۱۳۹۷ خرداد ۲۷, یکشنبه

تاکتیک‌های «جنگ‌روانی» وزارت اطلاعات (قسمت دوم)


درقسمت پیش گفتیم که افزایش روند سرکوب مجاهدین به‌مثابه هماورد رژیم، درحکومتی که خمینی بنیاد گذاشت، هم‌زمان بود با افزایش جنگ‌روانی علیه آنها، زیرا سرکوب نیاز به ایجاد بستری داشت که آن‌را مشروع و قابل‌پذیرش برای جامعه کند و زشتی جنایت را بپوشاند.
در این قسمت نگاهی کوتاه به «تاریخچه به‌کارگیری جنگ‌روانی در نظام ولایت‌فقیه» در مقاطع مختلف آن و نقاط شروع اتهام‌زنی‌ها به مجاهدین به استناد منابع حکومتی می‌اندازیم:

۱- به‌کارگیری جنگ‌روانی توسط آخوندها برای سرکوب مجاهدین در سالهای ۵۸ تا ۶۰:
دربحبوحه انقلاب ضدسلطنتی، جوانان انقلابی میهن به‌صورتی گسترده با اندیشه‌های جدید و پویای مجاهدین‌خلق ایران آشنا شده‌بودند؛ سوابق مبارزاتی درخشان و فداکاری بی‌نظیری که مجاهدین، برخلاف طرفداران خمینی، در تاریک‌ترین سال‌های حکومت شاه، درصحنه مبارزه و شکنجه‌گاه‌های شاه ازخود نشان داده‌بودند، سبب ایجاد موج گسترده‌ای از جذبه وشور در هواداری از آنان شد که خود را در پیوستن بی‌نظیر تحصیل‌کردگان، روشنفکران، جوانان و زنان میهن به این جنبش مترقی نشان‌داد، آخوندهای قرون‌وسطایی که هیچ‌گاه انقلابی نبوده و حامل اندیشه‌های متحجر و تاریک متعلق به قرون گذشته بودند، حرف جذابی در برابر مجاهدین برای گفتن نداشتند؛ آنها تنها برحسب یک تصادف و یک توطئه استعماری، ناگهان برکرسی قدرت، ظاهر شده‌بودند به همین خاطر از همان نخست در مواجهه باچنین استقبالی از مجاهدین، مرگ تاریخی خودرا احساس کرده، دچار وحشت شدند، بازتاب این وحشت را به‌خوبی در طرح‌های آنها برای سرکوب مجاهدین، می‌توان دید، علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی که مهم‌ترین فرد حکومت بعداز خمینی بود، دراین‌باره گفته است:
– «بر طبق فرامین الهی ۴حکم بر اینها لازم‌الاجراست: ۱ـ کشته شوند ۲ـ به‌دار کشیده شوند ۳ـ دست‌وپایشان قطع شود ۴ـ اینها از جامعه جدا بشوند… اگر آن‌روز (منظورم اوایل انقلاب است) ۲۰۰نفر از اینها را می‌گرفتیم و اعدامشان می‌کردیم، امروز این‌قدر نمی‌شدند» (هاشمی رفسنجانی – روزنامه حکومتی اطلاعات ۱۱مهر۶۰)
هاشمی رفسنجانی (رئیس‌وقت مجلس‌ارتجاع) در سال‌های اخیر نیز، طی خاطراتش از آن ایام، محبوبیت اجتماعی مجاهدین را این‌طور ترسیم کرده‌بود:
– «مگر کم بود؟ ۵۰۰ هزار نفر ریخته بودند خیابان. ما در مجلس محاصره شده بودیم…» (خبرگزاری حکومتی ایسنا ۱۱خرداد۹۱)
یک دژخیم جنایتکار آخوندها به‌نام عزت شاهی هم که از سرکردگان یکی از ارگان‌های شکار مجاهدین به‌نام «کمیته‌های خمینی» بود، درباره گستردگی محبوبیت مجاهدین بین جوانان درآن‌ایام گفته‌است:
– «در همان اوایل انقلاب… طرز تفکر این گروه مورد پسند جوانان بود، لذا بیشترین نیروهایی که جذب سازمان شدند از بین دانشجویان و دانش‌آموزان بودند. در ادارات نیز وضع به همین صورت بود؛ به طور مثال اگر تجمع یا اجتماعی داشتند، جمعیت زیادی جمع می‌شد در حالی که اگر قرار بود یک روحانی سخنرانی کند، چنین جمعیتی جمع نمی‌شد.» (عزت الله مطهری یا عزت شاهی – روزنامه ارگان بسیج‌سپاه پاسداران موسوم‌به جوان ۲۶بهمن۹۶)
آخوند دژخیم علی رازینی که خبرگزاری نیروی تروریستی قدس از او باعنوان «یکی از شاه‌کلیدهای گنجینه اسرار دهه شصت» نام برده‌است در خاطراتش به این خبرگزاری، معیاری برای دیدن میزان عقب‌ماندگی آخوندها از مجاهدین، در جذب جوانان سال‌های نخست بعداز انقلاب می‌دهد و می‌گوید:
– «[حدود سال۵۹-۶۰] … بعد از آن من رفتم بجنورد و در آنجا افراد مطلع از عناصر فرهنگی و فعال شهرستان به من گفتند که “حاج آقا اینجا وضع خیلی خرابه” ! و آماری که به من دادند گفتند در بین جوانان بین ۸۰ الی ۹۰ درصد گروهکی هستند بین ۱۰ الی ۲۰ درصد حزب‌اللهی و بی خطر… ما شروع کردیم به محاکمه و رسیدگی به پرونده آنها. وقتی که آنها را محاکمه کردیم پس از دو سه ماه ورق برگشت چون ما پشتوانه‌مان همان سخنان امام، مرحوم بهشتی و مرحوم قدوسی بود و بدون تزلزل کار می‌کردیم.» (خبرگزاری نیروی تروریستی قدس موسوم به تسنیم ۱۱تیر۹۶)

خمینی دجال که بنیان‌گذار حکومت ولایت مطلقه فقیه و بالاترین حافظ خلافت خود بود نیز دریک سخنرانی عمومی در ۴تیر۵۹ به همین گیرایی اندیشه مجاهدین و عقب‌ماندن خودش از آنان، اعتراف داشت، او گفت:
– «… توانستند که جوانهای پاک وصاف و صحیح ما را گول بزنند با تبلیغاتی که بلدند و خوب هم بلدند. باید توجه داشته باشد این ملت که گول نخورد از اینهایی که برای اسلام دارند سینه می‌زنند. ببینند اعمالشان چیست. ببینند اینهایی که می‌گویند «اسلام»، آیا در عمل هم این طوری هستند یا یک سنگربندهایی هستند که با اسم «اسلام» می‌خواهند از بین ببرند اسلام را. و لعلّ دزدهای سر گردنه هم اسم اسلام روی خودشان می‌گذارند، لکن دزدی می‌کنند. باید ما با اسم گول نخوریم، ببینیم چه می‌کند، ببینیم سابقه این چیست، ببینیم کتابهایی که اینها می‌نویسند محتوایش چیست، ببینیم تبلیغاتی که اینها می‌کنند چه تبلیغ می‌کنند. مجرّد اینکه بگوید من مسلمم که فایده ندارد با ادعا. الآن همه می‌گویند ما مسلمیم، همه می‌گویند ما انقلابی‌ایم، کسی نیست که بگوید من انقلابی نیستم، هر که می‌گوید من انقلاب را درست کرده‌ام.» (جلد ۱۲ صحیفه خمینی، از صفحه ۴۵۶ تا صفحه ۴۷۲)

به‌این‌ترتیب خمینی و کارگزاران نظامش در استیصال مقابله با پیشروی‌های دمکراتیک مجاهدین که آن‌را نیروی هماورد خودشان ارزیابی می‌کردند، برمبنای تفکرات متحجر خود، تنها راه‌کار را سرکوب سیستماتیک، دروکردن و قتل‌عام مجاهدین دیدند. حزب جمهوری به سردمداری بهشتی که تجمعی از نزدیک‌ترین افراد به خمینی بود برای این منظور باندهای سرکوبگر چماق‌داری از پاسداران و کمیته‌چی‌های آن ایام سازمان‌دهی کرد تا با لباس‌شخصی و نام پوششی «امت درصحنه» یا «حزب‌الله» به مراکز تبلیغی و تجمعات مجاهدین با قمه و چماق حمله کنند و زیرنام جعلی مردم آنها را از میدان به‌در کنند. فضاحت و رسوایی چماق‌داری توسط حزب جمهوری که روزانه توسط مجاهدین درسطح جامعه افشا می‌شد، پس از میتینگ مجاهدین در امجدیه که با اجازه رسمی وزارت کشور برگزار شده‌ بود باعث یک آبروریزی بسیار بزرگ برای خمینی شد. پاسداران او رسماً در حمایت از چماق‌داران سلاح کشیده بودند. این رسوایی حتی دردرون خودرژیم هم مسئله ایجاد کرد. احمد، پسر خمینی، مجبور شد که در روزنامه‌ها کارهای شنیع چماق‌دارها و پاسداران را محکوم‌کند. در مجلس تازه‌شکل‌گرفته ارتجاع هم ۲۰تن از نمایندگان مجلس طی اطلاعیه‌ای چماق‌داری و حمله به اجتماع امجدیه را محکوم کردند. این یک‌پیام بسیارخطرناک انزوا برای خمینی داشت. خمینی برای مقابله با این فضاحت و بسترسازی جدی نهایی برای سرکوب مجاهدین، حربه جنگ‌روانی را شدیدتر وارد میدان کرد و شخصاً با اهرم تکفیر و «منافق» نامیدن آنها، درحقیقت بسترروانی طرح کشتارجمعی مجاهدین را که در مخیله داشت، فراهم ساخت. تحت چنین «اتهام مذهبی» سنگینی، فضایی هیستریکی بین عقب‌مانده‌ترین نیروهایش به‌وجود می‌آمد که هرجنایتی را قابل‌پذیرش می‌ساخت. آخوند علامه حاکم ضدشرع او در بم در همان سال‌ها به‌صورت مکتوب اعتراف کرده‌بود که خمینی علاوه بر سخنرانی علنی، در خفا نیز فتوایی مبنی بر حلال بودن جان و مال مجاهدین، به‌کارگزارانش ابلاغ کرده است:
– «مجاهدین خلق ایران به‌فرمان حضرت امام خمینی مرتدین، و از کفار بدترند. هیچ‌گونه احترام مالی ندارند بلکه حیاتی هم ندارند» (کلیشة دست‌نوشته آخوند علامه، نشریه مجاهد شماره۱۰۳ تاریخ ۹دی۵۹)
خمینی علاوه بر صدور فرامین پشت‌پرده، در گسترده‌ترین صورممکن هم نیروهایش را با دروغ‌ودغل علیه مجاهدین بسیج روانی می‌کرد. او در یک سخنرانی عمومی پس از میتینگ تاریخی مجاهدین در امجدیه که به سیاست سرکوب آزادی‌های او انتقاد داشتند، با حربه جنگ‌روانی واردشد و گفت:
«… غائله درست می‌کنند، خودشان غائله درست می‌کنند و فریاد می‌زنند. خودشان دیگران را کتک می‌زنند، باز خودشان فریاد می‌کنند. این یک جهتی است که در اینها هست؛ یعنی، روی این ترتیب، اینها عمل می‌کنند که نگذارند شما کار بکنید، نگذارند خرمنهای کشاورزها درست جمع بشود و در عین حال، فریاد بزنند که ما برای ملت داریم فداکاری می‌کنیم.
… می‌بینیم که یک بساطی در امجدیه پیش می‌آید؛ یک غائله درست می‌شود و مع الاسف، جوانهای ما مطلع نیستند که اینها چه دارند می‌کنند؛ …خیال می‌کنند که مسئله چماقدار است و تظاهرکننده، مساله این است؟ نه، مساله این نیست… همینها هستند که وقتی کشاورزها خرمنهایشان را جمع می‌کنند، آتش می‌زنند. الآن هم بازدارند آتش می‌زنند و اگر محافظت نشود، محافظت صحیح نشود، همه‌اش را آتش می‌زنند.» (سخنرانی علنی خمینی ۴تیر۵۹)
به‌این‌ترتیب با «جنگ‌روانی»، «شیطان‌سازی» و «دروغ‌پراکنی» از مجاهدین که توسط تمام کارگزاران حکومت به‌صورتی دیوانه‌وار پی‌ گرفته‌می‌شد، خمینی پایه‌‌هایی چید که سرانجامش، کشتارجمعی و قتل‌عام مجاهدین و مخالفین و موج بی‌سابقه‌ای از اعدام‌های فراقضایی در تاریخ ایران پس از ۳۰خرداد۱۳۶۰ شد.
ادامه دارد…