نگارنده، بعنوان یک دیپلمات حرفهای،میخواهم به شما،بهویژه نسل جوان، یک شهادت کوتاه تقدیم کنم:
من انسانی بی مذهب و دین هستم، اما نه ضد دینهای متفاوت مردم ایران و جهان. من سوسیالیست هستم و برنده جایزه «گلوبی» حزب کارگر نروژ و عضو مرکزی فوروم بینالمللی این حزب در نروژ هستم.
در انقلاب بهمن ۵۷ برای دمکراسی و حقوق بشر، علیه سیستم تکحزبی حزب فقط رستاخیز، از همان وزارت خارجه، به جنبش پیوستم چون تا عمق روح و روان طرفدار و داغدار دکتر مصدق و دکتر فاطمی بودم. در وزارت خارجه یک کمیته را رهبری کردم که هفتهها در کاخ وزارت خارجه نشست شبانهروزی داشت و اعلام کردیم «ما دیپلمات رژیم دیکتاتوری نیستم و دیپلماتهای مصدق و فاطمی و مردم ایران هستیم»........ من عضو زیرزمینی گروه مخفی سازماندهی اعتصابات کارکنان دولت و سازمانهای ملی بودم که از طرف وزارت خارجه به جلسات محرمانه میرفتم. جالب اینکه در این سازمان مخفی و زیرزمینی دکتر منوچهر هزار خانی نماینده کانون نویسندگان بود و شهید حسین نقدی نماینده سازمان انرژی اتمی که بعداً هر سه خود را در اجلاس شورای ملی مقاومت در پاریس دیدیم.
و اما، شهادت کوتاه من در چند جمله برای ملت بزرگ ایران و بهویژه نسل جوان بعد از انقلاب ملاخور و خمینی و خامنهای خور شده:
چند روز پس از پیروزی انقلاب و اعلام حجاب اجباری توسط روحالله خمینی، برادر عقیدتی آدولف هیتلر و پول پوت، یک روز صبح از محل اقامتم در خیابان انقلاب، که اتفاقاً در چند قدمی خانه ویرانشده دکتر مصدق بود، داشتم به محل کارم در وزارت خارجه میرفتم. در تقاطع خیابان جمع کثیری مرد و زن را دیدم که علیه اعلام حجاب اجباری توسط خمینی فاشیست راهپیمایی میکردند. منهم توی صفشان رفتم. آنجا دیدم که درصد اول این تظاهرات بزرگ، زنان و دختران مجاهدی بودند که شعار «نه به حجاب اجباری» میدادند.
عدهای از خمینی اللهیها به این تظاهرات حمله کردند. اما بیشتر حمله و هجومشان علیه زنان مجاهد بود و با کتک زدن و حمله به آنان میگفتند «شما که خودتان روسری دارید! دیگر چرا!». ما عدهای مرد و زن جمع شدیم و با حمله به این جوجه فاشیستها آنها را تارومار کردیم و فراری دادیم.
این صحنه یکی از اولین تجربیات من با مجاهدین بود که برایم بسیار جالب و انگیزاننده بود. من آن زمان فقط اسم مجاهدین و مسعود رجوی را شنیده بودم، بعدها که با این مقاومت بیشتر آشنا شدم و در نروژ مخفیانه با آنها در ارتباط قرار گرفتم. در سال 1361 که رسماً به شورای ملی مقاومت پیوستم و مسئول و بنیانگذار این شورا را در پاریس از نزدیک دیدم فهمیدم آنچه در روزهای اول انقلاب در حضور زنان در مبارزه علیه حجاب اجباری دیدم، جزئی از اندیشه دمکراتیک این جنبش است. جزئی از نگرش و برداشت مجاهدین از اسلام است که 180 درجه با برداشت خمینی و آخوندهای حاکم در تعارض است، تعارضی که از همان زندان شاه برجسته شده بود و مسعود رجوی تهدید درونی جنبش را جریان راست ارتجاعی مدعی اسلام خواند. بعد از 43 سال تجربه حالا فکر میکنم برای هر آدم منصف و منطقی روشن است که اگر میخواهی با بنیادگرایی وحشی خمینی و خامنهای بجنگی باید یک درک دمکراتیک از اسلام داشته باشی مثل آنچه مجاهدین دارند. مصوبههای شورای ملی مقاومت مبنی بر جدایی دین و دولت یا طرح زنان شورای ملی مقاومت، از همین اندیشه سرچشمه میگیرد.
این بود شهادت من برای هممیهنان بهویژه جوانان و خواستم با تأیید سخن ولتر که:
«من با تو متفاوت هستم اما جانم را میدهم که تو تفاوتت را آزادانه نشان دهی»،
بگویم این است عصاره و جان کلام آزادی و دمکراسی. آزادی انتخاب زندگی و آزادی پوشش و سبک زندگی، نه اجباری کردن این و آن سبک و پوشش، یعنی بهزور برداشتن رضاخانی حجاب یا بهزور گذاشتن آخوندی حجاب، و قبول و احترام به هرگونه انتخاب زندگی خصوصی. هر چیزی غیر این مصداق کامل دیکتاتوری و فاشیسم است.