ده ها سال پیش (قبل از انقلاب) در ولایت ما فردی زندگی میکرد که هم دزد بود و هم بسیارپررو ووقیح.دزدبودن اوآنقدربرای همه آشکاربودکه همیشه اسمش رابا پسوند دزد" صدا میکردند."امراله دزد".چیزی که او رامعروف و مورد تنفر مردم کرده بود، "دزد" بودنش نبود، بلکه وقاحت و پررویی بیش از اندازه اش بود.
عارضم به حضور سروران گرام که در آن زمان سقف خانه ها در ولایت ما اغلب با کاهگل پوشیده بود و کاهگل مانع نفوذ آب و چکه سقف در زمان باران و برف می شد. "عمله" کاهگل ساز معمولا باید شلوار را تا بالای زانو بالا زده و با پای برهنه مخلوط کاه و گل را لگد کند تا بعد از مدتی کاهگل مورد نیاز پشت بام آماده بشود. "امراله دزد" خودش را به عنوان یک "عمله" (کارگر ساختمانی) که "کاهگل" برای پشت بامها درست میکند، معرفی میکرد (و البته وضعیت مالیش نسبتا خوب و بیانگر این بود که باید درآمد دیگری در کنار درآمد کارگری داشته باشد). سبک کار "امراله دزد" که در کارِ کاهگل درست کردن ماهر بود، اینگونه بود که وقتی در محلی کار میکرد و کاهگل آماده میکرد، در حین اجرای عملیات گل لگد کردن و بالا و پائین رفتن از پله و رفتن به پشت بام مورد نظر، خانه های اطراف را هم دید میزد و یکی که وضع مناسبی برای سرقت داشت را انتخاب میکرد. جوانب کار را می سنجید و پس از بدست آوردن اطلاعات کافی در باره خانه مورد نظر، نیمه شب میرفت و سرقت را انجام میداد و اموال دزدی را هم به مخفیگاه مناسبی می برد. صبح روز بعد که برای ادامه کار "کاهگل مالی" به سر کار میرفت با مردمی مواجه می شد که به علت سرو صدای صاحب خانه "دزد زده"، جمع شده بودند. با خونسردی، کفش را از پا درآورده و پاچه های شلوارش را بالا زده و شروع به لگد کردن گل میکرد و در همان حال با پررویی و با وقاحت تمام با صدای بلند؛ که همه بشنوند، می گفت:
"این دزدهای پدر سوخته خجالت نمی کشند. اگر مثل من نان عملگی را می خوردند و زحمت کاهگل درست کردن را به خودشان می دادند مجبور به دزدی نمی شدند."
حالا شده است حکایت مصداقی؛ مامور وزارت اطلاعات رژیم. هم مامور است و خواسته های وزارت بدنام را انجام میدهد و هم با تکرار ساخته های وزارت اطلاعات علیه مجاهدین، خود را فعال حقوق بشر و دادخواه زندانیان سیاسی قتل عام شده سال ۶۷ معرفی می کند. بی آنکه بگوید که آن قهرمانان ۹۰ درصدشان به این دلیل اعدام شدند که بر سر موضع خود در حمایت از مجاهدین و مسعود رجوی پافشاری کردند. و خود او که به عنوان هوادار مجاهدین دستگیر شده بود به علت همکاری با پاسداران برای دستگیری هوادارانی که می شناخت و بعد در سال ۶۷ به خاطر نوشتن انزجار نامه های متعدد علیه مجاهدین (و به قول خودش در تلویزیون صدای امریکا، انجام کارهای دیگر)، اعدام نشد و به خارج اعزام شد. به علاوه همانطور که خودش در خاطراتش نوشته و چند نفر از شاهدان هم در دادگاه گفتند، حاج داوود رحمانی و داوود لشگری با او رابطه ویژه ای داشته و هوای او را داشته اند
بعد از دستگیری پاسدار جنایتکار حمید نوری، صبح تا شب با فحاشی و لمپنی در بوق و کرنا میکرد که مجاهدین حاضر نشده اند شاهدین بازمانده قتلعام ۶۷ را که در تشکیلاتشان یا هوادارشان هستند به دادگاه حمید نوری معرفی کنند. البته این مزدور با تاکتیک نعل وارونه با فحاشی های هفتگی علیه شاهدان قتل عام، میخواست جلوی ورود آنها رابگیرد.
بعد که معلوم شد اکثریت شاهدین و شاکیان دادگاه حمید نوری از طرف مجاهدین معرفی شده اند، با وقاحت تمام به شاخه بعدی پرید و اعلام کرد که مسعود رجوی شخصا اجازه نداه که مجتبا اخگر که از مجاهدین است و در آلبانی در قرارگاه اشرف مقیم است و در سالهای قبل از قتلعام ۶۷ مستقیما توسط حمید نوری شکنجه شده و شلاق خورده، برای شکایت به دادگاه بیاید. (لابد برای اینکه مجاهدین نمی خواهند جرم حمید نوری سنگین بشود!!) بعد از زبان خود آقای اخگر شنیدیم و در سایتها هم درج شد که ایشان درخواست شرکت در دادگاه به عنوان شاهد و شاکی داده اما دادگاه به او پاسخ داده که تعداد شاکیان و شاهدان به اندازه کافی برای برگزاری دادگاه است و علیرغم درخواست وکیل آقای اخگر باز هم دادگاه تقاضای او را برای شهادت در دادگاه رد کرده است.
وقتی هم که "امراله دزد" ما دید مجتبا اخگر همواره در صف مقدم زندانیان در مقابل دادگاه در دورس و در اجتماعات ۱۰۰۰ زندانی سیاسی سابق در اشرف حضور دارد گفت چون من گفته ام او را جلو آورده اند.
وقتی هم شهادتهای تکان دهنده مجاهدین در آلبانی هیچ جای شکی در مورد هویت حمید عباسی و جنایات او و نقش او در گوهردشت باقی نگذاشت "امراله دزد" در حالی که داشت کاهگل حقوق بشرِ وزارت اطلاعات را لگد میکرد فریاد زد «رجوی و این دسته شاهدان، وجدان و شرافت را زیر پاگذاشتند».
بعد از شرکت یکی دیگر از مجاهدین در دادگاه و تائید اینکه مصداقی مورد توجه داود لشگری پاسدار شکنجه گر زندان گوهر دشت بوده، بازهم با وقاحت تمام در صفحه فیسبوکش آنرا "ادعای رذیلانه" توصیف کرد.
قابل یادآوری است که مصداقی خودش در کتاب خاطراتش این موضوع که چند بار توسط داود لشگری و داوود رحمانی و دیگر شکنجه گران زندانهای مختلف، از شکنجه و مرگ نجات پیدا کرده را توضیح داده است. برای دیدن جزئیات این حمایتها میتوانید رجوع کنید به کتاب کمیسیون قضائی شورای ملی مقاومت با عنوان:
دادگاه یک دژخیم و مأموریت یک مزدور نفوذی برای مصادره جنبش دادخواهی
از اینها جالبتر اینکه "امراله دزد" داستان ما یعنی مصداقی، که اگر در تلویزیونهای فارسی زبان، بحث حقوق بشر و حقوق زندانیان سیاسی در زندان آخوندها مطرح باشد و او را دعوت نکنند داد و فریادش بلند می شود، در مورد برگزاری موفقیت آمیز "دادگاه بین المللی مردمی آبان" که توسط چند سازمان حقوق بشری در لندن برگزار شد، و مورد تائید عفو بین الملل و سازمان جهانی حقوق بشر بود، با پررویی مخصوص خودش پاچه گردانندگان را گرفت که لابد چرا بدون اجازه ایشان چنین دادگاهی را براه انداخته اند.
وقتی هم که مجاهد خلق اصغر مهدیزاده به عنوان تنها شاهدی که دژخیمان او را به سالن مرگ برده و از نزدیک دیده است که حمید نوری خود شخصا در اعدام و حلق آویز کردن مجاهدین شرکت کرده، در دادگاه دورس آلبانی شهادت داد، آنوقت جناب "امراله دزد" که فهمید قضیه دادخواهی و محاکمه حمید نوری برای مجاهدین خیلی جدی تر از آنی است که او فکر میکرده، "پاچه های شلوار" را بالا زده و در کلاب هاوس گفته است که این شهادت درست نیست! (و لابد ملاک درست بودن یا نبودن شهادت، تائید ایشان است).وبه ابن ترتیب عملا در دادگاه در کنار دژخیم حمیدنوری قرار گرفت. همچنانکه چند روز بعد هم در دادگاه دورس دیدیم که استناد اصلی وکیل حمید نوری علیه شهادت اصغر مهدیزاده، افاضات "امراله نفوذی" است!
البته فقط وکیل نوری "امراله دزد" را مصرف نکرد، خود نوری هم در سخنرانی مضحکش در دادگاه در سه شنبه دوم آذرماه ۵شنبه چهارم خرداد انگاری مصداقی دوم است! به قول قدیمیها رونوشت برابر اصل است! انگاری متن سخنرانی نوری را مصداقی نوشته است. البته دقیقتر اینست که هر دو سخنرانی در مطبخ حاجی علوی و حاجی خطیب پخته شده است، با مختصری تفاوت در ادویه جات آن. اما مواد اصلی یکی بود دریدگی، دروغ و دجالیت.
"امراله دزد" ولایت ما بالاخره دستش رو شد و مجبور شد بهای دزدی از خانه مردم را با دادگاه و زندان بپردازد. نوبت دادگاه "امراله دزد" این داستان هم خواهد رسید تا بهای مزدوری رژیم را بپردازد.