تقارن مراسم تشییع جنازه ناصر ملک مطیعی با افطار آخوند روحانی برای هنرمندان، اگر چه به ظاهر نا حساب شده، ولی عبرت انگیز بود.
مراسم تشییع جنازه «ناصر خان» بسیار با شکوه و مردمی برگزار شد. مردمی که معمولا توسط روشنفکران به حق ناشناسی و «بی حافظگی» متهم هستند نشان دادند که اتفاقا چقدر هوشیار و با قوی ترین حافظةجمعی هستند. آنها با شرکت گستردة خود شعار دادند و برای ناصرخان خود گریستند.
شعار دادند «عزا عزا است امروز ناصر خان دل شکسته پیش خدا است امروز» و با شعار «مرگ بر دیکتاتور» لعنت کردند کسانی را که «ناصر خان» شان را خانه نشین کرده بودند. و«صدا و سیما»ی آخوندی را، نه یک بار که صدبار، ننگ خود اعلام کردند. برخی از هنرمندان غیر دولتی هم با انتقاد از شیوه برخورد سرکوبگرانة رژیم نسبت به هنرمندان به ظلمی که بر یک پیشکسوت خود رفته بود اعتراض کردند. برخی گامی فراتر گذاشتند و افطار آخوند روحانی را برای هنرمندان تحریم کردند.
درست به موازات این قبیل اعتراضات تعدادی از هنرمندان خودفروخته با شرکت در این مراسم ریایی صف خود را از مردم و هنرمندان مردمی جدا کردند. آنها با دهان کجی به همة مردم و هنرمندان عزادار در واقع به نوعی کار «اعتصاب شکنان» را کردند تا در سفرة سور جلادی که جز دروغ و فریب تحویل مردم ایران نداده است به شادی بنشینند. مرزبندی روشن مردم و ضد مردم در این نقطه به صورتی چشم گیر خود را نشان داد. و هنرمندان خودفروخته از صف مردم و هنرمندان واقعی مردمی طرد شدند. در فردایی که مطمئنا میهن ما هست و آخوندها نیستند این قبیل هنرمندان پاسخ مردم و فرهنگ میهن شان را چه خواهند داد؟ نام آنها به عنوان کسانی که بر سر سفرة آخوندها نشسته اند برای همیشه نوشته شد. و مردم ایران آنها را هرگز فراموش نخواهند کرد.
همین جا اشاره کنم که البته می توان به نوع بازی و محتوای بسیاری از فیلمهای ملک مطیعی انتقاد داشت. اما ناصر خان هرچه بود با حکومت زور و جور دست دوستی نداد. یعنی با هر عیب و ایراد هزار شرف داشت به آن نویسنده که خودفروشی یکی از خصلتهای ثانویه اش شده است و با بیشرمی تمام اعلام می کند سر افطار رئیس جمهور حاضر خواهم شد. و یا امثال آن نورسیده خود گم کرده که از قعر فاضلاب بسیج برآمده و بعد از جایزه گرفتن از این و آن سردار نقدی را در آغوش کشید. اما ناصر خان، ناصر خان بود. و می دانست که سر سفره جلاد ننشستن بهای سنگینی دارد. یعنی می شود نتیجه گرفت که ناصر خان را به خاطر بازی در فیلمهای گذشته اش خانه نشین و دق مرگ نکردند. جان او را طی چهل سال ذره ذره مکیدند زیرا که او شرفش را به مشتی چاقوکش و لات تکیه زده بر اریکه قدرت نفروخت. در مقابل آنها سر خم نکرد و البته ۴۰سال را در انزوا و تنهایی به سر برد و آخرش هم دق مرگ شد. آن چه بر او رفت دردناک بود. یکی از دوستانش می گوید ناصر خان در اواخر عمرش همه اش گریه می کرد. و چه کسی باور می کند که آن یکه بزن جوانمرد، با آن همه غیرت و غرور، مانند کودکی رنجدیده ماه های آخر عمرش را به گریه بگذراند. یکی دیگر از همکاران دیرین ناصرخان از او نقل کرده است که بعد از این که او را برای مصاحبه بردند و بعد با تحقیر فیلم مصاحبه اش را از تلویزیون پخش نکردند گفته است من در آن لحظه دیگر مردم! این حرف «زبان دل افسردگان بود» و «نه زبان پی نام خیزان!» ناصرخان این هوشیاری را داشت و می دانست که «دیو اگر صومعه داری کند اندر ملکوت» به قول سعدی «همچو ابلیس همان طینت ماضی دارد».
ناصر خان «نام» را داشت و بهای رسم نام داشتن را پرداخت. مردم هم حقش را ادا کردند. اما اجازه دهید تا به زندگی ناصر خان در دو فصل قبل و بعد از انقلاب نگاه کنیم. آیا فصل دوم این زندگی حماسی تر نیست؟ به نظر من ناصرخان در فصل دوم زندگی اش بسیار بیشتر از فصل اول آن درخشیده است. در فصل اول ناصر خان با «نامردها» طرف بود و در فصل دوم با اراذل و لومپنهای به قدرت و حاکمیت رسیده. قهرمان کیست؟ چهرة او را، در فصل دوم زندگی اش، زیباتر و با شکوه تر و غرورآمیزتر نمی یابید؟ و ای کاش خود ناصرخان و بقیه هنرمندانی که در رژیم آخوندی درد و طعن و زجری را تحمل کرده اند به این خودآگاهی رسیده بودند که هنر واقعی آنان تسلیم نشدن به جلادان است.
جالب این که بلافاصله بعد از اعتراض مردم به دق مرگ و خانه نشین کردن هنرمندشان، حسب المعمول جهان تجارت و فریبکاری و فرصت طلبی که وقتی در ارتجاع نوع آخوندی هم ضرب شود زغنبوتی بدتر از شوکران می شود، باندی از خود رژیم به زبان آمد. همان کسان که خود پرونده های سنگین جنایتهای هنری و فرهنگی دارند. آنها به میدان آمدند تا از این موج نیز برای جناح خود نمطی بدزدند و بدوزند. مسعود ده نمکی که بعد از فعالیت چندین و چند ساله در بسیج و حزب الله و این قبیل نهادهای ضدمردمی به کارگردانی سینما روی آورد و فیلمهای پردر آمد «اخراجیها» را ساخت به میدان آمده است و آخوند خاتمی و محسن مخملباف را مقصر اصلی در خانه نشینی و انزوای ملک مطیعی معرفی می کند. البته از هر دو این آفتاب پرستان بوقلمون صفت توقعی بیشتر نباید داشت. حتی خواجه حافظ شیرازی هم می داند که حضرات تا دستی برآتش داشتند هرچه که توانستند کردند و صدایش را هم در نیاورده اند. و این فقط یکی از انواع «نرم تن»انة کارهایی است که آنها کرده اند. زمانه، زمانة غریبی است. گویا همه دست به دست هم داده اند تا حافظه ها را مفلوج و آلزایمری کنند. اما مردم ما فراموش نمی کنند که ناصرخان ایستاد و سر تسلیم فرود نیاورد. به چاپلوسی برای آخوندهای پلید و فرهنگ کش روی نیاورد. و دست «نامردان» را نبوسید!