بر درگاهِ کوه میگریم،
در آستانهی دریا و علف
به جُستجوی تو
در معبرِ بادها میگریم
در چارراهِ فصول،
در چارچوبِ شکستهی پنجرهیی
که آسمانِ ابرآلوده را
قابی کهنه میگیرد
دو هفته از سفر ناگهانی و جاودانی حمید اسدیان میگذرد ومن هنوز "رفتن" او را باور نکرده و هنوز ازین غم آرام نگرفته ام. برای کاستن از این هجران به مرور برخی از کتابها و نوشته هایش پناه آوردم. هر چه بیشتر خواندم، بیشتربه این حقیقت دردناک پی بردم که او را آنگونه که باید نشناختم. یاران و آشنایان دور و نزدیک حمید در وصف او و صفات و کمالات اش بسیار گفته و نوشته اند. حمید بی تردید مجاهدی کبیر و نویسنده و شاعری زبردست بود. من حمید را "عارفی عاشق" یافتم که به درکی عمیق از جهان و هستی رسیده بود. او گمشده خود را یافته و بدان دل داده و درآن راه چنان سرخوش و شیدا بود که سر از پا نمیشناخت. در داستان "یونس و نهنگ عاشق"، شرح بیگانگی و سپس دلدادگی و پیوستن به قبیله محبوبش را توصیف کرده است. در پرتو همین عشق تا بن استخوان امیدوار بود و درهمان داستان از زبان یونس میگوید: " اگر تو واقعا عاشقی نباید مایوس شوی". در قسمت پایانی کتاب "دفینه آنسوی هاویه" به این سئوال آشنا که "زندگی چیست و آنرا چگونه میبینی؟" میپردازد و با شرح مختصری از داستان خضر نبی(که با نوشیدن از چشمه حیات عمر جاودان یافت)، نتیجه میگیرد: برای من در یک کلام مهم این بوده و هست که نشان دهم سفر در ظلمات، بی همرهی خضر مقدور نیست. واز خواجه شیراز مدد گرفته ام که
در این شب سیاهم، گم گشت راه مقصود از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت"
به خاک افتادن هرعزیزی و هر مجاهدی دردناک و غم انگیز است. دلنوشته حمید با عنوان "بوی آن گل" شرح هجران او درفراق فرمانده محمود مهدوی است. او با استعانت از وصف شهادت موسی سردار کبیر خلق از زبان مسعود، توضیح میدهد که چرا موسی و محمود و هزاران مجاهد به خاک افتاده زیبا ترین زندگان این جهان خاکی اند.انگار حمید آنرا در شرح سفر جاودانی خود نوشته است.
شرح زندگی حمید، داستان شورانگیز مجاهدی فرهیخته و آگاه است. شورشگری تبارآنان که شاملو در وصفشان سروده است:
چه مردی چه مردی
که میگفت
قلب را شایسته تر آن
که به هفت شمشیر عشق
در خون نشیند
و گلو را بایسته تر آن
که زیباترین نامها را
بگوید.
و شیر آهن کوه مردی از این گونه عاشق
میدان خونین سرنوشت
به پاشنه ی آشیل
در نوشت. ــ
رویینه تنی
که راز مرگش
اندوه عشق و
غم تنهایی بود
حمید نویسنده و شاعر بود. اما چنانکه خود گفته است نه از قبیله "هزالان" که بقول او" دهانشان لبریز از یاوه هاست". شعر او، "شعر زندگی" است.ویژگی او آشتی دادن"قلم" و "تفنگ" است. در شعر بلند "عبور، یک شعر، یک نبرد" مانیفست و رویکرد خود به شعر و شاعری را چنین بیان میکند:
نه به یک سکه یا که یک لبخند
تنها به صفیر یک شلیک
وغرش آن که جنگید
شعرهایم را میفروشم
شعرمن ازآن آنانست
آنان که میجنگند
همچنانکه قلبم
(پر خروش تر از شعرم)
و جانم
(بی ارزش تر از آن)
حمید فراتر از یک نویسنده و شاعر، یک رزمنده بی باک آزادی بود. او د مقابل آنها که پیام یاس و "جاودانگی مرگ" را میپراکنند و ترانه های غمناک سر میدهند، مقاومت، رزم و امید را پیام داد:
اما خروسی اینجا هست
که میخواند، هر بامداد
ترانه دیگری را که بر لبان ماست
شعر بلند "عبور" گزارش حضور او در عملیات فروغ جاویدان و وصف رشادت و جانفشانی یارانش در این نبرد سهمگین است.
قرق شکسته شد
قرق،
با شلیک آنان شکسته شد که سهمشان از دنیا
تنها نهراسیدن از مرگ بود
با آرزوی نمردن برای همه
حمید انسانی دردمند اما تا بن استخوان امیدوار بود. تواضع و فروتنی و گذ شتن از نام و نشان از صفات برجسته حمید بود. به گفته خودش از این دنیا سهم زیادی نمیخواست."یک تکه ابر که با اشکهای ان بتوانم رنجهایم را بشویم/ و دستمال سپیدی که چشمهایم را حشک کند/ کاغذی به من بدهید تا شکوائیه های باران را/ در دو کلام بنویسم."
و سر انجام جاودانگی رازش را با او در میان نهاد. او که خود پیشاپیش جاودانگی را چنین سروده بود:
برگها زرد میشوند
می افتند
و مثل روز از پس روز
برباد می روند
من اما
دلخوش و سرخوش
برگ نیامده ای را میبینم
که سبز است
و نمی افتد.
جاودانگی و سبزی ات مبارک. ای پرنده عاشق، ای که لبخندت آسمان را پرکرده است!
و ما همچنان دوره میکنیم
شب را و روز را
هنوز را!