۱۳۹۹ دی ۱۵, دوشنبه

عبدالعلی معصومی: سرنوشت عبرت آموز «حزب تودۀ ایران» -- قسمت دوم

 

  «قاتل من رجوی خائن است! باید این قاتل را، که قاتل همۀ فریب خوردگان دیگر هم هست، به جوخۀ اغدام انقلاب سپرد» («اتّحاد مردم»، شمارۀ ۹۷، دورۀ دوّم، ۱۳مهر۱۳۶۰. به نقل از «نشریۀ «انجمنهای دانشجویان مسلمان اروپا و آمریکا»، شمارۀ۱۸، ۲۷آذر۱۳۶۰).

 *** وقتی خمینی تظاهرات دانشآموزان هوادار سازمان مجاهدین را در ۵مهر ۶۰ برای اجتماعی کردن شعار «مرگ بر خمینی» به خاک و خون کشید و صدها جوان پاکباز و مشتاق آزادی را به جوخۀ تیرباران سپرد، حزب توده این خیزش دلیرانه را «تظاهرات احمقانه و واقعاً احمقانۀ گولخوردگانی» نامید که به دام «سِحر و افسون ماجراجوییهای تبهکارانۀ رهبری سازمان مجاهدین خلق افتادهاند» (کیانوری، «پرسش و پاسخ»، ۹آبان ۶۰) و به پیروی از خمینی، یکی از نشریات سازمانی حزب توده، مسعود رجوی را «قاتل کشتگان» ۵مهر معرّفی کرد که «با استفاده از جوانی و کم تجربگی جوانان مجاهد»، آنها را به کام مرگ فرستاده است و با بیانی که از «امام» دجّالش الهام می گیرد، میپرسد: رجوی، «خائن فراری سرسپردۀ آمریکا»، «به کدام سابقۀ فداکاری در راه میهن و ملّت، دم از ملّتگرایی و میهندوستی» میزند؟ (اتّحاد مردم»، شمارۀ ۹۷، ۱۳مهر ۶۰).

 *** کیانوری در سرسپردگی، همچنان، تیز، به پیش میتازد و در دشمنکامی با مجاهدین از «امام» خود هیچ کم نمیآورد. مثلاً، چند روز پس از شهادت پاکبازانۀ سرداران قهرمانِ «عاشورای مجاهدین» ـ اشرف رجوی، موسی خیابانی و همرزمانشان ـ با ابراز شادمانی از این شهادتها، اعلام می کند: «رهبری مجاهدین هر روز بیشتر در باتلاق خیانت به انقلاب و سازش با دشمنان انقلاب فرو میرود» (کیانوری، «پرسش و پاسخ»، بهمن۶۰).

*** «حزب توده» و «اکثریت» به همگامی با نیروهای سرکوبگر رژیم در سرکوبی رزمندگان آزادی افتخار هم میکنند. مثلاً، در سرکوبی «سربداران جنگل» (آمل) در زمستان ۱۳۶۱: «فدائیان خلق ایران (اکثریت) و نیروهای حزب تودۀ ایران از همان نخستین لحظات یورش مهاجمان ضدّانقلابی، دوش به دوش مردم و نیروهای بسیج و سپاه و دیگر نیروهای انتظامی شهر با فداکاری، در سرکوب و دفع مهاجمان، فعّالانه، شرکت داشتند. دو تن از رفقای ما و حزب در حوادث آمل توسّط مهاجمان ضدّانقلابی از ناحیه شکم و سر مجروح شدند که هم اکنون در بیمارستان بستری هستند...» (نشریۀ «کار»، فدائیان خلق ایران ـ اکثریت، شمارۀ ۱۴۷، ۱۴ بهمن ۱۳۶۰).

 نشریۀ «انجمنهای دانشجویان مسلمان اروپا و آمریکا»، شمارۀ ۲۴، ۹بهمن ۱۳۶۰، ص۲۸: «حزب جنایتکار و مردم فروش توده، این چنین ریختن خون هزاران فرزند رشید و انقلابی خلق قهرمان ایران را وسیله یی برای پیوند رسمی خود با باند ضدّخلقی خمینی پلید و خائن لازم و ضروزی می داند!»:

 نشریۀ «مجاهد» در ترازوی حزب توده

 حدود یک هفته پیش از یورش پاسداران هار خمینی به حزب توده، پاچالداران خارج کشوری حزب، در گزارشی دربارۀ انتشار «مجاهد» نوشتند: «چند هفته است که نشریۀ نوظهور "مجاهد خارج کشور" که چون دهها نشریۀ رنگارنگ دیگرِ طرفداران رضا نیم پهلوی، بختیاریها، لیبرالها و... در تقسیم کار ضدّ انقلابی که این گونه نشریات دارند، وظیفۀ گمراه کردن بخشی از ایرانیان مقیم خارج از کشور را به عهده گرفته است... هنوز هستند افرادی که تحت تأثیر تبلیغات ضدّانقلابی رهبری "مجاهدین"، تصویری نادرست از انقلاب ایران و اوضاع میهنشان دارند. اگر سخن ما نقشی در خنثی کردن این تبلیغات مسموم ایفاکند، آن چه قصد ما از این سخن است، برآورده می گردد.

 مهمترین نکته یی که دربارۀ نشریۀ مجاهدین قابل ذکر است، این است که اگر کسی با مطالعۀ این نشریه بخواهد خبری، تحلیلی یا تفسیری از مهمترین مسائل روز ایران و جهان بخواند، به بیراهه رفته است و "معادل دو دلارِ" خود را، مفت از دست داده است...!

 نویسندگان "مجاهد" دربارۀ مبرمترین مسائل روز جامعۀ ایران؛ دربارۀ اصلاحات ارضی، بازرگانی خارجی، محدودکردن سرمایه داری، مبارزه با محتکرین و مافیای توزیع، هیچ حرفی برای گفتن ندارند. می دانید چرا؟ چون نمی توان از بزرگ مالکان و کلان سرمایه داران، همه گونه، کمک مادّی و معنوی (!) گرفت و در عین حال غارتگری آنها را افشاکرد. امّا، به عوض این همه مطالب ملالت آور و خسته کننده (!)، "مجاهد" خوب می داند چگونه صفحات زیادی دربارۀ "انفجار خودروِ متعلّق به رئیس هلال احمر روجن"، ترور بسیجی ها و پاسداران و مردم عادی و نیز اعلام حمایت نمایندگان جریانات و احزاب بورژوایی (نظیر ائتلاف لیبرال ـ سوسیال دموکراتهای انگلیس!) از "شورای ملّی مقاومت" سیاه کند.

 آن تعداد معدودی از "مجاهد" که به "تحلیل" و "سرمقاله" اختصاص دارد چیزی نیست جز توجیه وقیحانۀ همدستی رهبری "مجاهدین" با امپریالیسم و اخیراً همدستی آشکار با رژیم صدّام . مثلاً سرمقالۀ "مجاهد" شمارۀ ۱۳۴، وقیحانه امام خمینی را به عنوان تنها کسی که خواهان ادامۀ جنگ است، معرّفی کرده (از آمریکا سخنی نیست) و نتیجه گرفته که باید به جای مبارزه با امپریالیسم و رژیم صدّام تمام سلاحها را به سوی جمهوری اسلامی ایران نشانه رفت (عین شعارِ زیر صفحۀ ۲ "مجاهد").

 این است عاقبت ننگین مدّعیان سابق مبارزۀ ضدّ امپریالیستی و ترقّیخواهی! باشد که این واقعیّات که قلم از توصیف کامل بُعد فاجعه آمیز آن عاجز است، فریب خوردگان را به هوش آورَد» («راه توده»، سال اوّل، شمارۀ۲۶، ۸ بهمن ۱۳۶۱).

(سرمقالۀ شمارۀ ۱۳۴، ۱۶دی۱۳۶۱، نشریۀ «مجاهد»).

 پیش از «فاجعه»

 کیانوری در نشست «پرسش و پاسخ» ۲۰شهریور ۶۱، شعرگونه یی خواند که مصراع اوّل آن این بود:

 «توده یی هستم و همراه امام ـ ماندگارم که زمان است به کام»

 در آن روزهایی که این شعر را میخواند زمان چندان هم به کام نبود و هرچه زمان میگذشت دوران ناکامی، نزدیک و نزدیک تر میشد. او به این پندار دل بسته بود که تا خمینی زنده است، آسیبی به حزب توده نخواهد رسید و تنها یک «کودتای ارتجاعی» و «تسلّط حکومتی شبیه حکومت محمّدرضا»ست که فضای فعالیت را در برابر حزب توده میبندد. از این رو، «سیاست حزب تودۀ ایران» را بر محور «پشتیبانی صادقانه از خط امام» نهاده بود و با تأکید میگفت: «این پشتیبانی، استراتژیک و طولانی است، مال امروز و فردا نیست، تاکتیک نیست، حقّه بازی نیست، گول زدن نیست» (نشریۀ «کار»، «ارگان چریکهای فدایی خلق»، اکثریت، شهریور ۶۱،مصاحبه با کیانوری).

 کیانوری در این «پشتیبانی استراتژیک» آن چنان جدّی و صادق بود که در مهرماه سال۶۰، «برای تأمین امکان ادامۀ فعالیت علنی، فهرست اسامی اعضای رهبری منتخب پلنوم ۱۶ و آن عدّه یی که در جریان مبارزات انتخاباتی در نشریات حزبی معرّفی شده بودند و نشانی آنها را در اختیار دولت قرار داد» («با گامهای فاجعه»، نوشتۀ شیوا فرهمندراد، از اعضای آن روز حزب توده، چاپ پاییز ۱۳۶۸ـ ویراست دوّم).

 ***

 جریان گام به گام فعالیتّهای حزب توده و تعقیبهای پیاپی رهبران و اعضای آن را در ماههای آخرِ پیش از یورش به این حزب، از زبان نویسندۀ کتابِ «با گامهای فاجعه» بشنوید که خود در آن ماهها با آنها همراه و همگام بوده است:

ـ در آذر ۶۰، «خبررسید که رفقای رهبری را خطر دستگیری تهدید میکند... طبری میگفت بعضی از رفقای مهمّ ما را همه جا تعقیب میکنند، با سماجت و پیگیری تمام».

ـ در بهمن۶۰، ابوالحسن خطیب را گرفتند. طبری گفته بود: «پرونده های ترور را که این رفقا قبل از انقلاب داشته اند، بیرون کشیده اند و آنها را به قتل متّهم میکنند. وضع بدی است، اصلاً، سردرنمی آورم».

ـ در اسفند۶۰، آقارضا شَلتوکی «وقتی مهرداد و دو رفیق دیگر را در محل تکثیر نوارهای "پرسش و پاسخ" گرفتند، گفت: نمی توانیم با اینها موش و گربه بازی کنیم، کافی است یکی از ما مخفی شود تا بلافاصله جار و جنجال راه بیندازند که آی اینها مخفی شدند و زیرزمین رفتند و محارب شدند و بریزند و دخل همه را بیاورند».

ـ در ۱۱فروردین ۶۱ پورهُرمزان و همۀ کارکنان انتشارات را گرفتند. در همین ماه گالیگ (آوانسیان) را گرفتند و «از داخل ماشین او چند جلد پاسپورت سفید و برخی اسناد مهم به دست آوردند».

ـ در ماه شهریور ۶۱، «دو نفر از پیکهای دفتر سازمان ایالتی تهران را گرفتند. دربارۀ یکی از آن دو، طبری گفت: او اطّلاعات خیلی وسیعی دارد و میتواند نقشی را که عباسی در لودادن سازمان نظامی حزب بعد از ۲۸مرداد۳۲ داشت، این بار او ایفاکند. به همه جا رفت و آمد داشته و همه را میشناسد».

 در همین ماه، اخگر (رفعت محمّدزاده) میگفت: «به نظر من حکایت ما با این ملّاها مثل آدمی است که با خرس توی یک جوال رفته باشد. اینها حقّه بازِ به تمام معنی هستند، هر روز کلَک تازه یی سوار میکنند... رفقای ما زیاد خوشبین هستند و آخرش چوب این خوشبینی را میخوریم».

ـ در مهرماه ۶۱، در یک خبرنامه داخلی حزب نوشته بودند: «اخیراً در ارتش بخشنامه یی با این مضمون صادرشده: فهرست اسامی کلیۀ افرادی را که از سال ۳۲ تا امروز معروف به انتساب به حزب منحلّۀ توده بوده اند و هنوز در صفوف ارتش حضوردارند و نیز فهرست اسامی تمامی افرادی را که خود یا بستگان درجه اوّلشان هوادار این حزب منحلّه هستند، هرچه زودتر تهیه و ارسال دارید. نظیر این بخشنامه در ادارات دیگر، از جمله آموزش و پرورش، آمده بود».

 در همین ماه مهر، «کوزیچکین، کونسولیار دوّم سفارت شوروی در تهران به انگلستان پناهنده شد. طبری میگفت: او اطلاعات مفصّلی به انگلیسیها فروخته است و انگلیسیها هم آن اطلاعات را به ایران فروخته اند. اطلاعات خیلی وسیعی دربارۀ حزب و همه چیز. وی مأمور حفظ ارتباط با حزب توده بود».

ـ در ماه آذر ۶۱، روزنامۀ «جمهوری اسلامی» به نقل از موسوی تبریزی، «دادستان کلّ انقلاب اسلامی»، نوشت: «حزب توده منحلّه است».

 در همین ماه طبری میگوید: «یکی از افراد نزدیک به یکی از عالی ترین مقامات دولتی به او گفته است: ترا به خدا کاری کنید که افتضاح بعد از کودتای ۲۸مرداد پیش نیاید. همه جا نقشۀ قلع و قَمع شما را میکشند، اقلّاً بخشی از رهبریتان را از زیر ضرب خارج کنید... شاخه های مهم تشکیلاتیان را کورکنید، منظّم و حساب¬شده عقب نشینی کنید، امکان ندهید همه چیز را یک جا نابود کنند، نگذارید همه گیر بیفتند، اعدام شوند یا در زندان بپوسند». امّا، طبری از قول «رفیق کیا» میگفت: «هیچ خبری نیست. اینها همه سر و صداست، در آن بالا کسانی هستند که مانع حمله به ما هستند».

 فروغیان یک سال بعد میگفت: «در آذر ۶۱ رفقای شوروی به من گفتند که به حزب حمله خواهد شد و بهتر است که بزنید به چاک».

 در دیماه ۶۱ اخگر گفته بود: «در خانۀ رو به روی خانۀ ما، پشت پنجره یی پاسداری نشسته و از پشت کرکرۀ حصیری در تمام روز، رفت و آمد خانه ما را زیرنظر دارد».

 طبری هم میگفت: «رو به روی دفتر کار عموئی دوربین نصب کرده اند و از هرکس که به آن جا رفت و آمد دارد عکس برداری میکنند». وقتی به عموئی گفته شد «چرا خانه و دفترتان را عوض نمی کنید؟» گفت: «ما تمام تلاشمان را میکنیم؛ همه نیرویمان را به کار میبریم تا عَلَنِیتمان را حفظ کنیم. اتّفاقاً، آنها هم دلشان میخواهد که ما مخفی شویم، آن وقت داد و فریاد راه بیندازند که ها! دیدید که دروغ گفتند و دوست نیستند و همۀ سیاستهایشان تاکتیکی بود؟ این است که ما اصرار داریم هرطوری که هست حزب را علنی نگه داریم. اگر همه را گرفتند، آن وقت زبانمان دراز است... با سرسختی از حقّانیتمان دفاع میکنیم».

 در همین دیماه، لاجوردی عموئی ... را به اوین خواسته بود. عموئی به دفتر کار لاجوردی در زندان اوین رفت. لاجوردی به هنگام صحبت با عموئی به شوخی گفت: «هیچ میدانی که الآن میتوانم ترا در همین جا نگه دارم و اصلاً دستور اعدامت را بدهم؟»

ـ روز ۲۹دیماه، عموئی در جلسۀ هیأت سیاسی شرکت کرد تا جریان دیدارش با لاجوردی را شرح دهد. تمام محلّه یی که آن خانۀ محلّ جلسه در آن بود، تحت نظر قرارداشت.

ـ در جلسۀ «پرسش و پاسخ» ۹بهمن۶۱، کیانوری قیافۀ فوق العاده ناراحت و گرفته یی داشت. در پاسخ یکی از حاضران که دربارۀ علّت گرفتگی حالش پرسید، گفت: «"اوضاع خیلی خراب است؛ خیلی..." در طول بیش از سه سال ارتباط و حداقل یک بار در هفته سر و کارداشتن با او، این نخستین و آخرین بار بود که شنیدم که او از اوضاع گله مند باشد».

ـ در همین روز، روزنامۀ «مورنینگ استار»، ارگان حزب کمونیست انگلستان، نوشت: «دستگاههای سرکوبی حاکمیت ایران طرحهای وسیعی را برای یورش به حزب تودۀ ایران آماده کرده اند و قصد اجرای این طرحها را دارند».

 طبری میگفت: «این مطلب خیلی مهم است، زیرا، از قدیم در انگلستان، کمونیستها و سازمانهای اطّلاعاتی در محافل یکدیگر رخنه و نفوذ داشته اند و اینها اخبار موثّقی دارند که این مقاله را نوشته اند».

ـ ۱۳بهمن۶۱، بعد از پایان جلسۀ هیأت سیاسی، باقرزاده در تاریکی خیابان درِ ماشینی را گشود و دید پر از پاسدار مسلّح است. ذوالقَدر هم میگفت یکی را من دیدم که چیزی شبیه تفنگ به دست داشت.

 کیانوری در شهریور ۶۱ در مصاحبه با نشریۀ «کار» (اکثریت) گفته بود: «این که برخی از نیروهای راستین خط امام، سیاست توده ستیزی را در پیش گرفته اند برای ما تعجّب برانگیز است... آنها سیاست حزب را عمیقاً درک نمی کنند. سه سال است که ما مدام صداقت نشان میدهیم ولی آنها میزنند توی گوش ما؛ این امکان را از ما میگیرند، آن امکان را از ما میگیرند... بالاخره، روزی اتّحاد صمیمانۀ نیروهای راستین سوسیالیسم علمی و نیروهای راستین انقلابی مسلمانِ مبارز و متعهّد فرا میرسد».

  یورش «نیروهای راستین خط امام» به حزب توده

 در بامداد روز یکشنبه ۱۷ بهمن ۶۱، کیانوری به هنگام دستگیری خود و دیگر کادرهای بالا و میانی و پایین حزب، خوبِ خوب فهمید که «نیروهای راستین خط امام»، سیاست حزب توده را، عمیقاً، درک میکرده اند و این او بود که سیاست «نیروهای راستین خطّ امام» را عمیقاً درک نمی کرد و از این رو، بر سر او و یارانش که با «خرس» به یک جوال رفتند، همان آمد که «اخگر» پیش بینی کرده بود.

 همزمان با یورش نیروهای نظامی رژیم به داخل خاک عراق با نام «عملیات والفجر»، در بامداد یکشنبه ۱۷بهمن ۶۱، یورش پاسداران ارتجاع به حزب توده آغاز شد.

 روز ۱۸بهمن۶۱ روزنامۀ «اطّلاعات» نوشت: «چند جاسوس کا.گ.ب، با گذرنامه و شناسنامۀ جعلی دستگیر شدند. در بین دستگیرشدگان فرد باسابقه یی به نام کیانوری، که سالهای متمادی در حزب معلوم الحال فعالیت داشته، دیده میشود». سه روز بعد، موسوی تبریزی، دادستان کلّ رژیم، در یک مصاحبه رادیو ـ تلویزیونی جرم دستگیرشدگان را «جاسوسی به نفع کشورهای شرقی» اعلام کرد و گفت: «آنها طبق قانون اساسی میبایست اعضای مرکزیتّشان را به وزارت کشور معرّفی میکردند. آن عدّه یی که معرّفی کردند، همین جاسوسها بودند که دستگیر شدند».

 خاوری، از اعضای باقیماندۀ مرکزیت حزب توده، در نامه یی به «آیت الله منتظری»، دستگیری کیانوری و دیگر سران و اعضای حزب توده را «یورش عهدشکنانه»، «توطئۀ خطرناک علیه جنبه های مردمی و ضدّ امپریالیستی انقلاب» به قصد «پایمال کردن کامل آزادیها» یادکرد و از این «اُسطورۀ اخلاق اسلامی» درخواست کرد برای نجات «جنبه های مردمی و ضدّ امپریالیستی خط امام» دخالت کند («راه توده»، شمارۀ ۲۹، ۲۹بهمن۱۳۶۱).

 خاوری و پارۀ خارج کشوری حزب توده در اعلامیه یی به تاریخ ۲۷ بهمن۶۱، از رژیم به عنوان «زندانبان بهترین مدافعان جمهوری اسلامی» یادکردند و نوشتند: «بنا به اصرار و تأکید مقامات رسمی وزارت کشور، فهرست کامل اعضای رهبری و مشخّصات و آدرس کامل آنان را به آن وزارتخانه دادیم و بسیار متأسّفیم که این مشخّصات در بازداشت رهبران ما مورد استفاده قرار گرفته و به اعتبار امانتداری مقامات جمهوری اسلامی ایران لطمۀ جبران ناپذیری وارد کرده است».

 اعترافات «تَهمتَن در زنجیر»

 پس از دستگیری کیانوری پارۀ برونمرزی حزب توده «با درودی آتشین به رفیق کیانوری، بزرگمرد تاریخ ایران»، دربارۀ او نوشت: «... آزادمردی که تمام عمرِ آگاه، پربار، جوشان و پیکارجویانۀ خود را صرف دفاع از منافع خلقهای میهن ما کرد و در تمام لحظات زندگیش با تمام سلّولهای بدنش علیه امپریالیسم، ارتجاع داخلی و خارجی رزمید و راه تعمیق انقلاب شکوهمند ما را روشن ساخت و پایمردانه از خط امام، از ۱۵خرداد ۴۲ تا به امروز، پشتیبانی کرد» («راه توده»، ش۳۲، ۳۰ اسفند۶۱).

 یکی از شاعران توده یی برونمرز، در شعری «پدر کیا» را این چنین ستود:

 «پدرم کیا! آفتاب از گریبان تو برمی آید.../ امروز و همیشه، میدان از آن توست پهلوان پدر!/ سلام بر سربازان جوخۀ قدیم آزادی؛ سرداران بی شکست، سلام!/ اینان نمی دانند که گدازه های آتشفشان را باز/ به عَبث، در کوره مینهند/ و نمی دانند که سندان، چکشهای چوبینه را خواهد شکست» («راه توده»، ش۳۴، ۵فروردین ۶۱).

 هم آن شاعر در شعر «تَهمتَن (=رستم) در زنجیر» دربارۀ «پدر کیا» این چنین سرود:

 «از عشق و از شبیخون/ یک دم جدا نبوده ای/ موهایت/ زان پیش که از باد و آفتاب بپژمُرَد/ از غبار میدان نبردِ همیشه/ سپید شد.../ خاکستر آرش در رگهای توست/ آنان که زنجیر میبافند در پای آرش/ فردا چه میگویند شبیخونِ افراسیاب را؟/ ... آوازت در عاج نقش بسته است/ آن چه تو لمس میکنی/ طلاست» («راه توده»، ش۳۷، ۲۶فروردین ۶۲).

دو هفته پس از انتشار شعر «تهمتن در زنجیر»، تهمتن (کیانوری) در شبانگاه ۱۰ اردیبهشت ۶۲، سه روز پس از دستگیری احسان طبری، به همراه محمود اعتمادزاده (م. ا. به آذین)، از نویستدگان قدیمی عضو حزب توده و صاحب امتیاز هفته نامۀ «اتّحاد مردم» به تلویزیون رژیم آورده شدند و بر حزب توده و پیشینۀ فعالیتهایشان در این حزب، خط بُطلان کشیدند.

 کیانوری، دبیر اوّل حزب توده، اعترافاتش را این چنین آغاز کرد: «به حضور امام خمینی، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، من امروز میخواهم کوشش بکنم با پوزش و شرمندگی در مقابل ایشان، تخلّفاتی را که حزب ما در عرض این چهارسال فعالیت در جمهوری اسلامی ایران انجام داده... بیان کنم و این تخلّفات درسی باشد برای نسل جوان ما که راه درست خودشان را از راه گمراهی که ما رفتیم، جدا بکنند و بتوانند... از این گمراهی که ما را به این روز و این فاجعه انداخته است، دوری بجویند...».

 او این «تخلّفات» را در «شش محورِ عمده خلاصه کرده» و بیان نمود، ازجمله: «... زیرپاگذاشتن شعار عمده و اصلی سیاست خارجی جمهوری اسلامی»، یعنی «شعار نه شرقی، نه غربی»... که در توضیح آن گفت: «ما این شعار را در حرف پذیرفتیم، ولی در عمل به علّت آن چسبندگی و وابستگی که طی چندین ده سال که بین حزب ما و حزب کمونیست اتّحاد شوروی برقرار شده بود، نتوانستیم خودمان را از این وابستگی خلاص بکنیم... نتیجه این شد که ما به گمراهی افتادیم و این گمراهی ما را، روز به روز هم به طرف عمق بیشتر، یعنی ورطۀ خطرناکتری کشاند، یعنی در فعالیت ما دیگر مسائل سیاسی جای خودش را به مسائل جاسوسی و خیانت به جمهوری اسلامی کشاند و... مسائلی از قبیل مسائل مربوط به نظامی ـ سیاسی در گزارشهای ما به طرف شوروی داده میشد... این بزرگترین تخلّف ما، که مسلّماً خیانت هم بوده، است و به نظر من،مادرِ کلیۀ تخلّفات دیگر است...

 دوّمین تخلّف ما، مساٌلۀ سلاح است... که در روزهای بهمن ... به دست گروههایی که تحت عنوان حزب توده فعالیت میکردند، افتاد... وقتی امام دستور دادند که سلاحها همه تحویل داده شود به مقامات جمهوری اسلامی و به کمیته ها، به جای این که این دستور را اجرا کنیم... مقداری را جاسازی و مقداری مخفی کردیم و با این کار تخلّف بزرگی انجام دادیم...

 سوّمین و یکی از عمده ترین موادّ تخلّف ما، تخلّف از اعلامیۀ ده مادّه یی دادستانی کلّ انقلاب بود... ایشان دستور دادند که هرکس هر کاری کرده به جای خودش، از این تاریخ دسته ها بیایند سازمانهای مخفی خود را منحل کنند؛ سلاحهایی را که دارند تحویل دهند و به کار سیاسی بپردازند... به جای این که سازمان مخفی خود را ... منحل کنیم آن را تقویت کردیم... که کارش عبارت بود از جمع آوری اطلاعات، تا حدّ اطلاعات جاسوسی...

 چهارمین محور در خطاهای ما، مسألۀ افسران است. امام اعلام کردند که نیروهای مسلّح باید از برخوردهای احزاب سیاسی برکنار باشند... ما با کمال تأسّف... این دستور را زیر پا گذاشتیم... ما این افسران را... وصلشان کردیم به شبکۀ مخفی و ... وسیله یی شد برای گرفتن خبر و در مواردی هم انتقال این خبر به مقامات شوروی... به نظر ما این خود یک خیانت به جمهوری اسلامی بوده است...

 محور پنجمی که من مهمّ تشخیص میدهم، برخورد ماست با قانون پاکسازی تصویب شده از طرف مجلس شورای اسلامی... [که در آن] به طور تلویحی گفته شده که افراد وابسته به حزب توده ایران... میبایست از دستگاه دولتی ... تسویه شوند... ما به جای این که این را بپذیریم... سعی کردیم ... افراد نفوذی خود را در جاهای حسّاس تری بنشانیم و یا این که افراد تازه یی را برای تماس با حزب جلب کنیم...

 ششمین محور... عبارت است از ...کوشش برای پیداکردن راهی برای عبور از مرز؛ عبور غیرقانونی...

 به نظر ما این تخلّفات خیلی سنگین است. در چهارچوب جاسوسی، خیانت، تخلّف... میگنجد و به قدری سنگین است که به نظر من، سنگین ترین مجازاتهایی که جمهوری اسلامی بخواهد، حق دارد که در مورد این تخلّفات... تصمیم بگیرد...»

کیانوری در پایان اعترافاتش، از «تودۀ جوان حزبی» خواست که از «وابستگی به خارج و بیگانه» دوری کنند که «مادر تمام انحرافات و خیانتها و فاجعه یی میشود که حزب ما دچار آن شده است و ما امروز به عنوان نمایندگانش پاسخگو هستیم در مقابل مردم ایران و در مقابل آن چه خودمان خیال میکنیم میخواهیم خدمت کنیم و محصول کارمان درست معکوس آن از کار درآمده است».

 محمود اعتمادزاده (م. ا. به آذین)، نیز در اعترافاتش پس از محکوم کردن «عملکرد نیروهای چپ، از ابتدا تا آستانۀ پیروزی انقلاب» و اشاره به «بن بست مارکسیسم در ایران» و «چهل سال خیانت حزب توده»، تأکیدکرد: «حزب توده با خیانتهایی که صورت داده، الآن به صورت لاشۀ گندیده یی است که باید دفن شود طوری که امکان سرایت عفونت آن به اَذهان سادۀ جوانان به کلّی گرفته شود» و سپس در ادامۀ اعترافاتش گفت: «من از این که پس از ۲۳سال قطع کامل باردیگر به حزب پیوستم ... اشتباه بسیار بزرگی، هم نسبت به خودم و هم نسبت به مردم مستضعف ایران» مرتکب شده ام و «درمقابل این مردم و درمقابل امام بزرگوار خمینی ... خودم را مسئول میدانم و خودم را در حقیقت نوعی در خیانت حزب توده شریک میدانم و ... سزاوار کیفر شایسته... هستم، امّا، با این همه، امیدوارم که این ملّت شهیدپرور... مرا مورد عفو قراربدهند و من در این اشتباهی که کرده ام توبه کار هستم؛ از صمیم قلب توبه کار هستم» (روزنامۀ «جمهوری اسلامی»، ۱۱ اردیبهشت ۶۲).

 ***

 احسان طبری نیز در شبانگاه ۱۶ اردیبهشت ۶۲، در یک مصاحبۀ تلویزیونی، پس از «سلام و تَحیتِ پرشور به رهبر کبیر و بنیانگذار جمهوری اسلامی، امام امّت» دربارۀ «بن بستهای مارکسیسم» سخن گفت و در پایان سخنانش از «محضر شریف رهبر کبیر انقلاب اسلامی و امّت شهیدپرور ایران» درخواست «عفو»کرد و گفت: «اَستَغفِرُاللهَ ربّی و اَتُوبُ اِلیهِ».

 او در این سخنان اظهار داشت که «پیدایش اندیشه های انتقادی من نسبت به مارکسیسم، نتیجۀ یک تحوّل خلق السّاعه نیست، بلکه ثمرۀ تفکر دور و دراز و رنجباری است که در [ده روز اسارت] زندان کردم و کتب و نشریاتی که مطالعه کردم [مانند] آثار علّامۀ فقید طباطبایی و شهید آیت الله مطهّری».

 «داروهای اعترافگیری»

 ـ «کمیتۀ مرکزی برونمرزی حزب توده» سه روز پس از اعترافات کیانوری و اعتمادزاده و طبری، در اطّلاعیه یی به تاریخ ۱۴ اردیبهشت۶۲، اعلام کرد: «تاریخ مبارزات قهرمانانۀ حزب تودۀ ایران؛ حزبی را, که ده هزار سال زندان به دوش میکشد، نمی توان با مشتی اراجیف، که عُمّال بزرگ سرمایه داران و کلان زمینداران، با هدایت دستگاههای جاسوسی امپریالیستی سرهم بندی کرده اند و به زور شلّاق و شکنجه های قرون وسطایی به دهان قربانیان جنایت خود گذاشته اند، لکه دار کرد» («راه توده»، شمارۀ ۴۰، ۱۶ اردیبهشت۶۲).

 «راه توده» در مطلبی دربارۀ شیوۀ اعتراف گیری از زندانیان توده یی نوشت: «برخلاف نوجوانان بی تجربه، مردان نزدیک به هفتادساله یی که عمری را با اعتقادات معین گذرانده اند و چه بسا در معرض آزمایشهای سخت قرارگرفته و از عقاید خود دست نکشیده اند، ممکن نیست که پس از برخورد "محترمانه" با گردانندگان شکنجه گاههای اوین به "حقایق" پی ببرند و بر زندگی گذشتۀ خود خط بطلان بکشند، مگر این که با ترکیب وحشتناکی از "منطقِ" مجموعۀ این آقایان، از فحش و لگد و مشت و سیلی گرفته تا شلّاق و منگنه و گاز انبر و درفش و سوزن و اِماله مایعات داغ و سوزاننده، شکنجه و تجاوز به ناموس عزیزانشان در جلوِ چشمان آنان و بالاخره، استفاده از مدرن ترین وسایل شکنجه و "اعتراف"گیری کشورهای امپریالیستی بر پایه استفاده از داروها و مواد شیمیایی و شوک الکتریکی و غیره، رو به رو شده باشند که میتواند دستگاه عصبی یک انسان را چنان مختل کند که با "لبان خندان" و قیافۀ به ظاهر تندرست و آراسته، تمام آن چیزهایی را که شکنجه گر میخواهد تکرار نماید. واقعاً هم چه طور باورکردنی است که حتّی یک نفر از کسانی که مجموعاً چند صدسال در شکنجه گاههای ساواک شاه اسیر بوده اند، به عقاید خود پایبند نماند و تنها آن چیزهایی را تکرار کند که شکنجه گر از او میخواهد؟» («راه توده»، شماره۴۰، ۱۶ اردیبهشت۶۲).

 «راه تودۀ» (شمارۀ ۴۱، ۲۳ اردیبهشت۶۲) علّت این گونه اعترافگیری را روشن تر بیان میکند: «امپریالیسم و مدافعان نظام غارتگرانۀ سرمایه داری... دست به تدارک توطئۀ به مراتب جنایت بارتر از دستگیری این شخصیتهای برجستۀ حزب و میهنمان زدند. آنها کوشیدند نمایشی از به اصطلاح "اعتراف" سوسیالیسم و هواداران راستین آن به "خیانت" در ایران ترتیب دهند... از قبل روشن بود که این اُسطوره های مقاومت و وفاداری، نه تنها قاطعانه به دفاع از حزب و انقلاب برخواهندخاست بلکه از این فرصت نیز برای افشای این توطئۀ بزرگ امپریالیسم و مدافعان نظام غارتگرانۀ سرمایه داری سود خواهند جست... میدانستند که باقی ماندن اراده و ذهنِ آبدیده و انقلابی این رفقا تهدیدی جدّی برای توطئۀ جنایت بارشان است. از این رو، دشمن از طریق استفاده از کالبد بی ارادۀ این اسطوره های مقاومت و وفاداری، توطئۀ خود را پیاده میکند. امپریالیسم و طرفداران سرمایه داری بی بند و بار در نهادهای جمهوری اسلامی ایران... به کثیف ترین نوع توطئه متوسّل شدند. دشمن که با آبدیدگان کورۀ شکنجه و زندان رو به رو شده بود، راهی جز استفاده از داروهای شیمیایی و مواد مخدّر و تکنیکهای پیچیدۀ تحت تأثیر قراردادنِ مغز و اعصاب در پیش روی خود نیافت... امپریالیسم جهانی، نه تنها ... آنان را به زیر شکنجه کشید، بلکه وحشیانه و زبونانه حتّی بدن و صدای آنها را به بازیچه گرفت...»

 ***

 اعترافات کیانوری و ۱۷تن دیگر از سران حزب توده در شبانگاه ۲۰شهریور۶۲، نشان داد که این داروها در زمینۀ اعترافگیری، واقعاً، معجزه آساست! در این شب نیز کیانوری، دبیر اوّل حزب، اعضای هیأت سیاسی (عباس حَجَری، رضا شَلتوکی، حسین جودت، مهدی پرتوی، منوچهر بهزادی، فرج الله میزانی و انوشیروان ابراهیمی») و اعضای مرکزیت حزب (آصف رزم دیده، مهدی کیهان، گاگیک آوانسیان و...) در «لجنمال کردن» حزب و دفاع جانانه از «امام» و «خطّ» او هیچ مرزی را نانوردیده باقی نگذاشتند.

 ایرج اسکندری، دبیر اوّل پیشین حزب توده، دربارۀ این «داروهای اعتراف گیری» گفته بود: قضیۀ دوا و این حرفها، به کلّی، مزخرف است... امکان دارد که به یکی دوا بزنند که اراده اش تخدیر شود، امّا، دیگر دارو و اَنژکسیونِ استدلال، تا به حال، ندیده بودیم که به کسی بزنند که استدلالش خوب بشود. اینها برای صحّت اظهارات خودشان، مرتّب، دارند استدلال میکنند. این را دیگر ما نشنیده بودیم» («فصلی در گلسرخ»، دورۀ دوم، جلد او،ل، تابستان ۱۳۶۴، مصاحبۀ عاطفه گرگین با ایرج اسکندری).

***

 پس از این اعترافات بود که «کمیتۀ مرکزی برونمرزی حزب تودۀ ایران» اعلام کرد: «رفقای دربند، از اعضای رهبری حزب، تا هنگامی که در اسارت و زیر شکنجه هستند، دارای هیچ گونه مسئولیت عملی در سازمان نمی باشند و سخنان و توصیه ها و اقداماتشان... فاقد هرگونه اعتبار است...» («راه توده»، شمارۀ ۶۱، ۸مهر۶۲).

 در پی آن، «سازمانهای حزبی در خارج کشور» در پیامی به «کمیتۀ مرکزی حزب توده» اعلام کردند: «ما مسئولین سازمانهای حزبی در خارج کشور، کلیۀ تصمیمات و رهنمودهای کمیتۀ مرکزی برونمرزی را، رهنمودهای لازم الاجرای حزبی تلقّی میکنیم...» («راه توده»، شماره ۶۱، ۸مهر۶۲).

در حالیکه دختران و پسران مجاهد در دهه ۶۰بدون اینکه اسم خودشان را هم به دشمن بگویند به جوخه های تیرباران سلام کردند و به چوبه های دار بوسه زدند و در حالیکه هزاران مجاهد در سال ۶۷ داغ توبه و ندامت را بر دل خمینی و اعوان و انصارش گذاشتند و قتل عام شدند، رهبران حزب توده با ۴۰ سال سابقه و تحصیل در آکادمی های مختلف، به توبه و ندامت کشیده شدند و یک شبه به ” اسلام” خمینی گرویدند و دیگران را به سازش و تسلیم فراخواندند. این است مجازات اتودینامیک وابستگی و اپورتونیسم و خیانت.

قسمتی از اطّلاعیۀ دفتر مجاهدین خلق در پاریس

پس از دستگیری رهبران حزب توده

 نشریۀ «مجاهد»، شمارۀ ۱۴۰، ۲۸بهمن ۱۳۶۱: 

(بدنیست در همین جا به شیوۀ برخورد انقلابی سازمان مجاهدین در جریان دستگیرشدن سران حزب توده اشاره کنیم که بر اساس اصول شناخته شدۀ خود، هرگونه نقض حقوق بشر و اِعمال شکنجه و محاکمات مخفی را دربارۀ افراد دستگیر شدۀ حزب توده محکوم می کند).

 «... ۵ـ بدیهی است سازمان مجاهدین خلق ایران بر اساس اصول شناخته شدۀ خود، علی¬رغم حمایت آشکار حزب توده از سرکوب و اعدام مجاهدین و دیگر نیروهای مقاومت، چون گذشته، هرگونه نقض حقوق بشر و اِعمال شکنجه و محاکمات مخفی در دادگاههای ناصالح رژیم خمینی را دربارۀ سران حزب توده و سلطنت طلبان نیز محکوم می شناسد. «دفتر مجاهدین خلق در پاریس» ـ ۱۹بهمن۶۱).

  یک پرسش ضروری

 در پایان این مرور شتابزده، جا دارد از سینه چاکان ولی فقیه بپرسیم حزبی که در آن چهار سال، لحظه یی از مَجیزگویی و آستانبوسی «امام خمینی»! کوتاهی نکرد، چرا این چنین مورد غضب او قرارگرفت؟ با این که این طرفداریِ همه جانبه از مجموعۀ سیاستها و کارکردهای رژیم، به رغم دافعۀ شدیدی که در مردم ایجاد می کرد، بی وقفه، ادامه یافت.

 ایرج اسکندری، دبیر اوّل پیشین حزب توده، در نامه یی که در مهرماه ۶۰ به برژنف و «کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی» درمورد «غلط بودن مَشی حزب توده» فرستاد، به این دافعه اشاره کرد: «... حزب توده در افکار عمومی مردم شهرت غم انگیزِ زائدۀ ارتجاع مذهبی را برای خود به وجود آورد و به صورت سازمانی درآمد که برای جلب نظر ملّاهای در قدرت... کوشش میکند اَعمال و تصمیمات ضدّدموکراتیک دار و دسته روحانیون را توجیه کند و خود را در هیأت "مأمور راهنما" علیه آزادیخواهان جلوه گر سازد. عنوان "آیت الله" که از مدّتها پیش از طرف مردم به صورتی ریشخندآمیز به رفیق کیانوری داده شده، عمق نفرت افکار عمومی را نسبت به سیاست اجرایی دستگاه رهبری حزب به خوبی آشکار میسازد...» («یادمانده ها و یادداشتهای پراکنده»، ایرج اسکندری، نشر «مرد امروز»، ص۲۱۰).

 آیا یورش به حزب توده، که به تسلیم و خیانت بلافصل رهبران آن و بعدها با اعدام شماری از گردانندگان و اعضا و هواداران این حزب ادامه یافت، پاسخ درخور به حزبی بود که «حتّی یک لحظه» در «دفاع از رژیم جمهوری اسلامی» کوتاهی نکرد؟ («راه توده»، ش۴۱، ۲۳ اردیبهشت۶۲).

 و آیا اگر خمینی از ذرّه یی توان و ظرفیت رفرمپذیری و گشایش و تحمّل دگراندیشان برخوردار بود، نمیتوانست جریانی را که تا به این حدّ در سرسپردگی و تسلیم طلبی دستی گشاده داشت، تحمّل کند و به آن اجازۀ فعالیت آزادِ تحت همان قانون اساسی ولایت فقیهی اش را بدهد؟

آن سوی طیف هم بقا و بالندگی شورای ملی مقاومت و مجاهدین است که با شناخت عمیق نظام ولایت فقیه و پرداخت قیمت حداکثر، این رژیم قرون وسطایی را بی آینده کرد، شعله مقاومت در ایران را فروزان نگاه داشت و به کانون امید مردم برای آزادی و استقلال تبدیل شد.