۱۳۹۶ بهمن ۱۶, دوشنبه

پوزخند ماه و چهره‌ی واقعی امام‌!


ماه، همیشه، ماه عاشقان و شاعران بوده است. این هم‌سفر خاموش و رازآمیز فرزند انسان در تبعید خاک، پیوسته شعر شاعران را با بال‌های خیال به آن‌سوی اقیانوس ساکت فضا پرواز داده است. از ماه تعابیر گوناگون در ادب پارسی نقش بسته؛ تعابیری مانند ماه نخشب، ماه ده چار، کوزه‌ی‌ رؤیا، چشمه‌ی سیماب و… همه و همه حاکی از آن است که ماه با باغ‌های برفی خود، میلیون‌ها چشم مشتاق تماشا و عاشق زیبایی را در خود زندانی کرده؛ با این‌حال هنوز وصف تمام و کمال زیبایی ماه را شعری درخور سروده نشده است.

نمی‌دانم برای نخستین بار چه کسی شایع کرد، چشمان باباقوری و چهره‌ی پف‌کرده‌ی خمینی را در ماه دیده؟ این بزرگ‌ترین توهین به ماه بود. با آن که آن زمان هم اغلب می‌خواستند به‌خود بقبولانند چشم آنان اشکال دارد وگرنه امام در ماه است، بودند کسانی که به چشمشان شک نکردند و به خرمقدسان مردرند ساده‌لوح نما، پوزخند زدند.
به‌راستی چه کسانی در پی آن بودند، امام رذالت‌پیشگان را یکسره از زیر درخت سیب نوفل‌ لوشاتو به ماه تحمیل کنند؟ چه فاجعه‌ای در راه بود که می‌خواستند، چهره‌ی دراکولا را پیشاپیش با زیبایی ماه بزک کنند؟
روزگارانی بود که هیولایی کریه منظر به نام «خمینی»‌، کراهت شکل، شرارت نگاه و چنگال‌های خون‌آلودش را در ردا و طیلسان تلبیس نهان کرده بود و فریب عوام را، سبحه‌ی صد دانه به دست می‌گرفت. لبان کف کرده‌ی خود را به اوراد و اذکار و تقدیس ائمه‌ی اطهار می‌گشود. پینه‌یی به‌اندازه‌ی گردو؛ بلکه خربزه، روی پیشانی‌اش کبره ‌بسته بود. به‌نام قرآن حکم می‌راند. از عدل علی نمونه می‌آورد؛ تا جور خود را جار بزند. نام شکنجه را «تعزیر»‌، و ذره‌ذره جان باختن زیر شکنجه را «تقتیل» نام نهاده بود.
برای انحراف افکار عمومی ‌از چپاول‌های نجومی سردمداران حکومت خود، دست گرسنه‌یی را که از سر نیاز به‌سوی لقمه‌ای نان بخورونمیر دراز شده بود ـ جلو چشمان اشک‌بار جامعه ـ با پیشرفته‌ترین تکنیک‌های وارداتی قطع می‌کرد.
اگر مفتشی گزارش می‌داد که زیدی در خانه‌ی خود بلند عطسه کرده، و این‌طور می‌نماید که عطسه‌ی او خلاف شئونات اسلامی! است. باید به دارالخلافه جلب می‌شد و پوست از سر وی زنده‌زنده برمی‌کندند؛ تا بداند در شرع انور! عطسه نیز احکامی دارد و خارج از اجازه‌ی ولی‌فقیه مجاز نیست.
اگر گوشه‌ی چادر «ضعیفه!» ای کنار می‌رفت، به جرم فساد فی‌الارض و محاربه با خدا و رسول!‌، او را باید به «محاکم صالحه!» می‌آوردند و با بهانه‌های خودساخته، تا گردن در چاله فرومی‌کردند؛ تا در حضور جمعی از «مؤمنین»! از خدا بی‌خبر به شدیدترین وجه سنگسار گردد.
حکم، حکم «آقا!» بود و وقتی صادر می‌شد، احدی نمی‌توانست آن را مانع شود؛ این شخص حتی اگر می‌خواست نزدیک‌ترین کس او باشد.
برای سفیدسازی چهره‌ی دجال جلاد چو انداخته بودند که خمینی غزل هم می‌سروده و در طرز غزل به لسان‌الغیب ارادت داشته! جل‌الخالق این‌یکی را نمی‌دانستیم! اما می‌دانستیم که حضرتش با آن‌که دل رئوفی! داشت و قلب لطیفش! آزار مگسی را برنمی‌تافت، و آن‌قدر آن را با گوشه‌ی ردایش کیش می‌کرد تا به‌دلخواه از پنجره اتاق بیرون رود! ولی وقتی نوبت به مجاهدین می‌رسید، گوش فلک را کر می‌فرمود که:
«آقا! دشمن، نه اسراییل است، نه آمریکا، نه شوروی و نه شرق و غرب و شمال و جنوب، دشمن همین‌جا بیخ گوش ما نشسته است».
او در مواجهه با «این دشمن در بیخ گوش نشسته»، به شبی صد تا و دویست‌ تا اعدام هم راضی نبود و گلایه می‌کرد که چرا مسامحه روا می‌دارید و دشمنان اسلام را یک‌شبه ریشه‌کن نمی‌کنید؟ و تا حاج‌آقا لاجوردی! لیست اعدامی‌های شب قبل را به حضورش نمی‌برد، لب به صبحانه نمی‌زد و هیچ‌گاه نشده بود که نماز شبش قطع شود.
فَوَیل لِّلْمُصَلِّینَ / الَّذِینَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ / الَّذِینَ هُمْ یرَاؤُونَ / وَیمْنَعُونَ الْمَاعُونَ
(ماعون- ۴تا ۷)

واعظان کاین جلوه بر محراب و منبر می‌کنند
چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند
مشکلی دارم، ز دانشمند مجلس باز پرس
توبه‌فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند؟
گوئیا باور نمی‌دارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور می‌کنند.

این هم از رند عافیت‌سوز، خواجه‌ی روشن‌ضمیر و عارف بیداردل شیراز. با یک من، چه عرض کنم. با دنیایی از سریش و سریشم هم نمی‌توان دمب خمینی را به غزل‌های محتسب‌ستیز او چسباند. معلوم نیست دیکتاتورهای خون‌آشام چرا در اواخر عمرشان شاعر از آب درمی‌آیند! این چطور شاعری بود که در هواپیما وقتی از او سؤال کردند، هیچ احساسی نه به ایران، و نه به توده‌های میلیونی که به استقبال او آمده بودند، نداشت؟!
خمینی اولین درنده‌ی حلول کرده در جلد انسان نیست، جناب جلالت‌مآب! امیر تیمور لنگ نیز هنگامی‌که از شدت شراب‌خواری سقط شد، قرآن، هم‌چنان جلوی رویش گشاده بود. جالب این که، برخلاف خمینی ـ که فارسی معمولی را چپ و چوله و کج‌وکوله صحبت می‌کرد و حرف زدن عادی یک بچه‌مدرسه‌ را هم بلد نبود ـ  تیمور لنگ حافظ قرآن بود، می‌توانست سوره‌ها را از آخر به اول هم بخواند. از شدت زهد و دیانت! باید در سفر و جنگ مسجد بزرگ و چوبی او را حمل می‌کردند؛ تا حضرتش نماز بخواند!
ببینید حافظ پس‌ از آن ملاقات نفس‌گیر، اجباری و تشریفاتی با این «صوفی دجال فعل ملحدشکل» چه می‌گوید:
صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جو، بو که برآید

هزار رحمت به ارواح نداشته و خبیث هولاکو و چنگیز که رک و پوست‌کنده می‌گفتند، ما آمده‌ایم غارت و کشتار کنیم و هیچ موجود زنده ـ حتی گربه‌ها را هم ـ زنده نگذاریم؛ کتاب‌ها را باید سوزاند و شهرها را ویران کرد.
لااقل صف‌بندی‌ها مشخص بود. چنگیز، جای نجم الدین کبری و عطار نیشابوری نمی‌نشست. عطار، عطار بود و هولاکو، هولاکو. این بار قابیل حسابی چهره‌ی خود را بزک‌کرده بود. گرگ لباس میش را پوشیده بود؛ و دیو، خلعت انسان. آقا! نمی‌گفت به سبک سلاطین قدیم، رؤیای کشورگشایی و خیال امپراطوری در سر می‌پروراند، دم از صدور اسلام! می‌زد. نمی‌گفت دیکتاتوری، می‌گفت: جمهوری؛ آن‌هم از نوع اسلامی‌اش. می‌گویند یکی را به ده راه نمی‌دادند، سراغ کدخدا را می‌گرفت!
می‌گفت مخالفان نظام الهی! خودشان، خودشان را شکنجه می‌کنند؛ تا بگویند در اسلام! شکنجه هست و کسی نبود بگوید: «مگر مغز حمار خورده‌اند؟ که خودشان، خودشان را شکنجه کنند!»، باشد، گیریم، خودشان، خودشان را شکنجه می‌کردند. این‌یکی چه؟ این را که مخالفان نظام نگفته‌اند:
کی اولین بار گفت «اینها یاغی و باغی هستند و محاکمه و قاضی و محکمه نمی‌خواهند، حکمشان معلوم است و همانجا وسط خیابان باید، کشته‌اش را کشته تر! کرد و زخمی‌اش را زخم زد تا تمام‌کش شود و اگر آنها زیر تعزیر جان بدهند، اسلام! ضامن نیست»‌.
در جریان قتل‌عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷آش آن‌قدر شور شد که صدای منتظری هم درآمد، ولی امام! تصمیم خود را گرفته بود: «دشمنان اسلام! را هر چه سریعتر نابود کنید!».
این‌همه عجله و کینه‌ی شتری، [ببخشید! کینه از نوع خمینی] برای چه بود؟!
نکند کسانی پیداشده بودند که نمی‌خواستند معجزات نداشته‌ی این امام‌زاده‌ی قلابی را باور کنند و هر چه چشم به ماه می‌دوختند، از دک‌وپوز کریه امام! در آن اثری نبود. آخر ماه سیمابی رازآلود الهام‌بخش شاعران کجا و هیولای کژدم قلبی مانند خمینی کجا؟ معلوم است اگر کسی سال‌ها هم به ماه چشم بدوزد، چیزی نخواهد دید؛ به‌جز پوزخند معنی‌دار ماه و از او ـ که بسا شاهد افول و غروب انواع سلاطین قدر قدرت، امیران صاحبقران، کاخ‌های تودرتو، باغ‌های معلق، تخت‌های مرصع، شمشیرهای شاهانه‌ی جواهرنشان و جدولی از نشانهای رنگارنگ افتخار! بر سینه‌ی دیکتاتوریها و خیل سگان زنجیری‌شان بوده است ـ ابیات پرمعنی و هنوز زنده‌ی این قصیده‌ی زیبای سیف‌الدین فرغانی را خواهد شنفت:

هم، مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
آن‌کس که اسب داشت غبارش فرونشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمع‌ها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد

آری روزگارانی بود که وقتی امام دجالان آستین می‌افشاند، جلادان، نوباوگان و نونهالان میهن ما را دسته‌دسته روی میدانهای مین می‌فرستادند. دجال، قسم ‌خورده بود، تا یک‌خانه‌ی سالم در ایران باقی است، هم‌چنان تنور جنگ را برتابد. این شعارهای چپ‌اندرقیچی و دهان‌پرکن، البته خوراک تبلیغاتی خوبی برای گاو و گوساله‌های بسیج و اراذل یقه‌چاک چماق به‌دست؛ با باندرولِ «جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم!» بود؛ اما واقعیت چیست؟ شش قرن پیش خواجه‌ی شیراز گفته است:
«دائماًً یکسان نماند حال دوران غم مخور!».
تقدیر بر این قرار گرفته بود که درست در زمانی که همگان فکر می‌کردند، رژیم روی دور است، ناگهان تق نظام درآید؛ امام یک‌شبه جام‌زهر سر کشد و آبروی نداشته‌اش را با خدای نداشته‌تر معامله کند. جام‌زهر که به‌دست فرزندان ایران‌زمین، در ارتش آزادی‌بخش، به دجال خورانده شده بود کاری‌تر از آن بود که دکترهای خصوصی قلب بتوانند آن را معالجه کنند؛ از این‌رو همپایگی‌هایش، استخوانهای متعفن و نفس‌های پوسیده‌ی او را به خاک تحمیل کردند و برای پوشاندن این تعفن تاریخی، گور تنفرانگیزش را به قبه و بارگاه و طلا و جواهر آراستند. زهی حماقت! اگر می‌شد، با طلا و جواهر، تعفن نفس‌های یک عفریت خون‌آشام را لاپوشانی کرد، قارون الآن آقای دنیا بود و از او با افتخار یاد می‌شد.
گوئیا باور نمی‌دارند، روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور می‌کنند
با مرگ دجال مرگ‌زی، مرگنوش و مرگ‌فرمای، مرگ، نفس راحتی کشید، زندگی زنده شد، نسیم مجال تنفس یافت و بغض فروخورده‌ی یک ملت، جای خود را به انفجار عظیم شادی داد.
دجال قرن مرد و مرده‌خوارانش، مرده‌ریگ او یعنی نظام الهی! جمهوری اسلامی!‌؟ را به‌زور سرکوب، بحران‌سازی و نیز سوءاستفاده‌ی تام و تمام از دو بحران منطقه‌یی (جنگ کویت و جنگ دوم آمریکا و عراق) ـ مانند کالبدی سرطانی ـ سرپا نگهداشتند؛ اما تاکی می‌شد و می‌شود، قورباغه را به نام بلبل رنگ کرد و چلپاسه را، چکاوک نامید و به خورد خلق‌الله داد؟ در عصر کبیر آگاهی توده‌ها ـ ولو بین پیشتاز و جوانان نسل‌های بعد از قیام ضدسلطنتی، به ناگزیر گسست به وجود آمده باشد- نمی‌توان زمختی چماق، چرکتابی یقة چماق‌داران و دست‌های خون‌آلود قداره‌بندان را با عبای سفید، تطهیر کرد و انتظار داشت، آب از آب تکان نخورد. دنیا حساب‌ وکتاب دارد.
البته باید اذعان کرد، اگر نبود مقاومت حماسی مجاهدین و نسلی از کهکشان که تتق شب خمینی ساخته را با جرقه‌های خود سوزاند و پاره‌پاره کرد، چه‌بسا مانند سلسله‌هایی از خلافت که نسل در نسل ادامه پیدا می‌کردند، نحوست خمینی، نه‌فقط تاریخ ایران که سرنوشت مناطق مسلمان‌نشین دنیا را نیز درمی‌نوردید. در آن صورت به‌راستی، به‌جز اسلام انقلابی و پیشتازان پاکباز آن، نیروی دیگری قادر به مقابله این غده‌ی سرطانی نبود. قلب خمینی کاسه‌یی پر کژدم بود که به اقتضای طبیعتش می‌گزید، می‌کشت، می‌درید، مثله می‌کرد و از این کار لذت می‌برد. هنوز هم که هنوز است در رذالت و خباثت، هیچ «شاه سلطان خلیفه»‌یی؛ به گرد پایش نرسیده است.
بنازم فرزندان ایران‌زمین را، که این مهیب‌ترین هیولای قرن حاضر را از اوج ماه به حضیض چاه فرود آوردند و کاری کردند که هیچ‌کس در دنیا از ترس نجس شدن، حاضر نیست، انگشتی به این رژیم بزند.
یادمان نرفته است که ۲۴آبان ۹۳عیسی سحرخیز در گفتگو با یکی از رسانه‌های وابسته به اصلاح‌طلبان رژیم گفت: «خیلی از اصلاح‌طلبان به‌خلاف اول انقلاب دیگر علاقه‌یی به آقای خمینی ندارند، ما در اول انقلاب اشتباه کردیم که با خوش‌بینی بسیار و اولیه به آیت‌الله خمینی، به ولایت‌فقیه هم باور داشتیم».
***
به‌عنوان حسن ختام، اما از شما چه پنهان از زمانی که این نسل انقلابی، از کلمه‌ی ماه نیز مانند سایر کلمه‌های معصوم اعاده‌ی حیثیت کرده است، صدچندان به زیبایی ماه افزوده‌شده و ماه توانسته است قلب‌ها و شعرهای بسیاری را فتح کند.