«خاکستر تو را باد سحرگهان/
هرجا که برد مردی ز خاک رویید»
دکتر محمد مصدق در ۱۴اسفند ۱۳۴۵، پس از سه سال زندان و ده سال تبعید و دوری از مردم، در سن ۸۴سالگی، در مِلک شخصی اش در روستای احمدآباد، در نزدیکی تهران، درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد.
چندماه پیش از آن، در اواخر پاییز، به علت ابتلا به بیماری سرطان دهان به تهران انتقال یافت و زیر نظر مأموران ساواک تحت معالجه قرار گرفت. خانواده اش، که موفّق نشده بودند ساواک را راضی کنند که او را برای معالجه به خارج ببرند، تصمیم گرفتند برای مداوای او پزشک از خارج بیاورند. وقتی این تصمیم را با خود وی درمیان گذاشتند، به این اقدام اعتراض کرد و گفت: «لعنت بر من و هر کسی که در این زمان خرج چندین خانواده از این مملکت فقیر را صرف آوردن پزشک از خارجه بنماید... وصیت می کنم که فرزندان و خویشان نزدیکم از جنازۀ من تشییع کنند و مرا در محلّی که شهدای سی ام تیر مدفونند، دفن نمایند» (۱).
ساواک شاه که از جنازه او نیز وحشت داشت، از انجام آخرین آرزوی او جلوگیری کرد؛ درنتیجه، فرزندان و چند تن از یارانش او را طی مراسم ساده یی در تبعیدگاهش ـ احمدآباد ـ به خاک سپردند.
رژیم شاه اجازه نداد خانواده دکتر مصدق و دوستدارانش مراسم تشییع جنازه و ختم یا هفتم و چهلم درگذشت مصدق را برگزارکنند و برای مخدوش کردن یاد و خاطره اش، او را آماج شدیدترین دشمنکامیها قرارداد.
مگر گناه مصدق چه بود که شاه و آخوندهای مرتجعی مانند کاشانی و همپالکیهایش و «توده ـ نفتی»ها با او دشمنی سرسختانه و سازش ناپذیر داشتند؟
مصدق در آخرین دفاعیاتش در «دادگاه» بدوی به این پرسش جواب داده بود: «می خواهم از روی حقیقتی پرده بردارم... این اولین بار است که یک نخست وزیر قانونی را به حبس و بند می کشند... چرا؟
برای من خوب روشن است. می خواهم طبقۀ جوان مملکت که چشم و چراغ و مایۀ امید مملکت هستند، علت این شدّت عمل را بدانند و از راهی که برای طرد نفوذ استعماری بیگانگان پیش گرفته اند، منحرف نشوند و از مشکلاتی که در پیش دارند نهراسند و از راه حق و حقیقت بازنمانند.
به من گناهان زیادی نسبت داده اند، ولی من خودم می دانم که یک گناه بیشتر ندارم و آن این است که تسلیم خارجی ها نشده و دست آنها را از منابع طبیعی ایران کوتاه کرده ام و در تمام مدت زمامداری یک هدف داشتم و آن این بود که ملت ایران بر مقدّرات خود مسلّط شود و هیچ عاملی جز این که ملت در تعیین سرنوشت مملکت دخالت کند، نداشتم».
«...آری تنها گناه من و گناه بسیاربزرگ من این است که صنعت نفت ایران را ملّی کرده ام و بساط استعمار و اعمال نفوذ سیاسی و اقتصادی عظیم ترین امپراتوریهای جهان را از این مملکت برچیده ام و پنجه در پنجه مخوف ترین سازمانهای استعماری و جاسوسی و بین المللی درافکنده ام و به قیمت ازبینرفتن خود و خانواده ام و به قیمت جان و عِرض و مالم، خداوند مرا توفیق عطا فرمود تا به همّت و ارادۀ این مملکت بساط این دستگاه وحشت انگیز را درنوردم. سرنوشت من باید مایۀ عبرت مردانی شود که ممکن است در آتیه در سراسر خاورمیانه درصدد گسیختن زنجیر بندگی و بردگی استعمار برآیند...
حیات، عِرض، مال و موجودی من و امثال من در برابر حیات و استقلال و عظمت و سرافرازی میلیونها ایرانی و نسلهای متوالی این ملت کوچکترین ارزشی ندارد و از آنچه برایم پیش آورده اند هیچ تأسّف ندارم و یقین دارم وظیفۀ تاریخی خود را تا سرحدّ امکان انجام داده ام...
عمر من و شما و هرکس چند صباحی دیر یا زود به پایان میرسد. ولی آنچه میماند حیات و سرافرازی یک ملت مظلوم و ستمدیده است... چون از مقدمات کار و طرز تعقیب و جریان دادرسی معلوم است که در گوشه زندان خواهم مرد و این صدا و حرارت را که همیشه در کار خیر به کار برده ام خاموش خواهند کرد و دیگر جز این لحظه نمیتوانم با هموطنان عزیز صحبت کنم، از مردم رشید و عزیز ایران، مرد و زن تودیع میکنم و تأکید مینمایم که در راه پرافتخاری که قدم برداشته اند از هیچ حادثه یی نهراسند و یقین بدانند که خدا یار و مددکار آنها خواهد بود» (۲).
مصدق پایداری و استواریش را در این «راه پرافتخار» آزادی ایران، که پایداری در آن نقد جان می طلبید، در «محکمه نظامی» بارها به زبان آورده بود، از جمله، در روز شنبه ۷ آذرماه ۱۳۳۲ در همان «دادگاه» بدوی با این بیان:
«من در این دادگاه اقرار می کنم که مسلمان و شیعه اِثنی عشری هستم. مسلک من، مسلک حضرت سیدالشّهداست، یعنی آنجایی که حق در کار باشد، با هر قوّه یی مخالفت می کنم، از همه چیزم می گذرم، نه زن دارم، نه پسر دارم، نه دختر دارم، هیچ چیز ندارم مگر وطنم را در جلو چشمم دارم. (دکتر مصدق پس از گفتن این جملات به گریه افتاد و ادامه داد) رسول اکرم فرموده است: "قُم فَاستَقِم ــ بایست و مقاومت کن... وقتی دیدی موضوعی به حق است بایست و مقاومت کن". حالا من پیروی از مولای خودم را، که در یک عمر کرده، می کنم و تا نفس دارم دنبال عقیده صحیح خود هستم» (۳).
او به این باور یقین داشت که تجربۀ ناتمام و درخون نشستۀ او و همرزمانش، در زمانی دیگر و به دست توانای نسلی خونین پیکر به بار می نشیند:
«چه زنده باشم و چه نباشم امیدوارم و بلکه یقین دارم که این آتش خاموش نخواهد شد و مردان بیدار کشور، این مبارزۀ ملّی را آن قدر دنبال میکنند تا به نتیجه برسد... » (۴).
***
کمتر از یک ماه پس از سرنگونی رژیم شاه در اولین ۱۴ اسفند پس از دیکتاتور، جشن و شادی همان مردم بپاخاسته ۳۰تیر۱۳۳۱ دوباره همصدا، آرمان مصدق را فریاد کردند.
در روز ۱۴ اسفند ۵۷، در دوازدهمین سالگرد درگذشت دکتر محمد مصدق، پیشوای نهصت ملی ایران، بیش از یکمیلیون نفر بر مزار او در دهکدۀ احمدآباد، گردآمدند. آیت الله طالقانی و مسعود رجوی و... در این مراسم سخن گفتند.
***
بخشی از سخنان آیتالله طالقانی بر مزار دکتر مصدّق:
«... امروز روز خاطره انگیزی برای ملت ماست. همه در پیرامون شخصیتی مبارز و تاریخی جمع شده ایم. نام مرحوم دکتر مصدّق، برای همۀ ملت ایران و برای تاریخ ما و نهضت ما خاطره انگیز است... دکتر مصدق، نام او، راه و روش او، مجموعه یی است از مبارزه بیش از نیم قرنِ ملت ایران. دکتر مصدق، در پی نهضتهای پیش از فوت و ادامه نهضتهای پس از وفاتش، حلقه یی و واسطه یی بود برای ادامه نهضت مردم ایران علیه ظلم و استبداد و استعمار و استثمار. این نام و این مزار، همیشه مورد توجه مردم ایران و دنیای آزاد و آزادیخواه بوده است و خواهد بود...
فرزندان من! من نمی خواهم مبارزه گروهها را نادیده بگیرم. من دلم برای همه میتپد. در زندانها از هر گروهی که میشنیدم، خبر می دادند که جلوِ تیر گذاشته اند، مثل این که بهقلب من تیر میزدند. ولی، آیا میشود نادیده گرفت؟...» («مجاهد»، شماره ۲۶، ۱۴اسفند ۱۳۵۸).
***
بخشی از سخنان مسعود رجوی بر مزار دکتر مصدّق: «به نام خدا و به نام خلق قهرمان ایران و به نام رهبر فقیدی که در اینجا آرمیده است؛ رهبری استوار، سرسخت و سازش ناپذیر که ما نخستین بار درس مبارزه با استعمار را از مکتب او آموختیم؛ آنکه در میهن خود غریب و در خانه اش در تبعید و در عین زنده بودن، چونان شهید بهسربرد؛ در زمره نخستین و والامقامترین شاهدان و شهیدان راه آزادی… دکتر مصدق فقید، پیشوای نهضت ملی ایران به پاخاسته بود تا ملت ایران و بَل، تمام ملل زیر سلطه جهان را با حقوق تاریخی و میهنی خود در مسیر یک مبارزه رهاییبخشِ ضداستعماری پیونددهد و در این راه چه آزارها و رنجها که ندید و بدترینِ این رنجها، فشار و تلخکامیهای ناشی از فتنه چپ و راست بود. لکن، به رغم همه اینها، مصدّقِ بزرگ هرگز پیمان نشکست و تن به سازش نداد و تا آخرین روز حیات، هم چنان، به عهدی که با خدا و خلق بسته بود، وفادار ماند...
اکنون بگذار دشمنان و فرصت طلبان، استواری و سازش ناپذیری پیشوا را، لجاجت، یکدندگی و منفی بافی تعبیر کنند. این برچسبی است بسی پرافتخار و غرورآفرین که پیوسته نصیب آنهایی شده است که دست رد بهسینه استعمارگران و عمّال آنها زده اند و قاطعانه به آنها "نه" گفته اند. اما تا آنجا که به مردم قهرمان ایران مربوط میشود تا ابد به ایستادگی و استقامت مصدق افتخار خواهند نمود … و امروز ما دقیقاً به خاطر تجلیل از همین مردانگی و همّت و عُلُوّ طبع ضداستعماری، که در نامورترین سیاستمدار وارسته تاریخ ایران، که به مثابه سمبل شرف ملی میهن در دکتر مصدق متجلّی است، در اینجا حضور یافتهایم… برخیز ای پیشوای عزیز و رشد نونهالی را که با خون دل آبیاری کرده بودی، به چشم بنگر؛ بنگر که نهال حق طلبی و آزادی چگونه میرود تا همچون درختی طیب در سراسر این میهن سایه گسترد...»
***
امسال در اوج خروش خلق قهرمان و بپاخاسته علیه نظام سفّاک و ضدبشری ولایت فقیه، با شعار یکپارچه و سراسری «مرگ بر خامنه ای، مرگ بر روحانی»، «زنده باد آزادی»، یاد و نام مصدق، پیشوای جنبش آزادیخواهانۀ ایران را در سالروز درگذشتش در شرایطی گرامی می داریم که مردم به جان آمده از ستم «شاه ـ شیخ»، دوباره به میدان آمده اند و در پی برافکندن بنای کاخ بیداد رژیمی هستند که در این چهار دهه نشان داده است که جز نابودی ایران و ایرانی و چپاول همۀ سرمایه های ملی و دستمایه های مردم هدفی نداشته است؛ جنبشی که تا طلوع بهاران آزادی ایران زمین سرِ بازایستادن ندارد و در پیروزی اش اندک تردیدی نمی توان داشت؛ همان «نهال برومند»ی که مصدق کبیر در آرزوی به ثمررسیدن آن بود و می گفت:
«من به حسّ و عیان می بینم این نهال برومند در خلال تمام مشقّتهایی که امروز گریبان همه را گرفته، به ثمر رسیده و خواهد رسید» (۵).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانویس:
۱ ـ جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران، غلامرضا نجاتی، تهران، شرکت انتشار، ۱۳۶۵، صفحه ۴۵۵.
۲ـ «مصدّق در محکمۀ نظامی»، جلیل بزرگمهر، تهران، انتشارات نیلوفر، چاپ ۱۳۶۹، صفحه ۷۷۹.
۳ ـ «مصدّق در محکمه نظامی»، صفحه ۴۱۳.
۴ـ (از نطق مصدّق در روز ۲۰تیرماه ۱۳۳۰ در مجلس شورا، «نطقها و مکتوبات دکتر مصدّق در دورة شانزدهم مجلس»، جلد اول).
۵ـ پانویس شمارۀ۲.
هرجا که برد مردی ز خاک رویید»
دکتر محمد مصدق در ۱۴اسفند ۱۳۴۵، پس از سه سال زندان و ده سال تبعید و دوری از مردم، در سن ۸۴سالگی، در مِلک شخصی اش در روستای احمدآباد، در نزدیکی تهران، درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد.
چندماه پیش از آن، در اواخر پاییز، به علت ابتلا به بیماری سرطان دهان به تهران انتقال یافت و زیر نظر مأموران ساواک تحت معالجه قرار گرفت. خانواده اش، که موفّق نشده بودند ساواک را راضی کنند که او را برای معالجه به خارج ببرند، تصمیم گرفتند برای مداوای او پزشک از خارج بیاورند. وقتی این تصمیم را با خود وی درمیان گذاشتند، به این اقدام اعتراض کرد و گفت: «لعنت بر من و هر کسی که در این زمان خرج چندین خانواده از این مملکت فقیر را صرف آوردن پزشک از خارجه بنماید... وصیت می کنم که فرزندان و خویشان نزدیکم از جنازۀ من تشییع کنند و مرا در محلّی که شهدای سی ام تیر مدفونند، دفن نمایند» (۱).
ساواک شاه که از جنازه او نیز وحشت داشت، از انجام آخرین آرزوی او جلوگیری کرد؛ درنتیجه، فرزندان و چند تن از یارانش او را طی مراسم ساده یی در تبعیدگاهش ـ احمدآباد ـ به خاک سپردند.
رژیم شاه اجازه نداد خانواده دکتر مصدق و دوستدارانش مراسم تشییع جنازه و ختم یا هفتم و چهلم درگذشت مصدق را برگزارکنند و برای مخدوش کردن یاد و خاطره اش، او را آماج شدیدترین دشمنکامیها قرارداد.
مگر گناه مصدق چه بود که شاه و آخوندهای مرتجعی مانند کاشانی و همپالکیهایش و «توده ـ نفتی»ها با او دشمنی سرسختانه و سازش ناپذیر داشتند؟
مصدق در آخرین دفاعیاتش در «دادگاه» بدوی به این پرسش جواب داده بود: «می خواهم از روی حقیقتی پرده بردارم... این اولین بار است که یک نخست وزیر قانونی را به حبس و بند می کشند... چرا؟
برای من خوب روشن است. می خواهم طبقۀ جوان مملکت که چشم و چراغ و مایۀ امید مملکت هستند، علت این شدّت عمل را بدانند و از راهی که برای طرد نفوذ استعماری بیگانگان پیش گرفته اند، منحرف نشوند و از مشکلاتی که در پیش دارند نهراسند و از راه حق و حقیقت بازنمانند.
به من گناهان زیادی نسبت داده اند، ولی من خودم می دانم که یک گناه بیشتر ندارم و آن این است که تسلیم خارجی ها نشده و دست آنها را از منابع طبیعی ایران کوتاه کرده ام و در تمام مدت زمامداری یک هدف داشتم و آن این بود که ملت ایران بر مقدّرات خود مسلّط شود و هیچ عاملی جز این که ملت در تعیین سرنوشت مملکت دخالت کند، نداشتم».
«...آری تنها گناه من و گناه بسیاربزرگ من این است که صنعت نفت ایران را ملّی کرده ام و بساط استعمار و اعمال نفوذ سیاسی و اقتصادی عظیم ترین امپراتوریهای جهان را از این مملکت برچیده ام و پنجه در پنجه مخوف ترین سازمانهای استعماری و جاسوسی و بین المللی درافکنده ام و به قیمت ازبینرفتن خود و خانواده ام و به قیمت جان و عِرض و مالم، خداوند مرا توفیق عطا فرمود تا به همّت و ارادۀ این مملکت بساط این دستگاه وحشت انگیز را درنوردم. سرنوشت من باید مایۀ عبرت مردانی شود که ممکن است در آتیه در سراسر خاورمیانه درصدد گسیختن زنجیر بندگی و بردگی استعمار برآیند...
حیات، عِرض، مال و موجودی من و امثال من در برابر حیات و استقلال و عظمت و سرافرازی میلیونها ایرانی و نسلهای متوالی این ملت کوچکترین ارزشی ندارد و از آنچه برایم پیش آورده اند هیچ تأسّف ندارم و یقین دارم وظیفۀ تاریخی خود را تا سرحدّ امکان انجام داده ام...
عمر من و شما و هرکس چند صباحی دیر یا زود به پایان میرسد. ولی آنچه میماند حیات و سرافرازی یک ملت مظلوم و ستمدیده است... چون از مقدمات کار و طرز تعقیب و جریان دادرسی معلوم است که در گوشه زندان خواهم مرد و این صدا و حرارت را که همیشه در کار خیر به کار برده ام خاموش خواهند کرد و دیگر جز این لحظه نمیتوانم با هموطنان عزیز صحبت کنم، از مردم رشید و عزیز ایران، مرد و زن تودیع میکنم و تأکید مینمایم که در راه پرافتخاری که قدم برداشته اند از هیچ حادثه یی نهراسند و یقین بدانند که خدا یار و مددکار آنها خواهد بود» (۲).
مصدق پایداری و استواریش را در این «راه پرافتخار» آزادی ایران، که پایداری در آن نقد جان می طلبید، در «محکمه نظامی» بارها به زبان آورده بود، از جمله، در روز شنبه ۷ آذرماه ۱۳۳۲ در همان «دادگاه» بدوی با این بیان:
«من در این دادگاه اقرار می کنم که مسلمان و شیعه اِثنی عشری هستم. مسلک من، مسلک حضرت سیدالشّهداست، یعنی آنجایی که حق در کار باشد، با هر قوّه یی مخالفت می کنم، از همه چیزم می گذرم، نه زن دارم، نه پسر دارم، نه دختر دارم، هیچ چیز ندارم مگر وطنم را در جلو چشمم دارم. (دکتر مصدق پس از گفتن این جملات به گریه افتاد و ادامه داد) رسول اکرم فرموده است: "قُم فَاستَقِم ــ بایست و مقاومت کن... وقتی دیدی موضوعی به حق است بایست و مقاومت کن". حالا من پیروی از مولای خودم را، که در یک عمر کرده، می کنم و تا نفس دارم دنبال عقیده صحیح خود هستم» (۳).
او به این باور یقین داشت که تجربۀ ناتمام و درخون نشستۀ او و همرزمانش، در زمانی دیگر و به دست توانای نسلی خونین پیکر به بار می نشیند:
«چه زنده باشم و چه نباشم امیدوارم و بلکه یقین دارم که این آتش خاموش نخواهد شد و مردان بیدار کشور، این مبارزۀ ملّی را آن قدر دنبال میکنند تا به نتیجه برسد... » (۴).
***
کمتر از یک ماه پس از سرنگونی رژیم شاه در اولین ۱۴ اسفند پس از دیکتاتور، جشن و شادی همان مردم بپاخاسته ۳۰تیر۱۳۳۱ دوباره همصدا، آرمان مصدق را فریاد کردند.
در روز ۱۴ اسفند ۵۷، در دوازدهمین سالگرد درگذشت دکتر محمد مصدق، پیشوای نهصت ملی ایران، بیش از یکمیلیون نفر بر مزار او در دهکدۀ احمدآباد، گردآمدند. آیت الله طالقانی و مسعود رجوی و... در این مراسم سخن گفتند.
***
بخشی از سخنان آیتالله طالقانی بر مزار دکتر مصدّق:
«... امروز روز خاطره انگیزی برای ملت ماست. همه در پیرامون شخصیتی مبارز و تاریخی جمع شده ایم. نام مرحوم دکتر مصدّق، برای همۀ ملت ایران و برای تاریخ ما و نهضت ما خاطره انگیز است... دکتر مصدق، نام او، راه و روش او، مجموعه یی است از مبارزه بیش از نیم قرنِ ملت ایران. دکتر مصدق، در پی نهضتهای پیش از فوت و ادامه نهضتهای پس از وفاتش، حلقه یی و واسطه یی بود برای ادامه نهضت مردم ایران علیه ظلم و استبداد و استعمار و استثمار. این نام و این مزار، همیشه مورد توجه مردم ایران و دنیای آزاد و آزادیخواه بوده است و خواهد بود...
فرزندان من! من نمی خواهم مبارزه گروهها را نادیده بگیرم. من دلم برای همه میتپد. در زندانها از هر گروهی که میشنیدم، خبر می دادند که جلوِ تیر گذاشته اند، مثل این که بهقلب من تیر میزدند. ولی، آیا میشود نادیده گرفت؟...» («مجاهد»، شماره ۲۶، ۱۴اسفند ۱۳۵۸).
***
بخشی از سخنان مسعود رجوی بر مزار دکتر مصدّق: «به نام خدا و به نام خلق قهرمان ایران و به نام رهبر فقیدی که در اینجا آرمیده است؛ رهبری استوار، سرسخت و سازش ناپذیر که ما نخستین بار درس مبارزه با استعمار را از مکتب او آموختیم؛ آنکه در میهن خود غریب و در خانه اش در تبعید و در عین زنده بودن، چونان شهید بهسربرد؛ در زمره نخستین و والامقامترین شاهدان و شهیدان راه آزادی… دکتر مصدق فقید، پیشوای نهضت ملی ایران به پاخاسته بود تا ملت ایران و بَل، تمام ملل زیر سلطه جهان را با حقوق تاریخی و میهنی خود در مسیر یک مبارزه رهاییبخشِ ضداستعماری پیونددهد و در این راه چه آزارها و رنجها که ندید و بدترینِ این رنجها، فشار و تلخکامیهای ناشی از فتنه چپ و راست بود. لکن، به رغم همه اینها، مصدّقِ بزرگ هرگز پیمان نشکست و تن به سازش نداد و تا آخرین روز حیات، هم چنان، به عهدی که با خدا و خلق بسته بود، وفادار ماند...
اکنون بگذار دشمنان و فرصت طلبان، استواری و سازش ناپذیری پیشوا را، لجاجت، یکدندگی و منفی بافی تعبیر کنند. این برچسبی است بسی پرافتخار و غرورآفرین که پیوسته نصیب آنهایی شده است که دست رد بهسینه استعمارگران و عمّال آنها زده اند و قاطعانه به آنها "نه" گفته اند. اما تا آنجا که به مردم قهرمان ایران مربوط میشود تا ابد به ایستادگی و استقامت مصدق افتخار خواهند نمود … و امروز ما دقیقاً به خاطر تجلیل از همین مردانگی و همّت و عُلُوّ طبع ضداستعماری، که در نامورترین سیاستمدار وارسته تاریخ ایران، که به مثابه سمبل شرف ملی میهن در دکتر مصدق متجلّی است، در اینجا حضور یافتهایم… برخیز ای پیشوای عزیز و رشد نونهالی را که با خون دل آبیاری کرده بودی، به چشم بنگر؛ بنگر که نهال حق طلبی و آزادی چگونه میرود تا همچون درختی طیب در سراسر این میهن سایه گسترد...»
***
امسال در اوج خروش خلق قهرمان و بپاخاسته علیه نظام سفّاک و ضدبشری ولایت فقیه، با شعار یکپارچه و سراسری «مرگ بر خامنه ای، مرگ بر روحانی»، «زنده باد آزادی»، یاد و نام مصدق، پیشوای جنبش آزادیخواهانۀ ایران را در سالروز درگذشتش در شرایطی گرامی می داریم که مردم به جان آمده از ستم «شاه ـ شیخ»، دوباره به میدان آمده اند و در پی برافکندن بنای کاخ بیداد رژیمی هستند که در این چهار دهه نشان داده است که جز نابودی ایران و ایرانی و چپاول همۀ سرمایه های ملی و دستمایه های مردم هدفی نداشته است؛ جنبشی که تا طلوع بهاران آزادی ایران زمین سرِ بازایستادن ندارد و در پیروزی اش اندک تردیدی نمی توان داشت؛ همان «نهال برومند»ی که مصدق کبیر در آرزوی به ثمررسیدن آن بود و می گفت:
«من به حسّ و عیان می بینم این نهال برومند در خلال تمام مشقّتهایی که امروز گریبان همه را گرفته، به ثمر رسیده و خواهد رسید» (۵).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانویس:
۱ ـ جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران، غلامرضا نجاتی، تهران، شرکت انتشار، ۱۳۶۵، صفحه ۴۵۵.
۲ـ «مصدّق در محکمۀ نظامی»، جلیل بزرگمهر، تهران، انتشارات نیلوفر، چاپ ۱۳۶۹، صفحه ۷۷۹.
۳ ـ «مصدّق در محکمه نظامی»، صفحه ۴۱۳.
۴ـ (از نطق مصدّق در روز ۲۰تیرماه ۱۳۳۰ در مجلس شورا، «نطقها و مکتوبات دکتر مصدّق در دورة شانزدهم مجلس»، جلد اول).
۵ـ پانویس شمارۀ۲.