شکست یک نظام بدون شکست فرهنگی، امری است ناممکن. هر نظام حاکم سعی دارد با جانداختنِ ایدئولوژی و فرهنگش ادامهٔ حیات داده و سلطه اش را بر جامعه حفظ کند.
جاافتادگی ایدئولوژیک و فرهنگی را می توان، به تعبیر آنتونیو گرامشی، هژمونی نامید. رژیم ولایت فقیه با سوء استفاده از اسلام و از گرایشات مذهبی مردم ایران، و با استفاده از یک موقعیت استثنائی تاریخی، جانشین دیکتاتوری سلطنتی شد، قدرت را به دست گرفت و سعی کرد که مردم بزرگ ایران را در تشت ایدئولوژیک خودش بگنجاند. اعمال هژمونی رژیم عقب افتادهٔ آخوندی در ایران، با سابقهٔ تاریخی و مبارزاتی این کشور و مردم آن، امری ناممکن، غیر معقول و تعجب برانگیز بود. به خصوص که نیروی اصلی مخالف با این دستگاه فکری عقب افتاده، یعنی سازمان مجاهدین خلق، با ایدئولوژی اسلامی و تماماً متفاوتِ خود از سالها پیش و مخصوصاً در زندانهای مخوف حکومت پهلوی پنبهٔ ایدئولوژی آن را زده و صابون مخالفسرای این نیرو برتن این جماعت مرتجع خورده بود. با این همه رژیم حاکم می بایست و قصد داشت که هژمونی دستگاه فکری وابسته به دوران پارینه سنگی خود را بر جامعه اعمال کند. اگر چماقداران و لومپنهای حاشیه نشین را لشکر رژیم آخوندی برای جااندازی هژمونی رژیم عقب افتادهٔ تازه به دوران رسیده به حساب بیاوریم، در بین مردم هم نیروها و افراد مترقی بودند که با دست یاختن به شرفِ ذاتیِ انسانیِ خود در مقابل آنها و در مقابل رژیم مرتجع حاکم به مقاومت پرداختند. حبیب خبیری، کاپیتان تیم ملی فوتبال ایران، یکی از آنها بود. مشی حبیب قبل از هر چیز و بیش از همه چیز زیرآبِ هژمونی ایدئولوژیک و فرهنگی رژیم ولایت فقیه را در گسترهٔ اجتماعی میزند. همهٔ انسانها در طول زندگی خود در فراروی آزمایشات کوچک و بزرگ قرار میگیرند. عمدتاً در این محک عیار هر فرد، دست کم برای خودش، مشخص می شود. حبیب خبیری کوچک اندام کاپیتان تیم ملی پرطرفدارترین ورزش بود و به این خاطر در جایگاه بلندی قرار داشت. در نظام تمامیت خواه آخوندی که همه چیز را «سیاسی» کرده بود رفتار کاپیتان تیم ملی فوتبال مهم، خیلی مهم، بود. حبیب خبیری در معرض این آزمایش بزرگ قرار گرفته بود: گزینش نوالهٔ ناگزیر یا دفاع از شرف انسانی. در فروردین سال ۱۳۶۱، زمانیکه رژیم آدمخوار آخوندی هزاران نفر را تیرباران کرده بود و در زندانهایش بساط تیرباران به گستردگی پهن بود، از بردن عکس خمینی در زمین مقدس ورزش خودداری کرد. آیا خود این کردار حبیب برای معرفی او کافی نیست؟ برای همهٔ انسانها اتفاق نمی افتد که در سخت ترین شرایط ممکن در فراروی آزمایش مرگ و زندگی قرار بگیرند. اما کسانیکه در لحظهٔ انتخابی به بزرگی مرگ و زندگی قرار می گیرند و با کمر راست از شرف خود و از حیثیتِ انسان دفاع می کنند، آبروی جهانند.
خبرنگاری که یکضرب از استودیوی رژیم آدمخوار آخوندی به استودیوی بی بی سی و ایران اینترنشنال و رادیو فردا پریده گفته است که «می گویند که او پیش از زندانی شدن در نامه ای به برادرش، بریدنش از هواداری مجاهدین را اطلاع داده بود». خبرنگار رژیم آدمخوار آخوندی در استودیوی رادیو فردا برای محکم کاری اضافه می کند که: «همین موضوع را در وصیتنامه ای که به دست خانواده اش رسید نیز تکرار کرده است». اگر در مورد صلابت حبیب خبیری نمی توان به سادگی صحبت کرد در دنائت این خبرنگار به واقع هیچ نتوان گفت! یکی از همبندیهای مارکسیست حبیب می گوید که سر اینکه حبیب، به خاطر اخلاق و رفتار والایش به کدام اطاق بیاید بین همه جر و بحث بود؛ اما گمان نمی رود که در مورد فرود این خبرنگار به آن استودیو بعد از پشتک و واروی تعجب نابرانگیز جر و بحث زیادی انجام گرفته باشد. همین همبند حبیب می گوید که «اخلاقش قابل توصیف نبود»؛ آیا اخلاق این خبرنگار قابل توصیف است؟
حبیب خبیری همیشه می خندید و همواره شوخی می کرد، که این خود نشانهٔ هوش و پاکی ذاتش بود. حبیب خبیری به جانور فرومایه لاجوردی، شبی که در خرداد ۱۳۶۳، او را به عنوان طرفهٔ شکار شده به حسینیهٔ اوین آورده بود و در مقابل چشمان همه به او گفته بود که «در راه گریه و زاری می کردی» گفت «هر کسی می داند حبیب بدون لبخند زنده نیست!».
حبیب خبیری قهرمان فوتبال ایران کوچک اندام، قد او ۱۵۸ بود، اما دارای جهندگی بی نظیر بود. به خاطر همین جهندگی عضلات پیچیده اش در پریدن و زدن ضربهٔ سر از هیچکس کوتاه تر نبود. حبیب فوتبالیستی تکنیکی بود، با هر دو پا توپ می زد و به غایت سریع بود، از این لحاظ بازیکنی مدرن بود. گل زیبای، به قول روشنزاده «سنگین و سرکش» حبیب به کویت در آذرماه سال ۱۳۵۶ در خاطرهٔ فوتبال دوستان زنده است و از آن زنده تر لبخند جادوئی حبیب خبیری کاپیتان تیم ملی فوتبال ایران است که به مرگ نحس خنده زد. حبیب خبیری ۱۸ بازی در تیم ملی کرد و در این بازیها ۲ بار دروازهٔ حریف رو باز کرد. زمانیکه حبیب به ستاره ای در فوتبال تبدیل شده بود، بسیاری از تیم ها از جمله تیم شهباز به دنبال خریدن او به قیمت گزاف بودند، اما حبیب حاضر نشد پیراهن دیگری را به جز از پیراهن هما بپوشد. حبیبِ خوش چهره، زیباترین وجه اش زیبائی درونی او بود، هر کس که فقط چند ثانیه با او بود متوجه آن میشد. حبیب خبیری، شرف ورزش و آبروی انسان، در سال ۱۳۶۲ توسط پاسداران دستگیر و در خرداد سال ۱۳۶۳ در سن ۲۹ سالگی بدنش را تیرباران کردند. به قول احمد شاملو «تو نمی دانی مردن٫ وقتی که انسان مرگ را شکست داده است٫ چه زندگی ست!». پیوستن قهرمان ملی حبیب خبیری به مجاهدین خود پنجره ایست برای شناختن این سازمان اصلی مقاومت؛ «عاقلان را اشارتی کافیست»!