۱۴۰۰ خرداد ۷, جمعه

رای هر ایرانی و فرجام دیکتاتور

                                رای ما سرنگونی

فرجام دیکتاتورها کمابیش شبیه هم است. خامنه‌ای در روزهای واپسین تکیهٔ زدن خود بر اریکهٔ قدرت، مسیری را می‌پیماید که «پدر تاجدار»! پیش از او پیموده بود. محمدرضا پهلوی در ۱۱اسفند۵۳ حزب دولتی خود موسوم به حزب رستاخیز را تشکیل داد و باقی احزاب غیر ممنوع آن روزگار، مانند حزب مردم، حزب پان ایرانیست، حزب ایرانیان و حزب ایران‌نوین را مجبور کرد که خود را منحل نمایند. پول بادآوردهٔ نفت باعث شده بود که شاه را یابو بردارد و گمان کند که می‌تواند پوستهٔ باقیمانده از مشروطه را نیز از میان بردارد و به‌صورت رسمی خود را دیکتاتور بنامد.

او در کتاب «مأموریتی برای وطنم» نوشت:

«اگر من دیکتاتور بودم تا پادشاه مشروطه، سعی می‌کردم مانند هیتلر یا آنچه امروز در کشورهای سوسیالیستی (کمونیستی) می‌بینید، رهبری یک حزب واحد و مسلط را به دست بگیرم».

شاه سواربریابو برای استقرار قدرت خودکامهٔ خود قدم دیگری هم برداشت؛ اعلام کرد:

«کسی که وارد این تشکیلات سیاسی [حزب رستاخیز] نشود و معتقد به سه اصلی که من گفتم نباشد، دو راه برایش وجود دارد: یا یک فردی است متعلق به یک تشکیلات غیرقانونی یعنی به‌اصطلاح خودمان: «توده‌ای». یعنی باز به‌اصطلاح خودمان و با قدرت اثبات: بی‌وطن. او جایش یا در زندان ایران است یا اگر بخواهد فردا با کمال میل بدون اخذ حق عوارض، گذرنامه در دستش می‌خواهد برود چون که ایرانی نیست، غیرقانونی است و قانون هم مجازاتش را معین کرده است».

یک جلاد با ۵ شورت‌کات!

از شاه و یادآوری یک عبرت تاریخی برمی‌گردیم به خامنه‌ای.

لیستی که گماشتگان او در شورای نگهبان ارتجاع از احراز صلاحیت شدگان به وزارت کشور دادند، در برگیرندهٔ جلاد قتل‌عام۶۷ و ۵ شورت کات دیگر از او بود. دخالت خامنه‌ای در این مهندسی چنان پیداست و صحنه آن‌چنان بی‌ریخت است که یک روزنامهٔ حکومتی نوشت: «رئیسی ماند و تعدادی از افرادی که برای پوشش ایشان در مناظره با رقبا آمده بودند و دو، سه رقیب کم‌جان و بدون پایگاه رأی جدی و طبعاً نتیجه مشخص است... چون قرار بوده در صحنه‌آرایی مشخصی، انتخاباتی کم‌ریسک برگزار و فردی بی‌رقیب برگزیده شود» (اعتماد. ۶خرداد ۱۴۰۰).

باز صحنه آن‌چنان بی‌ریخت، تصنعی و همراه با آبرو ریزی است که جلاد قتل‌عام ۶۷ از فرط پیسی خواستار کمی رقابت شده است؛ البته نه‌چندان که موی دماغ او شوند و پروسهٔ بیرون کشیدن او از صندوق دچار اختلال شود.

فرق شاه و شیخ

فرق شاه و شیخ در این عبرت تاریخی، در اینجاست که شاه را یابوی قدرت برداشته بود و در شنل مرصع و زربافت بیدار بودن خود را به رخ کوروش می‌کشید، شیخ در وانفسای سرنگونی، برای حفظ هژمونی خود، چاره‌ای جز اره کردن و تبر زدن به شاخ و برگ و ساقهٔ حکومت خود برای دوام آوردن در برابر توفان سهمناک قیام ندارد.

خامنه‌ای و گدایی رأی

طرفه این‌که بعد از این مهندسی رسوا، خامنه‌ای به گدایی رأی روی آورده و از مردم می‌خواهد که در انتخابات کذایی‌اش شرکت کنند و به انتصاب او رأی مثبت بدهند. یا باید زیادی هالو تشریف داشته باشد یا گمان می‌کند که مردم هنوز انتصابات او را انتخابات می‌دانند. این خرمردرندی راهی به دهی نخواهد برد. روزنامه‌های خودش می‌نویسند:

«فهرست اعلام‌شده برای نامزدی انتخابات ریاست‌جمهوری، البته برای بسیاری از ناظران و کارشناسان مسائل سیاسی و امور داخلی ایران چندان شگفت‌انگیز نبود. از مدتها پیش بسیاری ابراز عقیده می‌کردند که ریاست‌جمهوری برای ابراهیم رئیسی، تنها دوره تمرینی برای قرار گرفتن وی در جایگاه رهبری است و از این بابت به احتمال زیاد فرآیند انتخابات و نامزدگیری انتخابات به‌گونه‌یی پیش خواهد رفت که این نامزد بدون مشکل قابلیت قرار گرفتن در مسند رئیس‌جمهوری را داشته باشد. از این بابت شهروندان ایرانی انتخابات رئیس‌جمهوری ۱۴۰۰ را، انتخابات از پیش معین شده می‌دانستند و حاضر به مشارکت در آن نبودند (جهان صنعت. ۶خرداد ۱۴۰۰).

رأی هر ایرانی

مردم البته به سرنوشت کشور خود و نسل‌های کنونی و آینده سخت تعصب می‌ورزند، غیرت و غرور ملی دارند. آنها با شرکت فعال رأی خود را در هر خیابان، گذرگاه، کوچه و میدان و مدرسه به صندوق گلوبال یک قیام سراسری خواهند ریخت. رأی آنها سرنگونی است؛ سرنگونی تمامیت این دایرهٔ جور و جهل و تزویر. این رأی را همه می‌دانند. هر ایرانی شورشی بارها و بارها آن را در خیابانهای ایران خروشیده است.