۱۳۹۷ خرداد ۲۳, چهارشنبه

رحمان کریمی: سخن یک غیر روشنفکر درباره روشنفکران میهنش


روشنفکران یک طبقه اجتماعی نیستند بلکه برآمده از طبقات اند از فرودست ترین تا اشرافیت. بنابراین عنوان قشر روشنفکر به خود می گیرد. عمدتا روشنفکران برخاسته از طبقه متوسط اند و می دانیم که این طبقه در مصاف مبارزات سیاسی، ضعف و دل نگرانی های خاص خود را دارد که موجب دشواری کار جنبش ها می شود.



از زمان مشروطه معادل واژه «انتلکتوئل» منوَرالفکر بکاربرده شد یعنی فکر روشن شده (منوَر اسم یا صفت مفعولی ست که با اسم معنی فکر یک صفت مرکب را شامل شده است) وقتی کسی فکر روشن داشت لازم است که فکر دیگران را هم روشن کند. در این وظیفه منوَرالفکر(با واو مکسوره) به صورت فاعلی درمی آید. در زمان سلطنت رضاخان بود که فرهنگستان ایران یک سلسله معادل ها ساخت از جمله روشنفکر.
منورالفکران یعنی روشنفکران صدرمشروطه به خوبی واقف بر مسئولیت خود بودند. این حس مسئولیت را ما تا پایان سلسله پهلوی اگر نه همه در اکثر روشنفکران ایران می بینیم. به زندان ها می روند، شلاق ها می خورند و شکنجه می شوند اما جز استثناهای ضعیف مشخص، تعهد خود را در قبال جامعه ستمدیده از دست نمی دهند. فضا به گونه یی ست که روشنفکر ضعیف شرم دارد و جرأت نمی کند ضعف و فتور خود را در محافل و ملأ اجتماعی، تئوریزه کند.
متأسفانه با نزول بلای خمینی، زلزله سیاه مهیبی درگرفت که بسی ارکان ها را از هم فروپاشاند و معیارها را بهم ریخت. شکست سیاسی، موجب مسخ و فروپاشی اندیشه ها و مِلاک های اجتماعی و سیاسی شد و نیز اراده ها را سوهان زد یا لخت و کرخت کرد. مددکاران توده – اکثریتی کیانوری زده، بزرگترین خیانت تاریخی را در حق مردم ایران و اهداف آزادیخواهانه آنان کردند و عجبا بی آنکه ذره یی همچون ملایان از رو بروند دارند تا به امروز که رژیم گور خود را می بیند ؛ ادامه می دهند. این جماعت به ننگ و لعن تاریخی آلوده، گاز مسمومی شدند در فضای روشنفکران ایران. فروپاشی اردوگاه شرق، هم مدد رسان حاکمیت فاشیستی ملایان شد و هم ستون پنجم آن یعنی توده – اکثریتی ها.
این چنین است که در دو قیام مردم جان به لب رسیده ایران ما جای پای و نقشی از روشنفکران نمی بینیم. مردم و جنبش پیشتاز آنان در صحنه تنها هستند. اذهان پریشان، سردر گم و مأیوس متأسفانه کم نیستند و این نتیجه از یاد بردن و فروگزاردن تعهد و مسئولیت است از جانب قشر روشنفکر. اگر روشنفکران چونان زمان پهلوی ها مصمم و وظیفه شناس بودند یک خائن فرومایه بنام (محمود «حسن» آبادی دولت شعار) جرأت نمی کرد در صف آخوند شیادی چون حسن روحانی بایستد. گناه خیانت این چلشته خور به گردن روشنفکران است و بس. به عنوان مثال می گویم، وقتی پیرمردی فرهیخته و آزادیخواه چون دکتر محمد ملکی با شهامت و شجاعت به میدان می آید، از خیل روشنفکران چند نفر گرد او جمع می شوند؟ قصد سرزنش نیست که به عهده مردم است و نسل های آینده. اما جا ندارد که منِ غیر روشنفکر که عمرم با آنان گذشت، خون گریه کنم؟.
البته اینکه روشنفکران ما با این خائن حقیر همراه نشده اند، بجای خود ارزشمند است اما کافی نیست. نُما و انرژی حضوری روشنفکران می بایست به گونه یی می بود که اینگونه جسارت ها و وقاحت ها از کسی سر نزند. و نیز باید این عنصر را چنان تکاند و در آفتاب سر بند گذاشت که عبرتی شود. در رژیم سابق، من در سفری که به تهران داشتم، رفتم کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تا زنده یاد محمود مشرف آزاد تهرانی (م. آزاد) را ببینم. آن شاعر وارسته در طبقه اول پشت یک میز کوچک و کهنه، کنار میز سیروس طاهباز نشسته بود. نقدی در باره نقاش معروف «هانیبال الخاص» در جیب داشت به من داد که در شماره دوم صدا گذاشتمش. با دست اشاره به طبقه بالا کرد که برو محمود دولت آبادی را ببین. رفتم. اتاق برای خودش سالنکی بود. دولت آبادی پشت میز فاخر مدیرکلی نشسته بود. جلو دیوار روبرویش، میز ساده و کوچک منشی او بود که من نمی شناختمش. دولت آبادی او را بنام محمود گلابدره یی معرفی کرد و از من خواست که خبر کتاب منتشر شده اش را بنام»سگ کوره پزخانه » در یک کادر مشخص در صدا بگذارم که گذاشتم. دریافتم که دولت آبادی چه قدر پیش خانم لیلی ارجمند مدیرعامل کانون و دوست نزدیک خانم فرح، عزیز و ارجمند است همچنانکه امروز پیش ملاحسن روحانی. پوشیده نماند که این از معجزات و کرامات !! توده ای های نوع کیانوری ست.
باید بدانیم که موقعیت روشنفکران جوامع استبداد زده کهن با موقعیت روشنفکران جوامع پیشرفته و آزاد و مرفه چونان دیگر زمینه های عینی اجتماعی (اعم از سیاسی، هنر و ادبیات، برداشت های فلسفی و اندیشگی) متفاوت است و نمی توان کاربرد معیارها را یکسان تلقی کرد.
روشنفکر واقعی تحت هیچ شرایط دشوار یا بهانه های برآمده از پندار یا احتمالات وسوسه انگیز منجر به بدبینی و سوء ظن یا این ادعا که من یک فرهنگ ورزم نمی تواند شانه از مسئولیت اجتماعی و تاریخی خود خالی کند. در نظام استبدادی چه خاصه نوع ویروسی حاکمان کنونی، روشنفکر واقعی هماره عنصری ست بی تاب و بی قرار و آرزومند در پی برهم زدن مناسبات ظالمانه تحمیلی.
می خواهم به بخشی از روشنفکران امروز ایران که پرهیز از تشکیلات گرایی را که نتیجه سرخوردگی سیاسی و در بن بست قرار گرفتن است و بعضا بر آن هم پُز و افاده می فروشند به عنوان یک غیر روشنفکر بگویم که اگر روشن بینی خود را از دست نداده اید یا یحتمل به جایی نفروخته اید، ساده است که آدم بفهمد به قول عوام «این نیز بگذرد». جهان در تغییر است و جامعه ما هم برای تغییر تقلا و شتاب سنگینی دارد. به همت مبارزان و مجاهدین خلق یعنی یار و یاور فداکار خلق، بساط ننگین و تباه این جنایتکاران بازیگر به شدت شیاد برچیده خواهد شد. چون قلعه جادو با قیام محرومان و ستمدیدگان فروریخت مبادا که امروزتان را از یاد ببرید و متناسب با وقت صد و هشتاد درجه چرخش کنید. ما در گذشته این نوع را دیده ایم اما نه تا بدین حد جسور در ایجاد اغتشاش و گشودن راه های فرعی و انحرافی در اذهان عمومی. من به سهم خود به عنوان یک هوادار جدی مجاهدین خلق و شورای ملی مقاومت متذکر می شوم که در درون این تشکیلات زنده و دینامیک، روشنفکران واقعی هستند که هدف نهایی را از دست نداده و نمی دهند. هدف این نازنینان خط مستقیم منجر به سرنگونی ست و مخاطبان و شنوندگان خود را به دنبال نخود سیاه نمی فرستند. هرکس بر اعتبار انسانی و اجتماعی خود مختار است بخصوص در خارج کشور اما من روشنفکران یا درست تر بگویم شاهد شبه روشنفکرانی هستم که به دل خود وعده داده اند که بزک نمیر که بهار یکبار امتحان داده می آید با خربزه و خیار پول و مقام.
 پیشتازان قیام خلق، پرگویان نیستند بل زنان و مردان دلیر و از جان گذشته اهل مقاومت و سرنگونی نظام هستند. جناب سعدی هم در هفتصد سال پیش گفت: «به عمل کار برآید به سخندانی نیست».