزاد در یک کشور امن و باز و غیر نظامی و سیویل. بله در ایران آزاد فردا همه میرویم دنبال محفل و انجمن و حزب و گروه و فعالیت سیویل خودمان.
- چرا رهبرانشان نمیگذارند که بیایند مثل ما زندگی راحتی داشته باشند؟، هر سال قول میدن که رژیم را سرنگون کنند، ما را علاف کرده اند و خسته از این همه قول و قرارها!!...... حالا مثال هایی دستچین و فشرده:
معاندین مقاومت سازمانیافته و مسلحانه مردم اسپانیا، در زمان دیکتاتور ژنرال فرانکو، و اشرف آن در منطقه محصور شده ای در مادرید، ایراد گیران بر مکیزارد های فرانسوی، لهستانی، پارتیزانهای ایتالیایی، یونانی و یوگسلاوی، اعضای در سنگرهای سخت و یخ زدة مقاومت فنلاند، نروژ و جاهای دیگر، درست همین ها را میگفتند. ایراد ها و عنادها و نامردمی های بی انصافانه و از سر سیری و بس آزار دهنده و صرفا برای پراکندن یاس و بی عملی و بریدن از جبهه نبرد. همه شبیه بهم- اما به زبانهای مختلف، که بخشی را در بالا آوردم. این سمپاشی و دروغ و تهمت ها را نه تنها دستگاه تبلیغاتی گشتاپوی هیتلر و موسولینی و فرانکو، مرتب در بوق میکرد، بلکه عده ای معاند حاشیه رفته، تحت عنوان روشنفکر و نویسنده و کنشگر هم تکرار میکردند که بدون اغراق آب در آسیاب گشتاپو بود. تعارف هم با کسی نیست. یکی از منفورترین این افراد یک نویسندة بزرگ، و قبلا بسیار محبوب نروژی، بنام کنوت هامسون بود، که جایزة نوبل ادبیات هم گرفته بود. او طولی نگذشت که شروع به نگارش این اتهامات و سمپاشی و لجن پراکنی ها کرد و یکروز، بطور فشرده، آنرا در یک مقاله در روزنامه سراسری این کشور به چاپ رساند. این اقای با سر از محبوبیت ملی و جهانی سقوط کرده، متعاقبا، توسط خود هیتلر به بیت رهبری در مقر کوهستانی بیرکوف آلمان دعوت شد و با جلال و جبروت به مهمانی و ضیافت او رفت (بخوانید شرکت برخی باصطلاح نویسندگان و هنرمندان، در ضیافت افطار آخوند روحانی!! بخوانید مقاله نویسی و مصاحبه های پسمانده رهبران توده و اکثریتی، بعد از حضور و پذیرایی از آنها در سفارت خامنه ای در لندن و دادن رأی). بقول رومی بزرگمان:
 هر کسی کو رفت و بالاتر نشست استخوانش سخت تر خواهد شکست
 مورد دیگر: دیکتاتور اسپانیا، ژنرال فرانکو، تحت عنوان ما بچه ها مان را میخواهیم! (بچه! به مرد و زنهای بالغی میگفتند که خود مبارزه و پرداخت بها را انتخاب کرده بودند!). عده ای را می آورد در بیرون حصار مقاومت مردم در مادرید، با کر هماهنگ و ناله و انتقاد و توهین تقویت شده از طرف یک سری جا خوش کرده، که چرا اینها نمیروند به دیدار خانواده هایشان و این سنگر را که بی فایده است ول نمیکنند! خون دلی که این بریگاردهای مقاومت سراسری خورده اند شرحه شرحه ثبت در کتابها و اسناد و شهادت های شفاهی است.... هنوز پیر مرد و زنهای خاطره دار این کشورها، وقتی با آنها مصاحبه میشود، شرح این شرحه شرحه را با ناله های ضعیف به بیان می نشینند. یکی از بهترین دوستان من و مقاومت ایران، که آن زمان نوجوانی در یک خانواده مقاومت نروژ بوده است، هر بار شرحی از این شرحه شرحه را در گوش من زمزمه میکند، و هر بار از او تقاضا میکنم که شمه و بخشی دیگر از آنها را برایم بازگو کند. این یک بخش جدی از تاریخ ابناء بشر است باید نگذاریم فراموش شود و به نسل های دیگر منتقل کنیم تا پایان تاریخ، تا دیگر تکرار نشود.
یکی از معتبرترین شاهدان تاریخ، زنده یاد گونار سونسه بو، قهرمان ملی مقاومت مردم نروژ و دارندة بالاترین مدال تاریخ کشور، بخاطر عضویت در رهبری مقاومت مردم این کشور بود. این قهرمان که حتی در زمان حیاتش مجسمه اش آذین بخش خیابان اصلی شهر اسلو شد، در دیدار با خانم مریم رجوی در دفتر کارش در طبقه بالای موزة مقاومت در شهر اسلو، در پاسخ یک خبرنگار، که به او گفت آیا میدانی به مجاهدین میگویند تروریست ووو و...؟ گونار بزرگ، بدون اینکه تو روی این خبرنگار نگاه کند، رو به خانم رجوی کرد و گفت گوش نکنید خانم رجوی، ما هم برای این ها تروریست و کمونیست و تجاوزگر و خائن و شکنجه گر و جنایتکار بودیم، هنگامی که تمام زندگی شبانه روزی مان در سنگر های سخت و سرد و در گزند حمله و کشتار و خمپاره و بمب به سختی میگذشت، چنین اتهاماتی بر سرمان میریخت... متن این گفتار و گزارش این ملاقات با عکس او در کنار خانم رجوی، در صفحه بزرگ رنگی روزنامه آفتن پستن، معتبرترین و بزرگترین روزنامه نروژ، در قابی در دفتر کار نگارنده در معرض دید مهمانان قرار دارد.

آری هموطن عزیزم. هر جا که ظلم و دیکتاتوری بوده، سنگر بوده و هست و تا آزادی ایران زمین هم این زندگی سنگری ادامه دارد، در هرکجا که باشد. روزی در داخل، روزی در جوار خاک میهن و روزی در جای دیگر، همانند نقل و انتقال و تغییر سنگرهای مقاومت های جهان - بویژة در اروپا- و جا بجا شدن رهبران و رهبریت و بخش هایی بزرگ از مقاومت هایشان، حتی همگی تشکیلات مقاومت و نیروهای نظامی شان (مانند لهستان). تنها تفاوت در طول اقامت در این سنگرهاست، که در اروپا پنج سال طول کشید، (اما چه پنج سالی! بخوانید پنجاه سال)، اما در جاهای دیگر دهه های متمادی و بسی طولانی تر، مانند مقاومت مردم آمریکای شمالی و آمریکای لاتین، در مقاومت های آفریقا و بویژه آفریقای جنوبی، در هند و در همه قاره ها. این دیگر تقصیر کسی نیست جز روند حوادث و رویدادهای تاریخ، که گاهی چون سونامی مسیر را صعب العبور تر، و سخت تر و خونین تر و زمان را طولانی تر میکند. اما آیندة تاریخ روشن و روزگار خودکامگان آزادی کش تیره و تار است.