الگوبرداری «بیهزینه» از مبارزات «خشونتپرهیز»
علم جامعه و تغییر اجتماعی و انقلاب از پیچیدهترین علوم است. امری چون دگرگونی و جایگزینی یک حاکمیت عظیم با یک آلترناتیو موضوعی بهسادگی تعویض یک پیراهن یا کفش نیست. نمیشود نسخهٔ یک انقلاب موفق در یک کشور خاص، در یک زمان خاص را برای همه جوامع تجویز کرد:
انقلاب سوسیالیستی روسیه در سایر کشورهای اروپایی محقق نشد.
نبرد چریکی در کوبا در بولیوی جواب نگرفت و چهگوارا به پیروزی نرسید.
انقلاب دهقانی در چین با وضعیت انقلابی ایران در آن دههها همخوانی نداشت.
انقلاب مصر و بهار عربی وقتی به سوریه رسید با دخالت رژیم متوقف شد و راهکار دیگری میطلبید.
نظر به همین پیچیدگیهاست که «برای تبیین انقلابها باید این نکته را درک نمود که دلایل چندگانهای با هم ترکیب میشوند و وضعیتی را بهوجود میآورند که در طی آن دولتها ضعیف میشوند و نخبگان و گروههای مردمی از توانایی و انگیزه شورش برخوردار میگردند». (گلدستون جک، مطالعاتی نظری تطبیقی و تاریخی در باب انقلابها، ترجمه محمدتقی دلفروز ـ۱۳۸۵ انتشارات کویر صفحه ۸۷)
در کادر همین پیچیدگی ناشی از «چندگانگی»، وضعیت و کیفیت دشمن نیز مهم است و از پارامترهایی است که برای تعیین استراتژی هر انقلاب باید مد نظر قرار داد. یعنی انتخاب مسیر و استراتژی برای سرنگونی یک دیکتاتوری خودکامه از تمایل یا دیدگاه و حتی کیفیت نیروهای انقلابی در نمیآید و در وهلهٔ اول به طینت دیکتاتور و شیوهٔ اعمال دیکتاتوری برمیگردد. یعنی خود دشمن است که به نیروهای انقلابی تحمیل میکند با چه زبانی با او سخن بگویند و برای تغییر چه مسیری را اتخاذ کنند.
مثال بارزش زمان شاه است که فضای حاکم بر جامعه یک فضای پلیسی- نظامی بود. یعنی عنصر اختفا و پلیسی بودن بیشتر بود و ساواک بیش از ارتش در سرکوب انقلابیون نقش داشت. در حالی که در زمان خمینی بهدلیل ماهیت قدرت و نوع سرکوب، فضای حاکم بر جامعه نظامی ـ پلیسی است. یعنی عنصر نظامی غلظت بیشتری دارد و سپاه در سرکوب قیامها حرف آخر را میزند و با آوردن تانکهایش به خیابانها به مردم شلیک میکند. به همین دلیل الگوبرداری از شیوههای مبارزه در زمان شاه مثل «تظاهرات میلیونی» یا «عصیان مدنی» دیگر سودمند نیست و سرنگونی این رژیم به دلایل علمی و استراتژیک، تنها با ارتش آزادیبخش امکانپذیر است که شکل کنونی آن کانونهای شورشی هستند.
عصبانیت «ماندلا» از الگوبرداریهای بیهزینه!
وقتی که الگوبرداری از زمان شاه حتی برای یک کشور واحد در دو زمان مختلف، بیحاصل است؛ پس به طریق اولی پیچیدن نسخهٔ «خشونتپرهیزی» از امثال نلسون ماندلا و گاندی و... برای ایران تحت حاکمیت ولایت فقیه با وحشیترین نوع سرکوب، فریب و فسانهای بیش نیست. جالب اینکه خود ماندلا هم برخلاف تصویری که از او بهعنوان یک مبارز یکبعدی و خشونتپرهیز ارائه میشود کسی بود که از اینگونه توصیهها و الگوبرداریهای بیهزینه عصبانی میشد و استدلال میکرد «در هند گاندی با یک قدرت خارجی سر و کار داشت که بهمراتب واقعگراتر و دوراندیشتر از رژیم پرتوریا بود در مورد افریکنرها در آفریقای جنوبی اینطور نبود مقاومت منفی و پرهیز از خشونت زمانی تا زمانی مؤثر است که طرف مقابل شما نیز به همین اصول وفادار باشد اما اگر با اعتراضات مسالمتآمیز با خشونت برخورد شود کارآیی نیز به پایان میرسد» (نلسون ماندلا، راه دشوار آزادی، ص ۲۰۷)
او در سالهای زندان نیز از شاخه نظامی کنگرهٔ ملی آفریقا که خود بنیانگذارش بود دفاع میکرد و وقتی دو نفر از سردبیران روزنامه واشنگتن تایمز در سلول زندان از «خشونتپرهیزی» مارتین لوتر کینگ مثال میآورند، در پاسخ میخروشد که: «شرایطی که مارتین لوتر در آن مبارزه میکرد با شرایط ما کاملاً متفاوت بوده است: آمریکا در آن زمان یک کشور دموکراتیک و قانون اساسی آن مبتنی بر اصل تساوی حقوق بود که از اعتراضات غیرخشونتآمیز حمایت میکرد... اما آفریقای جنوبی یک دولت پلیسی داشت که قانون اساسی آن از اصل عدم مساوات حمایت میکرد و ارتش آن با زور به عدم خشونت پاسخ میداد. من مسیحی هستم و همواره مسیحی بودهام، حتی حضرت مسیح نیز وقتی هیچ راه چارهای نداشت برای دفع کردن طلبکاران از معبد از زور استفاده کرد او مردی نبود که خشونتطلب باشد اما در مقابل شیطان هیچ راه چارهٔ دیگری نداشت» (همان منبع، ص ۶۷۱).