تابستان که راهش را می کشد و می رود با دو پدیده ظاهرا متفاوت اما همگون مواجه می شویم. خزان و زمستان. اولی می آید و با داس تیز خویش به تاراج دشت و باغ و صحرا می رود و دومی درست مثل نمکی که بر زخم بپاشند، در ادامه و تکمیل ویرانگری های خزان، سرما و انجماد و تاریکی را چیره می کند.
سرزمین ما نیز البته از این قاعده مستثنی نبوده است. خزان زرد و زمستان سرد دیریست که مجال رشد و شکوفایی و پویایی و گرما و حرارت را که حق مسلم هر ملتی است، از ما سلب کرده و می کنند.
ما دوران «خزان شاهی» را نزدیک به چهار دهه است که پشت سر گذاشته ایم. به امید بهاری که می آید و وعدۀ شکوفایی و رسیدنِ به کمال می دهد. اما ناگهان با زمستانی سیاه و سخت مواجه شدیم که نه تنها شبهایمان را، که روزهای ما را نیز تبدیل به یلدایی بلند و طافت فرسا نمود.
اینک اما در انتهای روزگارانِ «زمستان ولایی» به سر می بریم. با کوله ای از رنج و اندوه و مصیبتی که این هیولای سیاه و هستی بر باد ده از پسِ آن خزانِ ویرانگر و زرد، برایمان به ارمغان آورده است. رنجها و دردها و مصیبتها را به جان پذیرفتیم اما هرگز در مقابل این پدیده های شوم سر تسلیم و تعظیم فرود نیاوردیم.
طبیعت به ما آموخته است که مرهم و تسکین دردهای خزان و زمستان، همیشه از پسِ این دو می آید و با دستان نوازشگر خویش چنان معجزه ای رقم می زند که به اشارتی اندوه باغ التیام می یابد و زمستان سیاه نیز چاره ای جز بستن بار و بندیل خویش نخواهد داشت.
آری! بهار فصل تغییر است. فصلی که دوباره از خاک دانه می رویاند. در دل باغ، گلهای سرخ و آتشین می پروراند و آسمانِ شب زدۀ سرد و ساکت را با آفتابی درخشان، جولانگاهِ پرستوهای بازگشته از سرزمین های دور می نماید.
در این روزگار خزان سپری شده و زمستان نفسهای آخر را می کشد. بهار در راه است و ما در امتداد بهاری که می آید، دوباره به پا می خیزیم. غبار از رخ آینه برمی گیریم و پنجره های امید و شادی و روشنایی را رو به افقِ آبی ترین آسمانِ این زمین می گشائیم.
طلوع بهار و فرخنده ترین عید زمین، نوروز بر همگان مبارک باد.
آری! آری!
فصل تغییر زمستان آمده ست
نوبت تغییر دوران آمده ست.