شاه و شیخ دو روی یک سکه
ماشین جهنمی سرکوب آخوندی که این روزها با اعدام بهترین جوانان وطن میخواهد چند روز بیشتر برای حاکمیت خامنهای وقت بخرد از زیر بته بیرون نیامده است و مسبوق به سابقهای ننگین و خلف سلفی پلید است. در سال۵۷ برخلاف سرنگونی نظام سلطنتی، انقلاب ربوده شد و دگرگونیهای ریشهیی و انتقال حاکمیت به مردم صورت نگرفت و بهرغم برخی تغییرات ظاهری مثل تعویض تاج با عمامه یا چکمه با نعلین، شکنجه و اعدام تداوم، بلکه گسترش یافت و پیچیدهتر و نهادینهتر شد.
پس از انقلاب ضدسلطنتی، اکثریت مطلق مردم ایران برای انهدام نمادهای شاه و دیکتاتوریاش، خیابان به خیابان با ساواک و دیگر مزدوران دیکتاتوری شاه میجنگیدند. همانطور که این روزها جوانان شورشگر با کوکتل و شعله به مقرات سپاه و بسیج سرکوبگر حمله میکنند، نوک تیز حملات مبارزان آن نسل نیز متوجه مقرات ساواک و زندانهای مخوف شاه بود. در مقابل، خمینی که به سرکوب آزادیخواهان و خاموش کردن شور و پتانسیل انقلابی جوانان نیاز داشت خواهان حفظ چارچوب و بقای ساواک بود.
قرار و مدار بین ساواک و خمینی!
روز ۲۱دی ۱۳۵۷ روزنامهها از قول شاپور بختیار که نخستوزیر بود نوشتند که ساواک منحل خواهد شد. بختیار میخواست با این کار دل مردم را به دست آورده و انقلاب را مهار کند. به همین دلیل اولین برنامهاش یعنی انحلال ساواک را به مجلس برد.
روز ۱۷بهمن یعنی ۵روز قبل از سقوط سلطنت، مجلس هم این طرح را تصویب کرد اما عمر حکومت بختیار و مجلس و کلیت حاکمیت پهلوی به آنجا نکشید و عجیب آن که با وجود فروپاشی کامل دیکتاتوری پهلوی در روز ۲۲بهمن، کارمندان ساواک - که از نظر قانونی هم منحل شده بود - همچنان بر سر کار بودند: «روز ۲۲بهمن ۱۳۵۷ از دفتر مقدم، رئیس ساواک اطلاع دادند که کارمندان خود را ساعت ۱۲ ظهر به منزل خود بفرستید و به آنها بگویید در منازل باقی بمانند»! (موسوی مرتضی [رئیس اداره سوم عملیات در اداره کل ضدجاسوسی ساواک]، ساواک از تأسیس تا انحلال، چاپ ۱۴۰۱، شرکت کتاب، ص ۳۴۱)
بنابراین نه ساواک منحل شد و نه بقایای ساواک مضمحل شدند. بجز تعداد اندکی که به دست مردم مجازات شدند و تعداد محدود دیگری که مثل پرویز ثابتی زودتر از کشور گریخته بودند بقیه شکنجهگران و عوامل ساواک و حتی شکنجهگران کمیته بدنام مشترک، کماکان در پستهای خود مشغول خدمت! بودند. موسوی در کتاب خود به گوشههای دیگری از زد و بند رؤسای ساواک با رژیم خمینی اشاره میکند که مشخص میشود افسران عالیرتبه ساواک امان نامه گرفتند که حتی در صورت دستگیری توسط مردم آزاد شده و به «اشتغال»! خود برگردند. سرپرست اداره کل ضدجاسوسی ساواک «توانسته بود با دکتر یزدی معاون نخستوزیر موقت تماس بگیرد؛ دولت موقت تأکید کرده بود که بهوجود کارکنان ضدجاسوسی نیاز مبرم دارند ولیکن تا دولت جا بیفتد باید چندی تحمل کنید و به دوستان خود بگویید سعی کنند پنهان شوند و آنها هم با کمیته مرکزی تماس میگیرند تا به تمام کمیتهها ابلاغ کنند که اگر از کارکنان ضدجاسوسی ساواک کسی دستگیر میشود آنها را تحویل زندانها ندهند... تا دولت نسبت به اشتغال آنها اقدام کند»! (همان، ص ۲۰۱)
در ضمن نباید از این غافل شد که حتی کوچکترین مورد از قرار و مدار با ساواک با تأیید و حمایت شخص خمینی صورت میگرفت. روزنامه حکومتی شرق به نظارت عالی خمینی بر این امور، اینچنین اعتراف کرده است: «امام با دستور به یزدی... برای حفاظت اطراف سفارت کمیتهیی تحت عنوان سفارت آمریکا در آنجا از ۲۵ بهمن۵۷ تا ۲۱مرداد ۵۸ به رهبری ماشاءالله کاشانی مستقر کرد» (شرق، ۲۰شهریور ۱۳۹۹).
دستگیری سعادتی، اولین هدیه ساواک به خمینی
ساواک در فصل دوم حیات ننگین و خونین خود تحت حمایت خمینی، نیاز به خوشرقصی و اثبات خویش داشت به همین دلیل اولین عملیاتش را علیه مجاهدین ترتیب داد و به خمینی تقدیم کرد. سرکردگان ساواک خیلی روشن روی این نکته انگشت گذاشتهاند: «روز ۶اردیبهشت ۱۳۵۸ من با اطلاع مهندس بازرگان نخستوزیر دولت موقت، با همکاری کمیته ماشالله قصاب و چند نفر از اعضای مدیریت ضدجاسوسی ساواک منحلشده مهندس محمدرضا سعادتی را... بازداشت کردیم» (همان، ص ۲۱۵). متقابلا مزدوران ساواکی در مقابل این هدیه از خمینی طلب انعام میکنند تا «در یک سخنرانی مردم را از آزار و اذیت اعضای ساواک و خانوادههای آنان باز دارند»! او هم پاسخ مثبت میدهد و یک روز بعد محبت ساواک را جبران میکند: «روز ۷اردیبهشت ماه ۱۳۵۸، روز بعد از بازداشت و بازجویی محمدرضا سعادتی... در ساعت ۲ بعدازظهر سخنان آیتالله خمینی به شرح زیر از رادیو تلویزیون ایران پخش شد: به من گزارش دادهاند که تمام اعضای این ساواک لعنتی آدمهای بدی نبودهاند انسانهای خوب در میان آنها زیاد است لذا من از مردم میخواهم دیگر متعرض این افراد و خانوادههای آنان نشوند»! (همان، ص ۲۱۶)
به این ترتیب ساواک جشن شروع کار خود را با سر بریدن مجاهدین آغاز کرد و مجاهدین باید تاوان مبارزات خود در زمان شاه را در زمان شیخ نیز پس میدادند و مثل سعادتی «قربانی هر دو نظام» میشدند. کمیته سفارت آمریکا و ماشاءالله قصاب هم، در ارتباط با بخشهایی از ساواک همچنان در کار شکار انقلابیون با اتهامهای واهی بودند.
بازگشت شکنجهگران از خارج!
ثابتی معروف هم درباره کار مشترک ساواک با شیخ و خدمات متقابل شاه و شیخ به همدیگر نکات در خور توجهی گفته است. او اعتراف کرده که برخی از شکنجهگران ساواک حتی آنها که در خارج بودند، بازگشتند و به ماشین سرکوب خمینی کمکرسانی کردند: «سرتیپ علیاکبر فرازیان مدیر کل اداره دوم ساواک مقارن انقلاب در آمریکا بود و برگشت ایران و بعد با تیمسار کاوه ۱۰ ماهی برای بازرگان و چمران و یزدی کار کردند... یزدی و چمران با آمریکاییها تماس داشتند و رفتند یک بخش از ساواک (بخش ضدجاسوسی) را گرفتند و بعد فرازیان را برگرداندند و یک مدتی کار کردند» (ثابتی پرویز، در دامگه حادثه، ص ۶۶۴)
در جبهه شیخ و ارتجاع هم به خدمت ساواک و شکنجههای زمان شاه به رژیم خمینی اذعان شده و نمونه بارز آن صحبتهای پاسدار محسن رضایی فرمانده سابق سپاه است که روز ۷اسفند ۸۶ در تلویزیون رژیم گفت: «تمام سیستمهایی که یاد گرفته بودیم در قبل از انقلاب در برخورد با ساواک و روی ما عمل شده بود ما هم اینبار اونا را علیه ضد انقلاب فعال کردیم مثلا شنود راه انداختیم... شکنجهها و تعقیبمراقبتها، درگیریها... خیلی کار شجاعانهای میخواست چون اون موقع هنوز نفرت از ساواک و نفرت از این کارها تو ذهن مردم ما و جوونهای ما بود».
به این ترتیب، به گواهی اسناد منتشر شده، هم شاه و هم شیخ اعتراف کردهاند که ساواک هرگز منحل نشد و به دستور شخص خمینی در ترکیب با کمیتههای پاسداران انقلاب به کارش ادامه داد. ساواک با فرار شاه در سازمانهایی مثل وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه و سایر ارگانهای سرکوبگر تکثیر شد و به اشکال دیگری به حیات خود ادامه داد تا روزی که به همت فرزندان دلاور ایران زمین، ریشه شاه و شیخ از این میهن بهطور تاریخی کنده شود.
علی.ب از تهران
مسئولیت محتوای مطالب وارده برعهده نویسنده است