در چهل چهارمین سال شهادت حنیف نژاد: راهگشايي در جستجوي ارزش غائي كلمات
از كاظم مصطفوي
او
آن ستارة منفجر
منتشر در همهْ آفاق پنهان
با دل پاره پارة پاره
از همة ابرهاي بغض كرده ميپرسيد
چه كسي برادر گرسنگان مردهاي است
كه تن بهفحشاي كلام ندادهاند؟
و چه كسي ـ جز رسولاني كه با كلام سربي سخن گفتهاندـ
فروتنان را مينوازد؟
نوشتن دربارة مردي كه با بنيانگذاري سازمان مجاهدين خلق بزرگترين رجل ايدئولوژيك سياسي تاريخ معاصر ميهنش شد كاري است دشوار. نه تنها دشوار كه تا حدي غير ممكن. هرچند كه بررسي كار سترگ او دستور اين نوشتار نيست اما واقعيت اين است كه بدون توجه بهكاري كه حنيفنژاد كرد ارزش شهادت او نيز مكتوم و پنهان خواهد ماند. زيرا كه تفاوتي بسيار مهم او را از بسياري شهيدان ديگر ممتاز ميكند. تمايزي كه البته دروهلة اول بهنظر نميرسد اما دقيق و تعيين كننده است.
چهگوارا در بنياد، ارزشي را نمايندگي ميكرد كه بسياري از انقلابيون و متفكران و روشنفكران تاريخ دو قرن گذشته رويش كار كرده و آن را تبديل بهكارآترين سلاح فكري انقلابيون عليه استثمار كرده بودند. آرمان آن عزيزان بسياري از مجامع علمي و فرهنگي را اشغال كرده بود و آن چنان گسترده و مورد اقبال بود كه يكي از اردوهاي موجود جهاني را تشكيل ميداد و يا در حاكميت بسياري دولتها نقش داشت. در حالي كه حنيفنژاد در اين مورد يك انقلابي بهراستي «آغازگر» بود. و هر آغازگري را بايد در ابتداي سفرش با «تنها»ييش شناخت. او بهراستي تنها بود. «تنها» و «تنها». محاصره در ميان انبوهي از «ناممكن»ها. در نخستين نگاه، فقط و فقط دل سوختگي اين بزرگمرد جلب نظر ميكند. گويي كه ابوسعيد ابوالخير براي او گفته است: