۳- دانشکده حقوق و وزارتخارجه و آشنایی با مجاهدین
من از زمان دانشجویی در دانشکده حقوق تهران با ایده های مجاهدین توسط یک هم دانشکده ای که با آنها در ارتباط بود آشنا شدم. سالها برای اینکه او بدردسر نیفتد نامش را نیاوردم ولی اکنون که متاسفانه از فوت او مطلع شدم میگویم: رضا نوری نیستانک وکیل دادگستری با سابقه. او که مرا همراز خود میدانست و بمن اطمینان میکرد خبر نشست های روز جمعه هسته های اولیه ای که بعدها سازمان مجاهدین نام گرفت را به من میگفت. آنطور که من سالها بعد شنیدم در این فعالیتها در دانشکده حقوق، مسعود رجوی- که خودش هم دانشجوی حقوق بود نقش تعیین کننده داشت.
رضا میگفت که این افراد تا بن استخوان علیه دیکتاتوری شاه و اسلام آخوندهای مرتجع هستند و راه دکتر مصدق کبیر را ادامه میدهند و معتقدند که اگر مصدق را سرنگون نمیکردند محال بود که این کشور معبود ما یعنی ایران دچار رژیم شاه شود. ....... رضای عزیز میگفت که این جمع صد درصد دمکراتیک علیه محمدرضا شاه و آخوند های مرتجع و ضد دمکراسی و دین مردم، تمام عمر و هم و غم خود را در راه دکتر مصدق و دکتر فاطمی و یارانش نثار خواهند کرد برای یک سیستم کاملا دمکراتیک بر اساس نفی حکومت تک حزبی شاه و افکار عقب مانده آخوندی بنام اسلام......
ثبت تاریخ است که مسعود رجوی در زندانهای شاه خطاب به آخوندها در زندان میگفت شما - که الان در زندان با ما درظرف مشترک غذا نمیخورید و مارا بدلیل نزدیکی به انقلابیون مارکسیست نجس میدانید و لباسهایتان را روی طناب ما خشک نمیکنید – شما تهدید اصلی دموکراسی و انقلاب دموکراتیک مردم ایران بعد از سرنگونی رژیم شاه هستید.
آری این بود شرح اغاز آشنایی من با این سازمان وفادار به عظمت تاریخی ایران و تمدن چند هزار ساله آن.......
باری من -بعد از گرفتن دانشنامه و لیسانس حقوق و خدمت سربازی- در ۲۳ سالگی در کنکورکتبی وزارتخارجه- با شرکت صدها داوطلب- که از بین آنها حدود چهل نفر را میخواستند- قبول شدم. اما بدلیل اولویت دادن به کسان رژیم شاه و فرزندانشان و با وجود پیروزی در امتحان شفاهی و روانی وووو ولی حکم استخدام مرا صادر نمیکردند که داستان مفصلی دارد و خلاصه میکنم که چون هنوز در خدمت سربازی ستوان در وزارت جنگ بودم روزی وزیرجنگ را در کشیک دم در دیدم و شکایت کردم واو هم زنگ زد به وزیر خارجه عباسعلی خلعتبری و دوستانه اعتراض کرد و باری خلاصه کنم که من حکم استخدام خود رابعنوان دیپلمات گرفتم که همینجا بسنده کنم این داستان را....
بعد از مدتی برای گذراندن دوران کارآموزی در وزارتخارجه فرانسه دو نفرما در کنکور آن قبول شدیم و عازم پاریس شده و نزدیک به دوسال را در وزارتخارجه فرانسه و بعد در سفارتش در سویس و در کنسولگری در برن ودر شورای اروپا و کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل ووو سپس در دیوان عالی دادگستری لاهه وبعد در انستیتوی تربیت دیپلمات در پاریس -بنام لنا L,ENA- گذراندم وبعد به ایران برگشتم ومدتی در اداره مطبوعات و رسانه های وزارتخارجه کار و سپس بعنوان کنسول مدت چهارسال د ر کنسولگری ایران در جنوب هند در ایالت آندراپرادش گذراندم.... من در انجا به دانشجویان مخالف رژیم شاه زیرزیر کمک میکردم و به آنها کمک هزینه تحصیلی میدادم علیرغم اینکه دستورمحرمانه رمزی آمده بود که فقط به دانشجویان طرفدار شاه کمک مالی شود در دستور شاهانه بما در کنسولگری گفته بودند که پسر آخوند فلسفی که در هند درس میخواند دو برابر کمک بدهید -که من تا بودم ده شاهی به او ندادم - برعکس با ساختن رسید بنام او به دانشجویان ضد شاه میدادم.... تمام این اسناد حتما در بایگانی کنسولگری ایران درآندراپرادش هندوستان موجود است..... بگذریم
در سال ۱۹۷۶ که به تهران برگشته و در اداره امور حقوقی و قراردادهای بین المللی وزارتخارجه بعنوان دیپلمات کارشناس حقوق بین الملل مشغول بکار شدم- که احکام آن در آرشیو من موجود است تازه بعد از مدتی زمزمه های انقلاب ضد سلطنتی شروع شد که روح و روان مرا که تا بن استخوان مصدقی وضد دیکتاتوری بودم- برانگیخت و زیر زیر به آن پیوستم. یک شب که کشیک وزارتخارجه بودم یک نامه ای خطاب به همکاران و دیپلماتهای وزارت خارجه ام تایپ و فتوکپی کردم و در جا بجای هشتی ها و توالت ها و گوشه های وزارتخارجه گذاشتم که روز بعد غوغایی شد چون نوشته بودم که ای همکاران عزیز و میهن دوست وزارتخارجه- به من خوب گوش کنید- ما دیپلمات کشور ومردم ایران و راه دکتر مصدق کبیر و دکتر فاطمی وزیرخارجه شهید کودتای ۲۸ مرداد هستیم ما نوکر و دیپلمات شاه دیکتاتور تک حزبی نیستیم و بیایید به این انقلاب بزرگ بپیوندیم و ساواکی ها و شاه اللهی ها را از جمع خود بیرون کنیم....
این نامه ساواک را به وزارتخارجه کشاند و جستجو در باره نویسنده این نامه که بجایی نرسید.
خلاصه کنم که بعدا که انقلاب گر گرفت من بطور زیر زمینی نماینده وزارتخارجه در کمیته محرمانه و سری کارکنان دولت و وزارتخانه ها و سازمان های دولتی و ملی شدم که این جلسات بطور محرمانه روزهای جمعه در زیر زمین سازمان برنامه تشکیل میشد ودرباره اعتصابها و اعتراضات تصمیم میگرفتیم وطرد ساواکیها و شاه الله چی ها در وزارتخانه ها...... کارهای کمیته محرمانه ما بقدری موفق شد که بعدها خمینی اعضای کمیته را دعوت به ملاقات با خودش کرد و کلی تعریف نمود و آفرین آفرین سر میداد.
دست روزگار را ببنید که آقای دکتر منوچهر هزارخانی سرفراز در این کمیته مخفی نماینده کانون نویسندگان کشور بود و شهید حسین نقدی نماینده سازمان انرژی اتمی که همین دست روزگار ما- بعد از استعفا و پیوستن رسمی به شورای ملی مقاومت درست بعد از پرواز تاریخی مسعود رجوی به پاریس وتشکیل شورادوباره در کنارهم قرار داد.......
باری در وزارتخارجه که به تدریج انقلاب آشکارو کاربه سازمانهای دولتی ووزارتخانه ها کشید- کمیته ای در سالن آینه کاری طبقه بالای وزارتخارجه ترتیب دادیم و رسما اعلام کردیم که به انقلاب ضد دیکتاتوری شاه پیوسته ایم. خبر دیپلماتهای یاغی شده پخش شد و رسانه های جهان که انقلاب را دنبال میکردند به وزارتخارجه آمده و با من مصاحبه و با دیگران صحبت میکردند. بی بی سی در گزارشهایش مرا نفراصلی و مبتکراین اقدام و Rebel Diplomat یعنی دیپلمات یاغی شده خطاب میکردر همان زمان یک نفر ا زهمکاران من – که من بعد از استقرار درسفارتمان د رنروژ او را چون جانش در خطربود ازایران نجات دادم وبرای او و خانواده اش پناهدگی گرفتم که اکنون درنروژ هستند - او آنروز درکمیته ما سازمان مجاهدین را با نصب آرم و تصاویر رهبران در سالن معرفی کرد و صحبت های مسعود را که در همان زندانهای شاه در زندان به آخوند ها گفته بود که مشکل آینده با شما مرتجعین است که میخواهید بعد از شاه ارتجاع دینی را حاکم کنید برای ما بازگو میکرد. آخوندهایی که در کودتا علیه دکتر مصدق کبیر همدست آمریکا و انگلیس و دربار شاه بودند.....
دیارانش را اعدام کنیم- عصر یک روز یک ستوان ارتش و چندین سرباز با اسلحه- که د ربخش حفاظت وزراتخارجه مقیم بودند- به سالن ما آمده و گفتند که دستور داریم که اگر تا فردا صبح بساط خود را جمع نکنید ونروید شما را همینجا تیرباران کنیم.... من طی رهمان شب های تحصن در وزارتخارجه- که فرمانده نظامی شاه تیمسار رحیمی گفته بود اول باید این دیپلمات یاغی شده و دستیک سخنرانی خطاب به آنها گفتم که شما سربازان ملت ایران هستید نه شاه و نباید کاری کنید که تاریخ به شما لعنت کند ووووو که دیگر شرح نمیدهم. که بناگهان افسر ارتش فرمانده آنانرا بیرون برد وفردا شنیدیم که همگی وخود آن افسرایران دوست - لباسهای نظامی را در آورده وسلاح ها را جا گذاشته و ارتش راترک کرده اند. این داستان را یک نفر دیگر از وزارتخارجه که او هم به ما در تحصن پیوسته بود اخیرا شرح داده بود
باری انقلاب پیروز شد و من با توجه به سوابقم بعنوان معاون سفیر عباس امیر انتظام و نفر دوم سفارت به سوید آمدم. باامیرانتظام معاون نخست وزیر را به خارج فرستاد میگفتند به این خاطر همسرش حجاب اجباری سر نمیکرد و بازرگان مجبور به فرستادن او و خانواده اش به سفارتمان در سوید شده بود که داستان مفصلی دارد.......
من بعد از رسیدن به سوید به او در کارها مشورت میدادم و فوت و فن دیپلماتیک را که او در آن سررشته نداشت برایش میگفتم. بعد ها – یک ماه و نیم بعد از داستان اشغال سفارت امریکا توسط عوامل معروف به خط امام - طی یک تلگراف محرمانه به امضای قطب زاده وزیر خارجه، امیرانتظام را به مرکز خواستند – که بعدا قطب زاده صریحا به من که جانشین سفیر شدم گفت که نام او را برای احضار امیر انتظام جعل کردند- وداستان زندان مادام العمر و مرگ او را همه میدانیم.
امیر انتظام همانروز- که تلگراف سری به سفارت رسید روانه ایران شد در راه رفتن به فرودگاه من در اتومبیل رسمی با راننده آلمانی آقای لودویک او را بدرقه میکردم. با غرور بمن میگفت که- پرویز ببین امام بدون من کارهایش پیش نمیرود و مرا فورا خواسته است. اما من نگران بودم و میدانستم که هرگز گروه خونی خمینی با امیرانتظام نمیخواند و فکر میکردم مبادا دامی برای او گذاشته باشند، اما او خیلی اطمینان خاطر داشت. گفته میشد که او پیشنهادی در ایران و قبل از آمدنش به سوئد برای قانون اساسی جدید درست کرده بود که خیلی از اصول قانون اساسی های کشورهای مترقی و دمکراتیک در آن بود این سند پیشنهادی هم د رتهران نزد بازرگان بود و صریحا هم در باره آن درست بعد از انقلاب صحبت میشد و هم اینکه خودش با غرور بهمه نشان میداد.
جرقه دیگری که در باره سازمان مجاهدین بمن خورد این بود که با وجود اینکه مجاهدین به قانون اساسی خمینی یعنی قانون اساسی ولایت فقیه رای نداده بودند- مسعود رجوی مقبول ترین کاندیدای اولین انتخابات ریاست جمهوری شد که تمام رسانه های دنیا مینوشتند که شانس او خیلی زیاد است چون کاملا طرفدار مصدق ودمکراسی و جدایی دین از دولت است....
لبته خمینی که کینه ای عمیق از مجاهدین و بخصوص شخص مسعود به دل داشت، پذیرش کاندیداتوری او برایش غیر ممکن بود. مسعود در اولین و آخرین ملاقات با خمینی در اردیبهشت 1358 به او گفته بود ما برای آزادی انقلاب کردیم و اسلام هم به اعتقاد ما( مجاهدین) مدافع و طرفدار آزادی است. خمینی هم در محذور مجبور شده بود بگوید اسلام طرفدار آزادی است. اما به مصداق ضرب المثل شیرین ایرانی سگ داند و پینه دوز که در انبان چیست، خمینی خوب میدانست که آزادی دشمن اول و آخر بساط ولایت مطلقه فقیه است که برایش برنامه ریزی میکرد.
باری دیدیم که خمینی بخصوص وقتی دید کار کاندیداتوری مسعود رجوی بالا گرفته و احتمال پیروزی او بیشتر میشود و به نقطه وحدت جوانان، زنان، اقلیتهای قومی و مذهبی و همه مخالفان دیکتاتوری دینی تبدیل شده است، در یک فتوای سیاسی اعلام کرد کسی که به قانون اساسی رای نداده است حق شرکت در انتخابات ندارد!
مجاهدین در حالی به این قانون اساسی رای نداده بودند که بسیاری از ملی گراهای قلابی و حزب منحوس توده دست نشانده با تبلیغ و علاقه و سرسپردگی به آن رای دادند.
چندی بعد قطب زاده مرا- که بعد از رفتن امیرانتظام جانشین سفیر در سوئد شده بودم با امضای خودش بعنوان سفیر به دولت نروژ معرفی کرد ومن به این کشور منتقل شدم. این البته کار شخص قطب زاده بود چون اگر کار به آخوندها بود محال بود برای یک غیرحزب اللهی حکم سفارت امضا کنند....
دیگر داستان را همه میدانیم که من پس از پرواز تاریخی مسعود رجوی - به خلبانی زنده یاد سرهنگ معزی به پاریس- وتشکیل شورای ملی مقاومت بلافاصله به آن پیوستم و مدتی عملا نماینده و سفیر مخفی شورای ملی مقاومت و آقای رجوی بودم و بعد در هشتم اکتبر۱۹۸۲ طی یک کنفرانس مطبوعاتی سراسری جهانی در هتل گراند اسلو رسما اعلام کردم که از خمینی و حکومت فاشیست مذهبی او جدا شده و به مقاومت سراسری ایران زمین پیوستم. بسیاری از رسانه ها و مطبوعات مهم جهان ازجمله لوموند وهرالد تریبون و تایمز و ... این موضوع را منعکس کردند.
این سخن باید که خاطره کوتاه دیگری را بگویم که به من انگیزه بیشتری بخشید.
در هفته های اول پس از پیروزی انقلاب من یکروز از محل اقامتم در خیابان انقلاب پیاده بسوی محل کارم در وزارتخارجه میرفتم و تازه از منزل خراب شده دکتر مصدق توسط کودتاچیان رد میشدم- که بارها ایستاده و با نگاه به آن اشک میریختم- دیدم که یک تظاهرات بزرگ بر علیه حجاب اجباری در حرکت بود. آنچه تعجب مرا برانگیخت این بود که در صف اول این تظاهرات دختران مجاهد خلق با روسری های انتخابی خود بودند. بعد یک سری حزب اللهی شیطان خمینی به این دختران حمله کردند که شما دیگر چرا- که روسری دارید- تظاهرات میکنید. من هم به مردمی پیوستم که به مقابله با حزب اللهی ها پرداخته بودند و آنها را خوب کتک زدیم و این ناکسان را فراری داده و تار ومارکردیم. این داستان جرقه مهم دیگری بود برای ایمان من به سازمان مجاهدین ورهبری صادق آن که جنبش آزادیخواهی ایران زمین را رهبری میکنند.
۴-سفر طولانی با مجاهدین و شورای ملی مقاومت
سفر طولانی و ۴۳ ساله من با مجاهدین و شورا به عنوان عضو و نماینده شورا، خودش شایان کتابی جداگانه است. چه آن زمان که یکی از برادران مجاهد مخفیانه به دیدار من در اسلو می آمد و پیامهای سازمان را به من منتقل میکرد و من هم اطلاعاتی که لازم بود را به او میدادم، چه وقتی که شانس این را داشتم که برای اولین بار با مسعود رجوی در پاریس ملاقات کنم و مرا به نمایندگی شورا منصوب کرد و چه در جلسات طولانی شورا در اور سوراواز قبل از عزیمت مسعود به عراق و چه در جلسات شورا در پایگاههای ارتش آزادیبخش در عراق و چه در بیست و چند سال گذشته در جلسات شورا و ملاقاتهای مختلف در خدمت خانم رجوی رئیس جمهور برگزیده شورا برای دوران انتقال، در این دوران بسیار تجربه ها آموخته ام.با مجاهدینی خانه به دوش از نزدیک معاشرت کردم که هیچ چیزی برای خودشان ندارند. نه همسر نه فرزند، نه خانه، نه مالی و اموالی، آنچه دارند عشق به خلق و میهن و عشق به آزادی است. شب و روز ندارند، کمترین استراحت را میکنند، به هیچ چیز به هیچ پست و مقامی دلبسته نمیشوند و هر آن آماده اند به ماموریت جدیدی بروند. همه زندگی آنها در یک چمدان کوچک و در یک کاور لباس خلاصه میشود! من تاریخ بسیاری از انقلابها را خوانده ام، جنبشهای ایران را می شناسم، به جرات می توان گفت گروهی با این ابعاد فداکاری و از خودگذشتی یافت می نشود! این وقتی جدی تر میشود که بیاد بیاوریم بحث یک سال و دوسال نیست شما انسانهایی را می بینید که ۴۵ سال است به همین ترتیب زندگی میکنند از نوجوانی تا جوانی تا امروز که سن و سالی از آنها گذشته است. جالب تر اینکه مانند رودخانه ای که از کوهستانها سرچشمه میگیرد حالا که به دشت رسیده جویبارهای مختلف از جوانترها به آنها پیوسته است و در این رودخانه شما فرقی بین آنکه از سرچشمه در کوهستانهای دور دست راه افتاده و جویبارهای جوانی که در پایین دست به آن پیوسته اند نمی بینید!
من همه گونه امکاناتی داشتم، چه زمانی که در سفارت بودم و چه زمانی که سفارت را ترک کردم در دانشکده حقوق اسلو کار و تدریس میکردم، می توانستم شغلها و مناصب بالایی در نروژ یا دیگر کشورها داشته باشم، اما مجاهدین با همین خصوصیتها مانند آهنربایی مرا به خود جذب میکرد که من هم تا اندازه ای که می توانم همان مسیر را بروم و بجای جاذبه های دنیایی برای مبارزه قیمت بدهم.
چگونه می توان چهل و چند سال در فرنگ زندگی کرد اما هویت سیاسی و ایدئولوژیک و استراتژیک خودت را حفظ کنی. برای فهم موضوع یادآوری میکنم که بسیاری از انقلابیون دوآتشه که در دهه ۶۰ یا دهه ۷۰ که به خارجه آمدند حالا دیگر اینقدر فرانسوی یا انگلیسی شده اند که حتی اگر رژیم هم سرنگون شود به فکر بازگشت به ایران نیستند.
شما زنان و مردانی را در میان هواداران مجاهدین می بینید که صبح تا شب 16 ساعت در سرما و گرما کار میکنند، اضافه کاری میگیرند، دو شغل و سه شغل میگیرند با انگیزه اینکه هزینه این مقاومت را تامین کنند.
دراینجا اعتماد مطلق حاکم است کسی نگران این نیست که کمکی که به سازمان میکند کجا میرود، چون هیچکس تردیدی ندارد که در مجاهدین فساد جایی ندارد و هیچ چیز مصرف شخصی نمیشود.
لیست فوق را اگر بخواهم ادامه دهم مثنوی ۷۰ من کاغذ است اما شاید مهمترین عنصری که من درمجاهدین یافتم چیز دیگری بود. من نه مذهبی بودم و نه خداشناس و بخاطر خمینی گزیدگی دلخوشی هم از آدمهای مذهبی نداشتم، من اومانیست هستم، اما همچنانکه فوقا نوشتم از همان صحنه تظاهرات علیه حجاب اجباری و حضور زنان مجاهد با روسری در آن تظاهرات یک ضربه ای به ذهنیت من زد! مسلمانانی وجود دارند که طوردیگری فکر میکنند. تفسیر دیگری هم از اسلام وجود دارد. این را چند سال بعد از نزدیک در پاریس تجربه کردم.
در مجاهدین مسلمانان دموکراتی یافتم که آزادی برای آنها صرفا یک پلاتفرم سیاسی نیست، علاوه بر این آزادی برای آنها یک ارزش اعتقادی و دینی هم هست. قرائت دموکراتیک و بردبار آنها از قران و اسلام بر یک تفکر ارتجاعی که در طول سده ها در تاریخ ایران حاکمیت داشته است نقطه پایان میگذارد.
به برنامه شورای ملی مقاومت نگاه کنید. این برنامه اساسا توسط مسعود رجوی نوشته شده است که خودش یک مسلمان عمیقا معتقد است، به طرح ۱۰ماده ای مریم رجوی نگاه کنید که بسیاری از شخصیتهای تراز اول آمریکایی و اروپایی به آن یک طرح جفرسونی میگویند، او خودش یک زن مسلمان عمیقا معتقد و محجبه است، این برنامه ها از طرحها و برنامه های بسیاری از کشورهای غربی مدرن ترو دموکراتیک تر است.
مجاهدین نان به نرخ روز نمیخورند، به خاطر مصالح روز رنگ عوض نمیکنند و اعتقادات خودشان را مخفی نمیکنند.
آنها از همان هفته های اول روی کار آمدن خمینی به صراحت گفتند که اسلام آنچیزی نیست که آخوندهای حاکم میگویند و به هزار زبان گفتند که باید اسلام را از دست آخوندها نجات داد. از همان بهمن ۱۳۵۷ با صدای بلند رودروی خمینی گفتند که مساله اصلی انقلاب ایران آزادیهاست.
در حالیکه خمینی تنوره میکشید و عوام الناس او را در ماه میدیدند مصلحت زمانه این بود مجاهدین سرشان را پایین بگیرند از اصولشان کوتاه بیایند و برای خودشان جایی در دستگاه خمینی پیدا کنند کاری که کاملا عملی بود. اما بر سر اصول ایستادند و قیمت آنرا هم به اتم وجه پرداختند
به طرح دین و دولت شورای ملی نگاه کنید که در آبان ۱۳۶۴ یعنی ۳۹ سال پیش توسط شورا تصویب شده است. من بخوبی بخاطر دارم که آقای رجوی و مجاهدین مدافع اصلی آن بودند. این حرفها امروز ممکن است در محافل ایرانی مد روز شده باشد، اما در آن زمان تصویب چنین طرحی بدون اینکه مجاهدین تا بن استخوان به دموکراسی و حاکمیت مردم اعتقاد داشته باشند امکان پذیر نبود. من بارها از مسعود و دیگر مجاهدین شنیده ام که میگویند آخوندها و حکومت دینی آنها بیشترین ضربه را به دین ما زده اند. از نظر اسلام حاکمیت از آن مردم است و این حق را نمیشود از مردم سلب کرد.
بگذارید من در اینجا دو بند از طرح دین و دولت را بنویسم:
ماده اول ـ«....هیچ یک از شهروندان به دلیل اعتقاد یا عدم اعتقاد به یک دین یا مذهب در امر انتخابشدن، انتخابکردن، استخدام، تحصیل، قضاوت و دیگر حقوق فردی و اجتماعی مزیت یا محرومیتی نخواهد داشت».
ماده سوم- «صلاحیت مقامهای قضایی ناشی از موقعیت مذهبی و عقیدتی آنان نیست و قانونی که ناشی از مرجع قانونگذاری کشور نباشد، رسمّیت و اعتبار نخواهد داشت».
این حرفها البته در مجاهدین قدمتش به خیلی قبل تر برمیگردد. دو مثال میزنم. یکی مجاهدین در فاز سیاسی وقتی رژیم دنبال تصویب لایحه قصاص بود که از نظر رژیم یک لایحه اسلامی بود مجاهدین با شجاعت شگفت انگیزی این لایحه را ضدانسانی و ضداسلامی توصیف میکردند و در مقابل آن فعالانه موضع میگرفتند.
دیگری کمی به عقب برگردیم جمله معروف محمد حنیف نژاد شهید بنیانگذار مجاهدین میگوید مرزبندی بین مسلمان و غیر مسلمان نیست مرزبندی بین ظالم و مظلوم بین استثمارگر و استثمارشونده است. بی جهت نبود که وقتی مجاهدین در دهه 70 به نزد خمینی در نجف رفتند و روزها و روزها مواضع ایدئولوژیک خود را برای خمینی تشریح کردند خمینی دست آخر به نزدیکانش گفته بود اینها قران و نهج البلاغه ( کتاب امام اول شیعیان) را بهتر از من بلد هستند، اما اینها اسلام بدون آخوند میخواهند! با فراست ضد انقلابی درست فهمیده بود اسلام دموکراتیک میخواهند که در اسارت آخوندها نباشد.
به برنامه شورا و دولت موقت و مصوبات شورا نگاه کنید مذهب رسمی وجود ندارد این در حالیست که ما امروز می بینیم که حتی در برخی از کشورهای اروپایی از هویت مسیحی بودن این کشورها دفاع میکنند.
اینها برای من که یک دموکرات غیرمذهبی هستم جاذبه زیادی دارد چون بخوبی می فهمم که چه من خوشم بیاید و چه خوشم نیاید مذهب یک پایه اجتماع ما را تشکیل میدهد، وقتی یک نیروی سیاسی هست که اجازه نمیدهد دیکتاتوری ها از مذهب سوء استفاده کند بیش از اندازه ارزشمند است همانطور که لوتر راه سوء استفاده کلیسا از مسحیت را بدرجات زیادی بست.
برای فهم دموکراتیسم مجاهدین و برداشت آنها از اسلام، به قانون اساسی مشروطه نگاه کنید
متمم قانون اساسی مورخ ۱۴ ذی القعدة الحرام۱۳۲۴
«اصل اول :مدهب رسمی ایران اسلام و طریقه حقه جعفریه اثنی عشریه است باید پادشاه ایران دارا و مروج این مذهب باشد
اصل دوم :مجلس مقدس شورای ملی که به توجه و تایید حضرت امام عصر عجل االله فرجه و بذل مرحمت اعلیحضرت شاهنشاه اسلام خلداالله سلطانه و مراقبت حجج اسلامیه کثراالله امثالهم و عامه ملت ایران تاسیس شده است باید در هیچ عصری از اعصار مواد قانونیه آن مخالفتی با قواعد مقدسه اسلام و قوانین موضوعه حضرت خیرالانام صلی االله علیه و آله و سَلم نداشته باشد ومعین است که تشخیص مخالفت قوانین موضوعه با قواعد اسلامیه بر عهده علمای اعلام ادام االله برکات وجود هم بوده و هست لهذا رسما مقرر است در هر عصری از اعصار هیاتی که کمتر از پنج نفر نباشد از مجتهدین و فقهای متدینین که مطلع از مقتضیات زمان هم باشند به این طریق که علمای اعلام وحجج اسلام مرجع تقلید شیعه اسامی بیست نفر از علماء که دارای صفات مذکوره باشند معرفی به مجلس شورای ملی بنمایند پنج نفر از آنها را یا بیشتر به مقتضای عصر اعضای مجلس شورای ملی بالاتفاق یا به حکم قرعه تعیین نموده به سمت عضویت بشناسند تا موادی که در مجلس عنوان می شود به دقت مذاکره و غور رسی نموده هریک از آن مواد معنونه که مخالفت با قواعد مقدسه اسلام داشنه باشد طرح ور د نمایند که عنوان قانونیت پیدا نکند و رأی این هیات علماء در این باب مطاع و بتبع خواهد بود و این ماده تا زمان ظهور حضرت حجة عصر عجل االله فرجه تغییر پذیر نخواهد بود».
من باب حسن ختام بگذارید به عنوان یک غیر مسلمان به دو آیه از قران اشاره کنم که تا ببینید آخوندهای حاکم بر ایران تا چه اندازه در نظر و عمل ضد همان دین و قرانی هستند که خودشان را به آن منتسب میکنند:
اول- مجلس شورای ملی بعد از انقلاب مشروطه به این آیه قران مزین شده است که « امرهم شوری بینهم». ما هم در تبعیت از انقلاب مشروطه در شورای ملی مقاومت همواره این جمله را در محل اجلاس شورا داریم. این آیه یعنی امور مردم به صورت شورایی ( در مشورت با یکدیگر) باید با هم حل شود و در بسیاری از متون تاریخ نقل شده است که حتی پیغمبر خودش خیلی اوقات در مورد مهمترین مسائل با دیگران مشورت میکرد و به نظر آنها عمل میکرد ولو اینکه با نظر خودش موافق نبود. در حالیکه خمینی با وقاحت میگفت اگر همه ملت یک حرف بزنند و من حرف دیگری، حرف من ملاک است و باید به آن عمل شود.
دوم- آیه معروفی است که میگوید: یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَیٰ وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا ۚ إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ﴾ یعنی ای مردم ما شما را از مرد و زنی آفریدیم و شما را ملت ملت و قبیله قبیله گردانیدیم تا با یکدیگر شناسایی متقابل حاصل کنید. همانا گرامی ترین و ارزنده ترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست بیتردید خداوند دانای آگاه است
این مفهوم بارها در قران تکرار شده است و همچنانکه می بینید هیچ فرقی بین زن و مرد و سفید و سیاه و کرد و لر و عرب و مسلمان و غیر مسلمان نمیگذارد. معیار را پرهیزکاری و پاکدامنی میگذارد. اما شما ببینید که این حرفها کجا و عملکرد رژیم جنایتکار آخوندها کجا؟ آنها هیچ معیاری جز سرسپردگی به ولی فقیه ندارند. از نظر آخوندها گرامی ترین شما جنایتکارترین و ذوب شده ترین در ولایت فقیه مثل پزشکیان هستند.
درپایان این نوشته باید یادی ا زمادرم که عاشق مجاهدین و اسلام آنها بود بکنم ویک خاطره کوتاه . مادرم وقتی از پیوستن من به مقاومت وشورای ملی مقاومت سخن میگفت و مبارزاتم برای آزادی ایران و بهایی که با شغل و امنیت جانی میپردازم به زبان کردی و لهجه لکی آن میگفت روله- یعنی فرزندم- تو باید بدانی که از نسل سلطان مراد پدرمن هستی که در اوایل قرن گذشنه در پیوستن به مقاومت ضد روس ها که ایران را اشغال میکردند شهید شد. این مادر که اسمش زرین طلا بود بهمراه مادرش که اسمش گل طلا بود هردو میگفتند که سلطان مراد پدر بزرگ تو (پرویز) در نزدیکی همدان در مبارزه برای بیرون کردن روس ها از ایران تیرخورد و شهید شد . مادرم زرین طلا میگفت که روله من بچه ای چند ساله درکنار جسم تیرخورده پدرم بودم که شهید شد تو هم بحق نوه سلطان مراد شهیدمان هستی و چه با شکوه که به مجاهدین و مقاومت پیوستی درود بر ارثی که سلطان مراد شهید برای تو روله پرویز گذاشت !