۱۴۰۳ شهریور ۱۴, چهارشنبه

اسلام مجاهدین و تاریخ معاصر ایران (گفت‌وگو با مهدی ابریشمچی)

                    مهدی ابریشمچی از مسئولان سازمان مجاهدین خلق ایران

سؤال: به‌نظر شما که در همه این فراز و نشیبها بوده‌اید، اگر محمد حنیف‌نژاد برای مبارزه با شاه، سازمانی را با ایدئولوژی اسلام انقلابی تأسیس نکرده بود، صحنه سیاسی میهن ما و حتی به تبع آن منطقه چه تفاوتی با امروز داشت؟

مهدی ابریشمچی: سؤال بسیار خوبی است. به‌نظر من تأسیس سازمان مجاهدین خلق ایران در پانزدهم شهریور سال ۱۳۴۴نقطه عطفی بود در تاریخ مبارزات مردم ما برای آزادی و حتی می‌توانم بگویم نقطه عطفی برای مبارزات مردم منطقه و کشورهای اسلامی بود. من اتفاقاً بسیار تأکید دارم که روی این نکات برای بینندگان سیمای آزادی و به‌خصوص برای نسل جوان که شما گفتید در آن سالها حضور نداشتند، انگشت بگذارم.

آنچه که ما شاهد هستیم این است که در دهه‌های اخیر در کشور ما ـ به‌طور مشخص در سال ۱۳۵۷ـ به‌دنبال قیام مردم، خمینی ملعون و دار و دسته‌اش سوار بر موج قیام مردم ایران علیه شاه شدند. مردمی که برای آزادی و برای استقلال آمده بودند. همان‌طور که بارها گفتیم، رهبری این قیام را دزدیدند. آن روزها وقتی خمینی وارد ایران شد، میلیونها آدم به استقبالش آمدند. مردم از صمیم قلب و حتی خیلی‌هایشان حاضر بودند جانشان را فدای خمینی کنند. همان‌طور که بارها شنیدید، تصویر خمینی را در ماه می‌دیدند! ولی امروز ما می‌بینیم که صحنه کاملاًً برعکس شده است.

سؤال این است که آیا این روند خودبخودی طی شده است؟ سؤال این است که سلاحی که خمینی توانست از آن استفاده کند و خودش را به آن نقطه برساند، چه بود؟

اگر نگاهی به تاریخ ایران بکنیم، شاهدیم که در دهه‌های اخیر ـ حتی قبل از سرکار آمدن خمینی و حکومت شاه ـ در دوره مشروطیت می‌بینیم که در کشور ما غیر از مقاطع کوتاهی، اساساً استبداد و دیکتاتوری حاکم بوده است. حاکمیت دیکتاتوری و استبداد محصول یک هم‌پیمانی آشکار و نهان بین شاه و شیخ بوده است. همه ما می‌دانیم که وقتی مردم برای مشروطیت قیام کرده بودند، این نقش تبانی با شاه را شیخ فضل‌الله نوری برعهده داشت که مدافع مشروعه و مدافع استبداد بود. در دوران مصدق (پیشوای کبیر مردم ایران برای آزادی) هم این نقش را کاشانی برعهده داشت. همه ما می‌دانیم که در کودتای ۲۸مرداد این کاشانی بود که خیانت و از کودتا حمایت کرد.

بنابراین مردم ما که برای آزادی همیشه مشتاق بودند و مبارزه می‌کردند و بسیار وقتها جانشان را فدای آزادی کردند. متأسفانه با خنجر شاه از جلو و با خنجر شیخ از پشت روبه‌رو بودند. البته دست استعمار هم پشت این هر دو بود. این تاریخچه کشور ما بود تا موقعی که خمینی سرو کله‌اش در مملکت ما پیدا شد. در واقع تا قبل از آمدن خمینی، محصول این اتحاد بین شاه و شیخ این بود که مدام شاه سر کار و شیخ پشتیبانش بود.

در سال ۱۳۵۷از آنجایی که در جریان سرکوب آزادیها، رهبران آزادیخواه، روشنفکر یا شهید و کشته شده بودند و یا در گوشه زندانها بودند، صحنه سیاسی ایران اساساً از وجود این رهبران خالی بود. بنابراین شاه رفت و شیخ به جای آن آمد. یعنی خمینی آمد و سرنوشت مردم ما و میهن عزیز مان ایران به‌دست آخوندها افتاد. از آن موقع به بعد ما می‌بینیم در صحنه سیاسی ایران و در تداوم تاریخچه‌یی که در زمان شاه مجاهدین داشتند، نقش بسیار جدی در صحنه سیاسی به نسل مجاهد خلق و سازمان مجاهدین داده می‌شود؛ یعنی در واقع آنها این نقش را برعهده می‌گیرند و چنین جایگاهی را پیدا می‌کنند.

بنابراین امروز ۳۷سال بعد از آغاز مقاومت و نبرد مسلحانه و ۴۰سال از آغاز سرکار آمدن خمینی، صفحه سیاسی ایران کاملاً برعکس شده است. اگر روز اول این خمینی بود که با آن همه استقبال و با آن حمایت آمده بود و مجاهدین بودند با تعداد اندکی از زندان بیرون آمده بودند، امروز صحنه سیاسی کاملاًً وارو شده است؛ این مجاهدین هستند که قادر شدند نه تنها بمانند و ماندگار باشند، نه تنها از تمامی ابتلائات و قتل‌عام‌های مختلف عبور کردند، بلکه امروز به‌طور عملی رژیم آخوندی را همین سازمان مجاهدین و مقاومت مردم ایران دارد به خاک سیاه می‌نشاند.

الآن صحبت همه این است که آیا آخوندها خواهند توانست به حیات ننگین سیاسی خودشان ادامه بدهند یا نخواهند توانست؟ عطف به سؤالی که شما کردید، فی‌الواقع باید رفت در عمق تاریخ و دید چرا اینطوری شد؟ می‌خواهم بگویم امروز کسی نمی‌تواند منکر نقش سازمان مجاهدین و مقاومت مردم ایران در کشاندن خمینی از عرش به فرش و به ته چاه و کشاندن دار و دسته‌اش و آخوندها و این نظام مرتجع و ضدبشری به این استیصال بشود.

آنچه در آستانه پنجاه و سومین سالگرد تأسیس سازمان مطرح می‌باشد، این است که مسأله محوری و عامل اصلی که سازمان مجاهدین را توانمند کرد که چنین جایگاهی و چنین مسؤلیتی و چنین رسالتی را برعهده بگیرد ـ و تا امروز آن را به‌خوبی پیش ببرد ـ کی بود؟ پاسخ در یک کلام عبارت است از این‌که محمد حنیف‌نژاد کشف بسیار بزرگ و عظیمی کرد. آن عنصر تعیین‌کننده در حیات سیاسی سازمان مجاهدین عبارت بود از این‌که اسلام انقلابی را به‌عنوان اندیشه و آرمان و عاملی که راه را نشان می‌دهد یعنی ایدئولوژی مجاهدین را کشف کرد. این کشف عظیم، مسأله مرکزی و عامل اصلی در موفقیت مجاهدین و توانمندی آنها بود برای این‌که پاسخی باشند و بتوانند آخوندهای مرتجع را به سرنوشت تاریخی خودشان نزدیک کنند.

اجازه بدهید قبل از ادامه بحث، پاسخ فشرده این سؤال را از قول برادرمان مسعود بخوانم که در سخنان خودشان به‌مناسبت ۴خرداد سال ۱۳۷۳بیان کردند. مسعود می‌گوید: «آنها یک دگم تاریخی را شکستند و پرده ارتجاع را از روی آرمان اسلام و توحید برداشتند. در سرود ۴خرداد می‌خوانیم «مجاهد غبار از رخ دین زدود». واقعاً این سرود با تک‌تک کلمات و با تک‌تک حروفش درست و عاری از مبالغه است. در آن روزگار جو غالب این بود که انقلابی بودن یعنی مخالف خدا و ضد مذهب بودن و ضمناً اعتقاد به اسلام داشتن یعنی مدافع استثمار و مدافع طبقات بودن؛ حالا اگر نه فئودالیزم، بورژوازی یا خرده بورژوازی. این فرمول را که از قول بنیان‌گذارمان می‌شنویم که در زمینه‌های اقتصادی ـ اجتماعی، «مرزبندی اصلی نه بین باخدا و بی‌خدا، بلکه بین استثمارشونده و استثمارکننده است»، به‌ظاهر حرف ساده‌ایست، اما همه حرف در همین فرمول بود. درخشش و شکوه تاریخی که در اسم حنیف متجلی است و بذر مجاهدین را کاشت، از همین‌جاست. یعنی که گروهی اندک منهای هر گونه امکانات یک چنین قدم تاریخی بزرگی برداشتند».

در همین سخنرانی برادرمان مسعود اضافه می‌کند: «هر چه که جلو می‌رفتیم، می‌باید که مسائل تئوریک بیشتری حل می‌شد. فرهنگ و ایدئولوژی جاذب و مسلط، مارکسیسم بود که زیر برق انقلابهای ویتنام،کوبا، چین و شو روی همه‌جا را فراگرفته بود. حالا انقلابیون مسلمان چطور می‌توانستند هم منطق ارسطویی را رها کنند و سراغ منطق دیالکتیک بیایند و هم وارد بحث تکامل بشوند؟ آخر رسم بر این بود که یک فرد مذهبی نباید تکامل بخواند، نباید ضد استثمار باشد، نباید وارد دیالکتیک بشود! تا این‌که سرانجام محمدآقا گروه ایدئولوژی را در سازمان تأسیس کرد و سری کتابهایی که خودش در این زمینه نوشت ـ اعم از شناخت، راه انبیا، تکامل و الی آخر ـ بیرون آمد». به این ترتیب آن کلمه طیبه در اسم اسلام انقلابی کاشته شد و آن تأثیر تعیین‌کننده را در نبرد مردم ما علیه آخوندهای مرتجع به‌جا گذاشت.

سؤال: شما صحبت از یک کشف بزرگ کردید. معمولاً وقتی صحبت از کشف می‌شود ـ چه در عالم علم و چه در سایر زمینه‌ها ـ اشاره می‌شود به شناختن پدیده‌ها یا قوانینی که تا آن تاریخ ناشناخته بودند. در حالی که که شما توضیح دادید و در ادبیات مجاهدین هم می‌بینیم تمام آموزشهای حنیف کبیر استوار بوده است بر قرآن و نهج‌البلاغه و منابعی که قدمت ۱۴۰۰ساله دارند. بنابراین منظورتان از کشف، چیست و اهمیت آن در کجاست؟

مهدی ابریشمچی: در آن روزگاران همان‌طور که برادرمون مسعود گفته بود، اسلام مترادف بود با یک اندیشه موافق استثمار و موافق طبقات. طبعاً به‌هیچ عنوان آن اسلام نمی‌توانست برای محمد حنیف و یارانش راهگشای مبارزه برای آزادی مردم ایران بشود؛ آن هم در قرن بیستم که جهان ما جهان انقلابهای ضداستثماری بود. بنابراین کشف محمد حنیف‌نژاد این بود که با اشراف به تاریخ مردم ایران و با اشراف به تاریخ بشر، وارد متون و آموزشهای اسلامی شد. آموزش قرآن و نهج‌البلاغه که در سازمان رایج بود و ما می‌خواندیم. محمد حنیف خودش و یارانش را در مقابل این سؤال قرار داد که آیا این اسلام واقعاً اسلامی موافق استثمار است یا ضداستثمار؟ محمد حنیف‌نژاد با پدیده‌یی به‌طور تاریخی روبه‌رو بود، یعنی اسلامی که ۱۴۰۰سال طبقات مختلف، جریانهای مختلف سیاسی و اجتماعی با انبوهی داده‌ها و تفسیرهای غلط و انحرافی و ارتجاعی از اسلام رایج کرده و گسترش داده بودند. محمد حنیف‌نژاد کشف عظیمش این بود که با بررسی واقع‌بینانه، وارد شناخت اسلام و مکتبی شد که فهمید و کشف کرد محمد رسول‌الله پیامبری برای رهایی انسان از استثمار و بردگی بوده که برای آزادی مبعوث شده است و آنچه که وجود دارد، همه‌اش خلاف و غلط و ضداسلام است. اگر محمد حنیف‌نژاد به این نقطه نمی‌رسید، بدون تردید مبارزه برای آزادی مردم ایران علیه شاه را متکی بر این ایدئولوژی آغاز نمی‌کرد؛ چون می‌دانست اندیشه و ایدئولوژی‌یی که در درون آن رهایی بشر از هر نوع تبعیض و استثمار و همین‌طور در درون آن آزادی وجود نداشته باشد، این اندیشه به‌هیچ عنوان به درد نبرد برای سرنگون کردن رژیم شاه و برای آزاد کردن مردم ایران نخواهد خورد. به همین دلیل ما دقیقاً کلمه« کشف» بر این کار می‌گذاریم. به‌نظر من این درک درست از کاری است که محمد حنیف‌نژاد کرده بود.

سؤال: ولی متأسفأنه ضربه سال ۱۳۵۰و شهادت حنیف در ۴خرداد ۵۱و به‌دنبال آن کودتای اپورتونیستهای چپ‌نما در سال۵۴خودش یک ضربه سنگین به این ایدئولوژی و این دستاورد عظیم بود؟

مهدی ابریشمچی اتفاقاً سؤال بسیار خوبی کردید. سازمان مجاهدین خلق ایران در شهریور سال ۵۰یکی از سهمگین‌ترین و سخت‌ترین ضربات نظامی را خورد. در نتیجه این ضربه ۱۰۰درصد مرکزیت و ۹۰درصد کادرهای سازمان دستگیر شدند؛ ولی اصالت این راه و به‌نظر من قبل از هر چیز قدرت این اندیشه و ایدئولوژی اسلام انقلابی به گونه‌یی بود که سازمان ما از ضربه بیرون آمد و توانست در فاصله بسیار کوتاهی قد راست کند و به سرعت گسترش پیدا کرد. آن موقع به‌خصوص با فرار بسیار هوشیارانه و مسؤلانه برادر شهیدمان فرمانده بزرگ رضا رضایی از زندان ـ که حاصل کار دسته‌جمعی مرکزیت سازمان در زندان بود - توانست سازمانی را که سهمگین‌ترین ضربه نظامی را دریافت کرده بود، نظم و سامان بدهد. سازمان در دو سال قادر شد چاپخانه زیرزمینی داشته باشد که آن موقع پیشرفت بسیار زیادی بود.

اما در رابطه با ضربه سال ۵۴. بله سال ۵۴اپورتونیستهای چپ‌نما با کودتای خائنانه‌شان، این‌بار ضربه‌ ایدئولوژیک به سازمان مجاهدین وارد کردند که بسیار بسیار کشنده‌تر از ضربه نظامی است. از آنجا که ضربه‌ ایدئولوژیک بود، بدون تردید این ایدئولوژی سازمان مجاهدین ـ یعنی اسلام انقلابی ـ بود که در معرض امتحان قرار گرفت. در ضربه نظامی سال ۵۰تشکیلات مجاهدین باید استحکام خودش را نشان می‌داد. اینجا اما ایدئولوژی سازمان باید استحکامش را نشان می‌داد. به همین دلیل می‌خواهم بگویم ضربه سال ۱۳۵۴یکی از بیناتی است که اسلام انقلابی که در بنیادش اسلامی ضدارتجاعی ضداستثماری و اصیل بود، توانست از زیر آن ضربه درآید.

خمینی بارها گفت که «آمدند نجف با من صحبت کردند؛ ولی من گولشان را نخورد‌م»! آخوندها ـ از جمله خود خمینی ـ تا وقتی که سازمان ما قدرتمند و قوی حرکتش را به پیش انجام می‌داد، عده‌یی‌شان به سازمان سمپاتی اعلام کرده بودند. خمینی در رأسشان سکوت کرده و آنجا نشسته بود. در واقع به‌نظر من خمینی مثل یک گرگ در کمین سازمان بود.

وقتی که به سازمان ما ضربه اپورتونیستهای چپ‌نما وارد شد، ناگهان آخوندها برای تمام‌کش کردن پیکر مجروح ایدئولوژیک سازمان، از لانه‌هایشان بیرون آمدند و تیغ ایدئولوژیک و سیاسی علیه سازمان مجاهدین کشیدند. در واقع از این‌ طرف اپورتونیستها و از آن‌طرف مرتجعین فکر کردند که می‌توانند ترحیم سازمان مجاهدین را جشن بگیرند! غافل از این‌که دست مستحکمی چون دست مسعود رجوی پرچم اسلام انقلابی را از حنیف کبیر گرفته بود و روح و جو هر این ایدیولوژی در اندیشه‌ و در قلبش وجود داشت. مسعود از راه رسید و اسلام چپ مارکسیسم را در صحنه سیاسی و تشکیلاتی مطرح کرد.

مسعود به‌روشنی و به‌درستی تشخیص داد که بعد از کودتای اپورتونیستهای چپ‌نما، تهدید اصلی از طرف راست ارتجاعی یعنی از طرف آخوندها و مدعیان اسلام است. این موضع همان روزها اعلام شد و تا امروز هم در همه انتشارات سازمان وجود دارد. به همین دلیل هم مرزها و حفاظت سازمان در این رابطه بالا رفت و سازمان ما حفظ شد و یک‌بار دیگر اصالت اسلام انقلابی در عبور از این بوتهٔ آزمایش ثابت شد. در واقع آنجا گویی میدان امتحانی بود که سازمان آماده شد و مسعود خوب تهدید ارتجاع را فهمید و سازمان آماده شد برای رودررویی و برخورد با روزی که ارتجاع حاکم شد.

سازمان ما و ایدئولوژی ما امتحانش را در مقابل مرتجعین پس داده بودند. مرتجعین را به‌خوبی در سال ۵۴شناخته بود. درست به همین دلیل روزیکه خمینی سر کار آمد، ما هیچ شک و شبهه‌ ایدئولوژیک راجع به ماهیت ارتجاعی او نداشتیم. ما در پرتو اسلام انقلابی و این نورافکن قوی ایدئولوژیک که در دست داشتیم، هیچ تردیدی نسبت به ماهیت خمینی نداشتیم. ما می‌خواستیم ببینیم که خمینی بعد از حاکمیت، به‌لحاظ سیاسی چه خواهد کرد. ما البته با نظم و انضباط کامل و با حفظ چپ و راستهای سیاسی وارد کار سیاسی شدیم و ادامه دادیم تا این‌که خمینی به‌طور کامل ماسک را کنار گذاشت و سلاح را علیه آزادی و مردم ایران بیرون کشید.

می‌خواهم یادآوری کنم که ما نه تنها در رودررویی با خمینی توانستیم به‌عنوان یک سازمان در محور جنبش علیه ارتجاع قرار بگیریم، بلکه یک‌بار دیگر سازمان ما امتحان خودش را به‌لحاظ ایدئولوژیک و اسلام انقلابی، در انقلاب ایدئولوژیک خواهر مریم داد. جایی که فی‌الواقع توانست انقلاب ایدئولوژیک را به‌مثابه چپ‌ترین و ترقی‌خواه‌ترین پدیده در مقابل زن‌ستیزی خمینی و در تداوم اسلام انقلابی و اسلام چپ مارکسیسم، وارد صحنه کند.

آدم گاهی فکر می‌کند درست است که سازمان ما در زمان شاه تأسیس شد، ولی انگار مثل جریان تکامل، اسلام انقلابی هم متضمن مقصود پاسخ ایدئولوژیک و فرهنگی به حاکمیت آخوندها بوده است. آخوندهایی که یک بلای تاریخی برای مردم ایران بوده و هستند. اما سازمان ما به‌خوبی از عهده مبارزه با آنها به یمن ایدئولوژی انقلابی و تداومش بر آمد.

سؤال: الآن دنیا به یک چهره‌ای از اسلام نگاه می‌کند که باعث تأسف است چون چهره‌یی که الآن از اسلام در دنیا وجود دارد از نگاه و رفتار خمینی و رژیم بازمانده اوست و همین‌طور بدبینی‌های خیلی وسیعی که در میهنمان نسبت به اسلام در بین مردم ایجاد شده است. آیا شما با این موضوع موافقید و توضیحی دارید؟

مهدی ابریشمچی: نکته شما کاملاًً درست و واقعی است. بزرگترین خیانتی که آخوندها با حاکمیت خودشان کردند، همانا به ایدئولوژی پاک و پاکیزه و انسانی اسلام بوده است؛ و به‌خصوص خیانت به کشورهای اسلامی که با این فرهنگ جلو آمده‌اند. این حرف کاملاًً واقعی است. ولی سؤال این است که چه بکنیم؟

به‌نظر من باید از یک بررسی علمی و واقعگرایانه نه در یک بررسی مبتنی بر آنچه که به‌طور واقعی انعکاس حاکمیت آخوندهاست، شروع کرد. آخوندها با رهبری خمینی آمدند تحت نام اسلام هزاران جنایت کردند، آزادی را کشتند، قصاص کردند، مردم را سنگ‌سار کردند، دار و اعدام را بالا بردند و زن‌ها را از حقوقشان محروم کردند. بعد داعش با عنوان اسلام وارد صحنه شد.

اینها به‌طور کامل واقعیت دارند و این حرف درست است؛ ولی آیا باید ما در بازتاب اینها، راه‌حلی را که مبتنی بر آن با همین آخوندها نبرد کردیم، آن راه‌حل را کنار بگذاریم؟ این به نفع خلق است؟ این به نفع آزادی است؟

برای این‌که بحث کاملاًً روشن شود، علاوه بر توضیحاتی که به‌لحاظ ایدئولوژیک دادم، این سؤال را مطرح می‌کنم ـ و خوب است هر کس منصفانه به این سؤال فکر کند ـ که راستی آخوندها و مرتجعین چه داشتند؟ سلاحشان چه بود که الآن هم حتی در برخی کشورهای اسلامی دارند نفوذشان را گسترش می‌دهند؟ خمینی از روزی که به ایران آمد، فی‌الواقع با چه سلاحی این‌چنین برای خودش جایگاهی درست کرد که رفت در ماه؟!

در گام اول، سلاح خمینی و آخوندها چیزی نیست جز این‌که خودش را نماینده اسلام معرفی می‌کند؛ یعنی سلاحش، سلاح اسلام است؛ یعنی همان فرهنگی که توی جامعه هست و مردم به آن اعتقاد دارند. از ناآگاهی مردم نسبت به ایدئولوژیشان سوء‌استفاده می‌کنند و روی این جهل سوار می‌شوند. چیزی را به اسم اسلام وارد صحنه می‌کنند مردم را از این طریق تحت سیطره‌شان می‌کشانند و حاکمیتشان را ادامه می‌دهند. حالا این سؤال پیش می‌آید که در این صورت، اگر یک جریانی و اگر خلقی سلاح متقابل این را نتواند وارد صحنه کند، اصلاً می‌تواند آخوندها را شکست بدهد؟ آیا اولین وظیفه، آوردن آنتی‌تز همین اسلام ارتجاعی و ارتجاع تحت نام اسلام نیست؟ به‌دلیل همین کارهایی که آخوندها می‌کنند، بیش‌ از‌ پیش بایستی که به سمت اسلام دموکراتیک که آنتی‌تز اسلام آخوندهاست، حرکت کرد.

باور کنید امروز بسیاری از جوانهای ما در صحنه‌یی حضور پیدا کرده‌اند که در مقابل حاکمیت ارتجاع آخوندی تحت نام اسلام، سازمان مجاهدینی بوده به‌عنوان وزنه تعادل بوده و توانسته در مقابل آن بستیزد و صحنه سیاسی را تغییر بدهد و به‌دست بگیرد. کافیست یک لحظه در عالم فرض، سازمان مجاهدین را حذف کنیم، اسلام انقلابی محمد حنیف‌نژاد را حذف کنیم، اسلام دموکراتیک را که امروز در واقع فرهنگی است که ما از آن به‌لحاظ اجتماعی دفاع می‌کنیم ـ حذف کنیم؛ در آن صورت چه اتفاقی خواهد افتاد؟ تردید نکنید نه تنها ایران ما، بلکه منطقه برای دهه‌های متوالی تحت حاکمیت و سیطره بلامنازع این آخوندها خواهد بود. در حالی که وقتی آخوندها کارکرد اسلام ارتجاعی‌شان را به اوج رساندند، سازمان مجاهدین در سال ۱۳۶۰با اتکا بر همین دیدگاه، مقاومت مسلحانه را آغاز کرد. راهی که ادامه پیدا کرده است و امروز می‌بینیم در این زمینه مردم ما و منطقه به‌غایت بدهکار و مدیون اسلام انقلابی یعنی همان کشفی هستند که محمد حنیف‌نژاد کاشفش بود و آورد.

سؤال: اینجا این سؤال مطرح می‌شود که آیا تصادفی است که در بین این همه جریانهای سیاسی، تنها مجاهدین هستند که ایستادند و ماندند و رشد کردند؟

مهدی ابریشمچی: بله، همان‌طور که حدس زدید، جواب همین است. به‌هیچ‌وجه این امری تصادفی نیست و برعکس، به‌طور کامل و مطلق قانونمند است.

هر سازمان انقلابی که با یک دشمن مستبد سرکوبگر و استثمارگر ـ مثل رژیم آخوندها ـ می‌خواهد مبارزه کند، بدون تردید قبل از هر چیز، نیازمند سلاح متناسب ایدئولوژیک آن است. اگر آن سلاح را به‌دست گرفت، قادر خواهد بود که با آن رژیم بجنگد؛ ولی اگر آن سلاح اصلی را نداشت، سایر سلاحها را نمی‌تواند وارد میدان کند. سازمان مجاهدین خلق ایران علاوه بر صحنه نظامی، از روز اول در صحنه سیاسی و استرتژیک، پاسخ مناسب را به شرایط ایران و به آخوندها داد.

این سازمان مجاهدین خلق ایران بود که از فردای حاکمیت خمینی، به‌روشنی گفت چون مسأله مبرم ایران آزادی است، بدون تردید آزادی‌کش‌ترین نیرو در حاکمیت، آخوندها و ارتجاع مذهبی است. بنابراین تضاد اصلی، در داخل حاکمیت آخوندها و مرتجعین در داخل حاکمیت هستند. کما این‌که ما به‌دلیل همین اشراف ایدئولوژیک بود که هرگز گول ضدامپریالیست‌بازیهای آخوندها را نخوردیم. در مقابل این نوع حرفهایشان هم که گویی بحث، بحث استقلال است، گفتیم نه، بحث، بحث آزادی است. به‌دنبال همین هم بود که توانستیم مقاومت مسلحانه را سازمان بدهیم و در مقابل این رژیم بایستیم.

تمامی این عوامل، پایه‌هایی بودند که در سایه آنها توانستیم تشکیلات منسجمی داشته باشیم. امروز هم به اینجا رسیده‌ایم که به‌لحاظ تشکیلاتی، سازمانی متحد و در عین‌حال گسترده در سراسر جهان ـ از داخل ایران تا کشورهای اروپایی و آمریکا و سایر قاره‌ها ـ و نیز با تعداد زیادی از مجاهدین در آلبانی هستیم. سازمانی هستیم در گستره جغرافیای بسیار زیاد و روبه‌رو با مسائل سیاسی گوناگون؛ ولی در عین‌حال متحد.

بله، اینها هر کدام شبیه یک معجزه است. بدون تردید یک سازمان انقلابی اگر پاسخ ایدئولوژیک را نداشت، بهترین پاسخ را نمی‌توانست در چنین جایگاهی داشته باشد. می‌خواهم بگویم که خطوط سیاسیِ درست، قبل از هر چیز از یک دیدگاه ایدئولوژیک درست نشأت می‌گیرد که می‌تواند شرایط را بفهمد و دشمن را فهم کند. ما هم چون آنتی‌تز این رژیم بودیم و هستیم، از نظر سیاسی هم این رژیم را بهتر فهم کردیم. در نتیجه توانستیم هم در مقابل شاه و هم در مقابل خمینی بایستیم.

همان‌طور که گفتم در سال ۵۴در زمان شاه نتوانستند ما را تکه‌تکه کنند و در زمان خمینی که توانستیم یک‌پارچه با خطوط منسجم سیاسی در مقابل این رژیم بایستیم و راه را ادامه بدهیم. در تمام اینها، مدیون همان کشف بزرگ حنیف و اسلام انقلابی بودیم و هستیم.

سؤال: سؤال بعدی در رابطه با استتراتژی مجاهدین است و رابطه‌ای که با ایدئولوژی دارد. اگر این اصل درست است که یک رابطه عمیقی بین ایدئولوژی و استراتژی هست، سؤال این است که تاثیر ایدئولوژی اسلام انقلابی؛ همان کشف بزرگ حنیف‌نژاد در این سالیان بر استراتژی مجاهدین و به‌ویژه بر استراتژی فعلیشان یعنی کانونهای شورشی چیست؟

مهدی ابریشمچی: بله، این برداشت شما منطقی است. طبعاً همیشه بین ایدئولوژی یک سازمان انقلابی و استراتژی‌اش رابطه مستقیم وجود دارد. این درباره سازمان ما هم به بهترین وجهی مصداق دارد. غیر از بحثهای کلی نظری و تئوریک، اجازه بدهید من در دو صحنه، این سؤال شما را به‌طور مادی مورد توجه و بررسی قرار بدهم.

همه ما یادمان است که آخوندها بعد از این‌که حاکمیت را در ایران غصب کردند، پدیده منحوسی به اسم «چماقدار» و در کنارش «کمیته‌چی» را برای آزادی‌کشی وارد میدان کردند. این دو عامل سرکوب، به‌طور مستقیم نابودی آزادیهایی را که مردم ما در قیامشان علیه رژیم شاه به‌دست آورده بودند، هدف قرار دادند. البته سازمان ما هم از هدف‌های مستقیم و همیشگی بسیار جدی و اصلی تاخت و تاز این اوباش چماقدار بود. همین‌طور سایر احزاب و نیروهای سیاسی هم مورد هدف بودند. ولی چطور شد که ناگهان در صحنه و در نبرد سیاسی با آخوندها، به‌تدریج در ایران نسلی به اسم نسل میلیشیا شروع به رشد کرد و به سرعت گسترش پیدا کرد؟ علتش عبارت از این بود که این نسل جوان، تحت تأثیر و آموزشهای ایدئولوژیک و سیاسی برادرمان مسعود بود. البته کار در زمینه تشکیلات را نباید فراموش کنیم، جلسات تبیین جهان را فراموش نکنیم و سخنرانیها را در زمینه‌های ایدئولوژی و سیاسی نباید فراموش کنیم و همین‌طور سازماندهی نسل میلیشیا را. 

واقعیت این بود که کمیته‌چی‌ها و چماقدارها مثل خس و خاشاک میهن ما را آلوده کرده بودند. در مقابلشان نسل میلیشیا مثل گلهای زیبا رشد کرد و در تمام ایران گسترش پیدا کرد و رسید به جایی که همین نسل روزانه ۵۰۰هزار تا۶۰۰هزار نسخه نشریه مجاهد را در سراسر میهن به‌مثابه پیکها و قاصدهای آزادی پخش و توزیع می‌کرد.

از آنجا حرکت کردیم و وارد فاز مقاومت مسلحانه انقلابی علیه آخوندها شدیم. این نسل فراز و نشیبهای زیادی را طی کرد. قتل‌عامها، کشتارها و بعد عملیات نظامی چلچراغ، عملیات آفتاب، فروغ جاویدان و بعد و بعد ۱۴سال دوران پایداری پر شکوه در اشرف و لیبرتی. این نسل در ستیز و نبرد با آخوندهای جلاد، همه اینها را از سر گذراند؛ ولی مستحکم در سایه همین اندیشه، به ارتش آزادیبخش به‌عنوان استراتژی چسبید.

وقتی در ۱۰شهریور سال ۱۳۹۲ـ در همین روزها ـ مزدوران خمینی آن قتل‌عام جنایتکارانه را همراه با مزدوران عراقی در اشرف انجام دادند، این نسل و رهبری‌آش برادرمان مسعود نه تنها از آن استراتژی کوتاه نیامد، بلکه همانجا استراتژی هزار اشرف را اعلام کرد.

می‌بینیم که در گذار روزگار وقتی خمینی در تعادل سیاسی و اجتماعی و نظامی پایین می‌رود و مقاومت بالا می‌آید، ما دوباره با صحنه نوینی روبه‌رو هستیم. اگر بخواهیم فقط در بعد نظامی و استراتریک و تداوم ارتش آزادیبخش تشبیه کنیم، می‌بینیم که دوباره در میهن ما در سایه همین «استراتژی هزار اشرف» و البته با آموزشهای ایدئولوژیکی که پشت آن وجود دارد و فرهنگ اسلام دموکراتیک که مجاهدین با خودشان حمل می‌کنند، کانونهای شورشی در مناطق مختلف کشور ما، درست مثل میلیشیا در فاز سیاسی رشد می‌کنند. میلیشیای نوین و نمایندگان هزار اشرف و هزار کانون شورشی در سراسر میهن ما شروع به گسترش یافتن می‌کنند. البته همه اینها حامل و میراث‌بر تمامی تاریخچه ایدئولوژیک، تشکیلاتی و استراتژیک مجاهدین از آغاز سرکار آمدن خمینی تا امروز هستند؛ طوری که می‌بینیم حتی خون کسانی که سال ۱۳۶۷در قتل‌عامها در زندانهای مختلف به‌دست جلادان خمینی در هر منطقه‌یی که به‌دار آویخته یا تیرباران شدند، همانجا کانونهای شورشی آماده‌تر و رویان‌تر گسترش پیدا می‌کنند. به این ترتیب است که من باز هم می‌گویم در رگهای کانونهای شورشی هم بدون تردید همان خون حنیف و اسلام انقلابی جریان دارد.

سؤال: شما چه رابطه مشخصی بین مبارزه ۵۰ساله مجاهدین در صحنه سیاسی و نظامی و همین‌طور رشد و شکل‌گیری کانونهای شورشی می‌بینید؟ خلاصه آینده را در این رابطه چگونه ارزیابی می‌کنید؟

مهدی ابریشمچی: در پاسخ به سؤالات قبلی، اشاره به این قضیه کردم. اگر بخواهم خیلی فشرده جواب بدهم، به‌وجود آوردن و سازمان دادن کانونهای شورشی توسط سازمان مجاهدین خلق ایران و ستاد اجتماعی سازمان مجاهدین در داخل کشور، دقیقاً محصول همین تاریخچه است. مثل روز روشن است که بدون این تاریخچه، ما به‌هیچ عنوان قادر نبودیم در چنین شرایطی کانونهای شورشی را سازمان بدهیم و اسکلتی به‌وجود بیاوریم که بیمه‌کننده تداوم قیام مردم باشند.

جوانان پر شور و معتقد و با ایمان و سازمان‌یافته، میراث‌بر ایستادگی در مقابل آخوندها به هر قیمت هستند. میراث‌بر همان کسانی که با نسل میلیشیا شروع شدند و بعد امتحان قتل‌عام ۳۰هزار را در سال ۱۳۶۷از سر گذراندند. همراه با این نسل از کوره راهها و از سختیهای مختلف عبور کردند. امروز نه به‌مثابه پدیده‌های ساده، بلکه به‌ مثابه پدیده‌های عمیقاً آگاه، می‌دانند دارند چه‌کار می‌کنند و در صحنه داخلی کشور کانونهای شورشی را سازمان دادند. در رگهای این جوانان مجاهد در داخل کشور، خون سازمان مجاهدین، خون حنیف، خون ارتش آزادیبخش و هزار اشرف جریان دارد. همان کسانی که به‌روشنی می‌دانند چه نقشی دارند و چه خواهند کرد. اجازه بدهید همین‌جا آیاتی از قران را که همیشه در سالگرد تاسیس سازمان می‌خوانیم، برای شما و برای بینندگانمان هم بخوانم:

«أَلَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِت وَفَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ».

«آیا ندیدی چگونه خداوند کلمه طیبه را به درخت پاکیزه‌یی تشبیه کرده که ریشه آن ثابت و در دل زمین است و شاخه‌های آن در آسمان؟».

«تُؤْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ».

«هر زمان میوه خود را به اذن پروردگارش و متناسب با قانونمندیهای آن می‌دهد و خداوند برای مردم مثالهایی می‌زند تا شاید متذکر شوند».

«وَمَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ».

«و مثال کلمه خبیثه (شجره خمینی و آل خمینی) شبیه درخت ناپاکی است که از روی زمین برکنده شده و قرار و ثباتی ندارد».

بله اینطوری بود که کلمه طیبه‌یی که توسط محمد حنیف‌نژاد پربار و مبارک کاشته شد، با عبور از فراز و نشیبهای زیاد ـ از جمله با گذار از دورانی که سازمان مجاهدین به استراتژی مبارک و راهگشای ارتش آزادیبخش چنگ زد و به هیچ قیمت از دست نداد، به یمن همان باور ایدئولوژیک و به یمن انقلاب ایدئولوژیک که ادامه اسلام انقلابی بود ـ همین مجاهدین توانستند با ایستادگی این استراتژی را حفظ کنند. سالها بدون سلاح و حتی بدون قرارگاه، قیمت این استراتژی را با جان و دل را دادند و حفظ کردند؛ از جمله در ۱۰شهریور سال ۱۳۹۲و سایر شهدایی که تقدیم کردند. اینها جای دوری نمی‌روند. اینها همان عواملی هستند که باعث می‌شوند این درخت پاکیزه سر پا بماند و امروز همان‌طور که در این آیات خواندم، متناسب با زمانش ثمره خودش را که کانونهای شورشی هستند، می‌دهد.

اجازه بدهید حرفم را از بیان بسیار شیوا و زیبای برادرمان مسعود در سخنرانی «آینده انقلاب» در میتینگ بهمن ۵۸در زمین چمن دانشگاه تهران را بخوانم که انگار همین آیات را مانند یک شعر زیبا درباره تاریخچه مجاهدین سروده است. خیلی از میلیشیاها و خیلی از مجاهدین اینها را از حفظ بودند:

«بیچاره شب‌پرستان / تیغ به کف / هلهله زن / با سلاله خورشید / و با نسل ایمان چه خواهند کرد؟ / گو هر چه می‌خواهند / در پیچ و خم جاده‌ها / به کمین خورشید بنشینند / تا اسیرش سازند / بکشانندش و در لجه خون اندازند / ولی خورشید / در اسارت هم خورشید است / و از شها‌دت هر خورشیدی / هزار ستاره برخواهد خاست. / جنگلی رویان از ستارگان /کسانی که ظلمات تقدیر این میهن را هرگز پذیرا نشدند.

بگذار تا دشمنان درونی و بیرونی هر چقدر که می‌خواهند ستارگان بخت ما را به زمین بکشند؛ ولی ما باز هم آسمان را غرق ستاره خواهیم کرد. پس چه کسی و کدام قدرت خواهد توانست ما را بخشکاند و بسوزاند؟ وای بر آنها اگر‌ چه می‌دانستند که در کمین‌گاه بزرگ تاریخ، چه خورشیدهایی در شرف انفجار و تولدند!».

بله، بی‌تردید روزی تمام فضای ظلمت، صحنه خورشید گدازان خواهد شد.

بله، هموطنان عزیز! خواهران و برادران!

همینطوری بود که کانونهای شورشی از مزار شهدای قهرمان ۱۲۰۰۰۰جاودانه فروغ طلوع کرد و الآن می‌رود که تمام سرزمین ما ایران را به تدریج بپوشاند، تردیدی نیست که کانونهای شورشی و استراتژی ارتش آزادیبخش همان‌طور که برادرمان مسعود در آخرین بیانیه و اطلاعیه‌شان گفتند، به هم خواهند رسید. این استراتژی و همینها هستند که میهن عزیز ما را از حاکمیت آخوندها پاک خواهند کرد.

در این میان ما باید بیش‌ از‌ پیش همان‌طور که برادرمان مسعود گفته، خودمان را مدیون حنیف کبیر بدانیم. البته من اعتقاد دارم باز هم هیچ‌کس به اندازه خود مسعود قدر و جایگاه و شأن حنیف کبیر را ندانسته و نتوانسته بیان بکند. به همین دلیل هم است که همیشه دیده‌ایم با چه بزرگداشت عاشقانه و عارفانه‌یی دربار» حنیف صحبت می‌کند.

حرفم را باز هم با یک جمله از او درباره حنیف بنیانگذار و کاشف اسلام انقلابی و سرچشمه تمام شکوفاییهای مجاهدین به پایان می‌برم. مسعود درباره حنیف می‌گوید:

«بالابلند دلبر گلگون عذار من / شیرآهن کوه مرد / برجسته‌ترین رجل انقلابی تاریخ معاصر ایران، مربی و مرشد همه مجاهدان، کجاست که شکوفاییِ بذری را که کاشته و بالندگیِ کشت و زرعی را که پی افکنده ببیند و غرق شگفتی شود».

خواهران و برادران! هموطنان عزیزم! ما امروز در آستانه طلوع خورشید آزادی بر میهنمان هستیم. امید است که به یمن این راه طولانی که نسل مجاهد خلق، آزادیخواهان این کشور و مقاومت ایران طی کرده‌اند، این شجره طیبه، میوه نهایی خودش را که آزادی مردم ایران است، در این مرحله به‌بار بیاورد. برای آن روز با هم می‌کوشیم.

برگرفته از سیمای آزادی

                                             قسمت اول 


                                               قسمت دوم