۱۴۰۲ خرداد ۲, سه‌شنبه

توتالیتاریسم دینی و سیاست اتمیزه‌کردن جامعه

                                یکی یکی کشتن ...

انسان یک موجود اجتماعی است. تکامل و سیرت او در روابط دیالکتیکی و تنگاتنگ [اثرگذارانه و تأثیرپذیرانه] با دیگر هم‌نوعان انجام می‌پذیرد. تعامل با دیگران، استعدادهای نهفتهٔ انسان را از قوه به فعل درمی‌آورد و آن را وارد مراحل متکامل‌تر می‌کند. اگر انسان را از جامعهٔ انسانی منفک کنیم، تکامل اجتماعی او متوقف می‌شود.

اجازه دهید این مفهوم را کمی بسط دهیم. اگر انسان یا انسان‌ها به هر دلیل در شرایطی قرار گیرند که امکان تعامل و همبستگی با یکدیگر نداشته باشند یا از برقراری چنین ارتباطی احساس امنیت نکنند، دچار پدیدهٔ «تنهایی» خواهند شد.

«تنهایی فلسفی» و فرق آن با «احساس تنهایی»

منظور از تنهایی در اینجا تنهایی فلسفی نیست. انسان بنا به سرشت تکاملی خود در برخی از اوقات نیاز به تنهایی و خلوت با خویشتن خویش دارد. هنگامی که ما یک کتاب را برای مطالعه به‌دست می‌گیریم، برای غور در آن نیاز به تنهایی داریم؛ این‌چنین است، نگریستن عاشقانه در انعکاس اشعه‌های ارغوانی آفتاب بر روی بازی امواج در یک غروب دلنشین. چنین خلوت‌کردنی با خود، ما را به جوهرهٔ خداگونه و فطری نزدیک‌تر می‌سازد. در تراژدی «هملت»، «پولونیوس» به «افلیا» پیشنهاد می‌کند که «این کتاب را بخوان، می‌تواند به تنهایی تو آب و رنگی ببخشد».

این نوع تنهایی، همان خلوت کردن با گوهر خداگونه و مسئولیت‌پذیر انسانی است. نه‌تنها نفی‌کنندهٔ جمع نیست، بلکه برای آن و در متن آن است. این همان مفهوم «یکی برای همه؛ همه برای یکی» است یا به‌زبان گویاتر، مایه‌گذاری و فداکاری جمع برای فرد و پاسخگو بودن فرد به جمع.

در این نگرش انسان به مسئول بودن در قبال درد دیگران شناخته می‌شود.

«چو عضوی به درد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار

تو کز محنت دیگران بی‌غمی

نشاید که نامت نهند آدمی»

آنچه مسلم است، «تنهایی فلسفی» با «احساس تنهایی» فرق دارد. فرد می‌تواند در متن شلوغ‌ترین روابط اجتماعی باشد ولی احساس تنهایی کند.

در این جستار، آنچه به چالش کشیده می‌شود، سیاست «منزوی‌کردن» یا «تنها‌سازی» به عبارت دیگر «اتمیزه کردن» یک جامعه در نظامهای فاشیستی و توتالیتاریستی است. در این نوع تنها‌سازی، فرد با خود و همنوعانش بیگانه می‌شود. یک جامعهٔ اتمیزه مستعدترین بستر برای بذرپاشی توتالیتاریسیم، استبداد و فاشیسم است.

تنهایی، جوهرهٔ اصلی توتالیتاریسم

«سامانتا رز هیل»، از اعضای ارشد مرکز علوم سیاسی و علوم انسانی «هانا آرنت» و عضو هیأت علمی پژوهشکده علوم اجتماعی بروکلین، در کتاب «سرچشمه‌های تنهایی» می‌نویسد:

«برای نشان دادن این‌که چرا تنهایی جوهرهٔ اصلی توتالیتاریسم و زمینهٔ مشترک ترور است، آرنت میان انزوا و تنهایی از یک‌سو و میان تنهایی و خلوت از سوی دیگر تفاوت می‌نهد... انزوا و تنهایی مفاهیم یکسانی نیستند. من ممکن است منزوی شوم ـ یعنی در شرایطی قرار بگیرم که قادر به‌عمل نباشم، زیرا کسی برای همراهی نداشته باشم ـ بدون آن که تنها باشم. و ممکن است تنها باشم ـ یعنی در شرایطی قرار بگیرم که به‌عنوان یک شخص احساس کنم همه من را از هر نوع معاشرت انسانی محروم کرده‌اند ـ بدون آن که منزوی باشم.

توتالیتاریسم با استفاده از انزوا انسان را از همراهی با دیگران محروم می‌سازد و عمل در جهان را ناممکن می‌سازد، و همزمان فضای خلوت او را از میان می‌برد. به اصطلاحِ آرنت، زنجیر آهنین توتالیتاریسم، توانایی انسان را در حرکت، عمل و تفکر نابود می‌کند و فرد را در انزوای خود در برابر دیگران و در برابر خویشتن خویش قرار می‌دهد. بدین گونه جهان به بیابان تبدیل می‌شود و امکان تجربه و تفکر از میان می‌رود».

او در جایی دیگر از همین کتاب می‌نویسد:

«آنچه انسان‌ها را برای پذیرش سلطهٔ توتالیتاریسم در جهانی غیرتوتالیتر آماده می‌سازد، تبدیل شدن «تنهایی» به تجربه‌ای روزمره است؛ تجربه‌ای مرزی که پیش از این به شرایط اجتماعی خاصی در حاشیهٔ جامعه، مانند کهن‌سالی، محدود بود.

به‌قدرت‌رسیدن نظامهای توتالیتر سبب شد که تجربه گاه و بیگاه تنهایی در شکل موجودیتی دائمی متبلور شود. رژیم‌های توتالیتر با تکیه بر انزوا و وحشت، شرایط لازم برای گسترش تنهایی را فراهم آوردند و سپس از طریق تبلیغات ایدئولوژیک به همین تنهایی فراگیر تکیه کردند». (همان منبع)

توتالیتاریسم دینی و سیاست اتمیزه‌سازی

ارعاب، اعدام و شلاق‌زدن در خیابان، ترور، نهادینه‌کردن خشونت‌ورزی دولتی، انتشار نفرت و کینه، از ابزارهایی هستند که به‌وفور در توتالیتاریسم دینی مورد استفاده قرار گرفته‌اند تا جامعه و مردم ایران را از حس همبستگی با یکدیگر باز دارند و به انزوا بکشانند.

این همان سیاست اتمیزه‌کردن است. به‌یاد داریم که خمینی آشکارا به تمام مردم توصیه می‌کرد که برای حفظ اسلام [بخوانید سلطهٔ شوم ولایت فقیه]، جاسوسی کنند.

«وقتی اسلام در خطر است همه شما موظفید که با جاسوسی حفظ کنید اسلام را. این حرفهای احمقانه‌ای است که القا می‌شود جاسوسی که خوب نیست. جاسوسی فاسد خوب نیست اما برای حفظ اسلام و نفوس مسلمین واجب است». (صحیفه خمینی. ج۱۵. ص۱۱۶)

او با شم ضدانقلابی خود می‌دانست که ترویج ناامنی و بی‌اعتمادی و شک همسایه به همسایه، می‌تواند نطفه‌های همبستگی و همدردی را بخشکاند. با این رعب‌آفرینی افراد را به این سمت سوق می‌داد که فقط هوای خودشان را داشته باشند و از بیم سرو‌کار پیدا کردن با عملهٔ تعذیب و تعزیر او در شکنجه‌گاهها، کاری به دیگران و به تبع آن به سیاست و حکومت نداشته باشند.

هدف این بود که هر کس خود را در برابر قدرت حکومت تنها احساس کند و در خود مچاله شود.

تبعات اتمیزه‌شدن جامعه

ـ از بین رفتن حس همدردی و هبستگی در بین شهروندان ایرانی

ـ هراس دائمی از دست‌زدن به اقدام در برابر توتالیتاریسم

ـ بی‌رنگ‌شدن حس فداکاری و بذل زندگی خود برای نجات دیگران

ـ نابود شدن روحیهٔ شورشگری و قیام علیه هنجارهای حاکمیت‌ساخته

ـ افزایش بی‌اعتمادی و بدگمانی، منفی‌بینی و در نهایت انفعال و پاسیویسم

ـ بزرگ‌نمایی قدرت حاکمیت و دستگاه اطلاعاتی ـ امنیتی آن

ـ افزایش خودکشی، اعتیاد و بزهکاریهای اجتماعی

ـ مستعد‌شدن افراد در نظامهای توتالیتر برای تبدیل شدن به زائده‌ای در خدمت سرکوب دیگران (۱)

فریاد کردن «درد مشترک»، پادزهر توتالیتاریسم دینی

اگر توتالیتاریسم می‌تواند با ارعاب و اعدام جامعه را اتمیزه نموده و افراد را به انزوا سوق دهد و شکار نماید. راه‌حل غلبه بر این احساس تنهایی، پناه بردن به «درد مشترک» است

«من درد مشترکم

مرا فریاد کن

درخت با جنگل سخن می‌گوید

علف با صحرا

ستاره با کهکشان

و من با تو سخن می‌گویم

نامت را به من بگو

دستت را به من بده

حرفت را به من بگو

قلبت را به من بده...»

فریاد کردن درد مشترک باعث می‌شود که همسایه به جای شک و سوءظن به همسایه، خود را عضوی از اعضای خانوادهٔ او بداند. با دردهایش درد بکشد و در شادی‌هایش شریک شود. نان خود را با گرسنگی او قسمت کند. حتی اگر نانی در سفره نمی‌یابد، احساس گرسنگی را به جای فرو خوردن و در خود تابیدن به همسایه بگوید و با گره زدن دستان خود با دستان او در هیأت یک «ما» به چاره برخیزد. اگر خبر اعدام کسی را می‌شنود، نگوید من نیستم یا کسی از خانوادهٔ من نیست. اعدامی را از خود و چون جان عزیز خود بداند و برشورد.

اگر حاکمیت توتالیتر، از «هنجارشکنی» پرهیز می‌دهد، او باید شورشگری پیشه کند و برای درهم‌ریختن قاعده‌های اسارت‌بار به قهر آتشین متوسل شود. در یکی‌شدن و به هم‌پیوستن دستها قدرتی است که هیچ حاکمیتی نمی‌تواند با قدرت اتمی آن پنجه در پنجه درافکند.

توتالیتاریسم این‌گونه سایهٔ نحس خود را برمی‌چیند. فاشیسم این‌گونه مغلوب می‌شود.

پانوشت:

(۱) «هانا آرنت» در کتاب «توتالیتاریسم»، این عارضه را این‌گونه تفسیر می‌کند:

«تنهایی، به‌عنوان زمینه عمومی ارعاب و گوهر حکومت توتالیتر و نیز زمینه نوعی ایدئولوژی یا منطقی که انسان‎ها را برای ایفای نقش قربانی یا دژخیم آماده می‎سازد، با بی‎ریشگی و زاید بودن انسان‎ها بستگی نزدیک دارد... بی‎ریشه شدن، به‌معنای از دست دادن هر گونه جایی در جهان است، جایی که از سوی دیگران به‌رسمیت شناخته و تضمین شده باشد؛ و زاید بودن به‌معنای از دست دادن هر گونه تعلق به جهان است».