۱۳۹۶ بهمن ۲۶, پنجشنبه

ایران..دوران کودکی در تاریکی سلول های متولد شده است





روزنامه الریاض(عربستان) ۲۵/۱۱/۹۶ : « شهادت های زنده از جنگل خمینی و زندان بزرگ او
به قلم صافی الیاسری- مدارک جنایتی که خمینی جلاد فرمان اجرای آنرا علیه زندانیان سیاسی ایران در سال 1988 صادر کرد و بیش از سی هزار نفر که طی چند ماه اعدام شدند قربانی آن شدند افزایش می یابد ، سازمان های بین المللی و سازمان های حقوق بشری در فبال این جنایت که مقاومت ایران توسط مریم رجوی رهبر این مقاومت شکایات آنرا علیه مزدوران رژیم و کمیته های مرگ که هنوز برکرسی های بالایی در قدرت و بخصوص در قضائیه نشسته اند ارائه کرد ، ساکت ننشسته اند







 در جلسه استماعی که در ژنو برای شاهدان و خانواده های شهدای قتل عام سال 1988 برگزار شد بعضی از خانواده ها و شاهدان در رابطه با بخشی از جنبه های قتل عام 1988 در برابر کارشناسان سازمان ملل متحد کواهی دادند ، این شهادت ها شگفت انگیز بود و عمق جنایات خمینی و رژیم آخوندی را نشان می داد.در زیر بخشی از گواهی یکی از شاهدان خانم عزت حبیب نژاد آمده است. همسر من سال 60در مهر ماه دستگیر شد و من و دختر یکساله‌ام دو ماه بعد دستگیر شدیم. دختر یکساله من سه ماه با من در یک اتاق کوچک در اتاق کوچکی بودیم که 35نفر در آن اتاق بودیم. بدون پنجره و هیچ امکانی ـ فقط دختر من نبود و سه بچه دیگر هم در همان اتاق در همان سن یک تا سه سال بودند. بچه من و آن بچه‌ها سه ماه بیرون رو ندیدند و فقط در آن فضا بودند. هر چقدر التماس می‌کردم اجازه بدهید که من بچه‌ام را بیرون بفرستم می‌گفتند که تا بازجویی تمام نشه اجازه نمی‌دهیم. عزت داستان دردناک خود را اینطور تکمیل کرد خلاصه بازجویی تمام شد و بچه‌ام رفت بیرون ـ من هم بعد از دو سال آزاد شدم ـ همسرم هم بعد از سه سال و نیم. ابتدا به او سه سال حکم دادند و شش ماه هم اضافه حبس کشید و بعد از سه سال و نیم اوایل 1364آزاد شد. ما دوباره زندگی‌مان را از نو شروع کردیم و با دخترمون که خانواده خود را ندیده بود می‌خواستیم زندگی جدیدی را شروع کنیم. من باردار شدم و احسان بدنیا آمد ـ وقتی که او ده روز بیشتر نداشت دوباره به خانه ما ریختند و همسرم مهدی رو دستگیر کردن. هرچه می‌گفتیم چه اتفاقی افتاده جوابی نمی‌دادند و مهدی هم می‌گفت نمی‌دانم به چه علت مرا دستگیر می‌کنند بعد به ما گفتند که ما فهمیدیم که یکی از دوستان او که قبلاً زندانی سیاسی بوده و به اروپا رفته به او زنگ‌زده و در حد احوالپرسی. به‌خاطر همین در تابستان 65به او 5سال حکم دادند. در پایان ژوئیه 1988 همه ملاقات ها را قطع کردند .همسر من در زندان وکیل‌آباد مشهد بود و ما مشهد زندگی می‌کردیم. عزت گفت توی شهر مشهد پیچیده شده بود که یک عده‌یی از زندانیان سیاسی رو اعدام کردند ـ ولی ما هیچکدوم نمی‌تونستیم باور کنیم چرا که اینها همه حکم داشتند. خیلی از مادران می‌گفتند از ماسند خواستند وثیقه خواستند و قرار است بچه ما آزاد شود ولی همانها هم ممنوع‌الملاقات بودند. عزت در ادامه گفت خلاصه این رفت و گذشت تا این‌که 13آبان67به پدر همسرم که در شهرستان بجنورد زندگی می‌کند به او زنگ‌زده و گفته بودند بیا دادسرای بجنورد باهات کار داریم و آنجا به او می‌گویند که ما دو ماه قبل مهدی رو اعدام کردیم و ازش تعهد کتبی می‌گیرند که تو حق برگزاری هیچگونه مراسمی را نداری و اگر مجلسی بگیری برای بچه‌های دیگرت و برای خودت خیلی بد می‌شود. پدر همسرم می‌گوید اگر اعدام کردید کو جنازه‌اش و کو وسایلش؟ به او می‌گویند ما به هیچکس وسیله نمی‌دهیم و جنازه‌اش هم در بهشت رضای مشهد(قبرستان مشهد اسمش بهشت رضا است)دفن کرده‌ایم. فقط می‌گفتند دفن شون کردیم تا این‌که از طریق یکی از خانواده‌ها که آشنایی توی به‌اصطلاح بهشت رضای مشهد کار می‌کرد بهش گفته بود از قول من نشنیده بگیر ولی من شاهد بودم که کامیون کامیون جنازه آوردند و اینها رو در سه نقطه دسته‌جمعی دفن کردند. یکی از اون گورهای جمعی کنار قبر بچه‌های اعدام شده در سال 60بود که من الآن عکسهای اون همراهم هست. یعنی عکس آن قسمتها و فیلمهاش رو دارم. عزت فصل های فاجعه را به این صورت بپایان می برد کسانی که در این قتل‌عام در مشهد دست داشتند یکی حاکم شرع رازینی بود یک قاضی دجال و یکی حسینی بود که دادیار ناظر زندان بود و یکی هم ولی‌پور که این سه نفر نقش بزرگی در قتل‌عام بچه‌های مشهد داشتند